عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

پی.اس

می بینین؟اومدم دیروز پست غذا بزارم،این نت شرکتمون ترکید!

یعنی هر کاری کردم نتونستم وارد بلاگ اسکای بشم!اون گزینه اتوماتیک رو هم انتخاب کرده بودم ،اما آپ نشد!

خلاصه اینکه پست غذا می مونه واسه هفته بعد.

یه سری حرفه که می خوام تو پینوشتا بهتون بگم...

پینوشت 1: جدیدا" تیپ گوریلی مد شده! این خواننده هایی که خیلی مرض خود مطرحی گرفتن،دقیقا خودشون رو مثل گوریل یا زندانیهای خلافکار درست کردن و فکر می کنن خیلی صاحب سبکن!

پینوشت 2:بعضیا واسه شیرین کردن خودشون،چقدر تابلو عمل می کنن!

پینوشت 3:گربه هه دستش به گوشت نمی رسه،می گه پیف پیف بو می ده!

پینوشت 4:التماس دعا تو این روزهای مبارک...

پینوشت 5:فردا صبح اول وقت!! با یک پست جانانه معرفی کتاب ،آپیم...پرانتز باز(کتاب کاملا سلیقه ایه و من فقط و فقط طبق سلیقه خودم،کتاب معرفی می کنم! ممکنه یکی خوشش بیاد،یکی خوشش نیاد!قبل از مطالعه خوب فکراتون رو بکنید و بعد تهیه ش کنید خواهشا، تا پشیمون نشید!!)

روتین زندگی یک زن باردار...

سکانس یک:

صبح زود که از خواب بلند می شود و تن قفل شده اش را از آن بالش لوبیایی بیرون می کشد،ذهنش هنوز مملو از فکرهای شب قبل است.مواظب است که طاق باز بلند نشود تا مبادا جنینش در شکمش آسیبی ببیند.

دست و صورتش را می شوید و بعد به آشپزخانه می رود تا شیر گرم کند و با نان تست و پنیر و گردو به دهان بگذارد.

برای همسرش چای دم می کند و او را با ضرب و زور بیدار می کند!چون همسرش خوابی بس سنگین دارد و ولش کنی تا خود صبح روز بعد می خسبد!

همسرش دوش می گیرد و کنار او صبحانه می خورد.صبحانه که تمام شد،زن باردار قرصهای ویتامینش را همراه با جرعه ای آب می بلعد و بعد رو به روی آیینه میز آرایشش می نشیند و موهایش را شانه می زند.کرم ضدا آفتاب می زند و با مداد چشم،چشمهایش را سیاه می کند.بعد به این فکر می کند که چگونه همکار جوانش خط چشم تتو کرده است؟چشم جای حساسی ست و دردش زیاد است...

رژ گونه جز لاینفک آرایش اوست چون گونه هایش را برجسته و زیباتر می کند.قشر نازکی از ماتیک مورد علاقه اش را روی لبهایش می کشد و بعد در آیینه به خود لبخند می زند.خدا رو شکر با اینکه در ماههای آخر است،نه ورمی دارد نه رنگ پوستش به تیرگی گراییده نه خیلی چاق شده است! همان است که بود!جنینش را از روی پوست شکمش نوازش می کند و آرام اسمی را که برایش انتخاب کرده،صدا می زند...اما نمی داند که این اسم همان اسم شناسنامه ای اش می شود یا نه!

جنین کوچک یک کیلویی با ضربه ای آرام به نوازش پاسخ می دهد و بعد دوباره در خود مچاله می شود و به خواب می رود.

زن مانتوی بارداری اش را به تن می کشد و شالش را روی سر مرتب می کند.همسرش آماده است تا او را به محل کارش برساند.

هر دو ظرف غذاهایشان را بر می دارند و سوار ماشین می شوند...

سکانس دو:

زن باردار خسته و گرمازده از راه می رسد.نفسش گرفته و جنینش هم از گرما به جنب و جوش افتاده...

لباس از تن می کند و زیر باد خنک کولر،به خواب می رود...چشم که باز می کند،همسرش با ظرفی پر از میوه های تابستانی،بالای سرش نشسته ...

به روی هم می خندند.زن چای آلبالو دم می کند و بعد بسته ای گوشت را از فریزر بیرون می گذارد.امشب شام سه نفره شان لازانیا با سس پستوست!

وسواس+پینوشت برای کتاب دوستان!

ای خدا!! بیا و این وسواس آشپزخونه تمیز کردنو از من بگیر!

یعنی مدام یه دستمال دستمه و دارم رو ام.دی.اف ها و گاز و کف آشپزخونه رو تمیز می کنم...

یه دونه آشغال بیفته ،اگه نصفه شبم باشه با طی می افتم به جونش!یه ذره خاک رو نمی تونم تحمل کنم...با این سنگینی  مدام دارم گردگیری می کنم. خلاصه اینکه بساطی دارم من با این بارداری و وسواسی که جدیدا" سراغم اومده!

حالا میریم سراغ پینوشت:

جدیدا فروشگاههای اینترنتی برای خرید همه چیز خیلی باب شدن و بعضیهاشون معتبرن و می شه بهشون اعتماد کرد.

من برای خرید لباس یه وجبیم،یکیشون رو امتحانش کردم و شکر خدا خوب بود.

حالا می خوام یه فروشگاه معتبر اینترنتی کتاب رو بهتون معرفی کنم.

این لینک فروشگاه معتبر اینترنتی متعلق به نشر آموته.

می تونید تماس بگیرید و کتاب مورد علاقه تون رو سفارش بدید و خیلی راحت بدون اتلاف وقت و کوبیدن و رفتن به شهر کتابها درب خونه تحویل بگیرید.(کتاب منم تو این فروشگاه هست!!)

کتابخوان بمانید...

این ملت عجیب الخلقه سنبل خانی!

یه وقتایی با یه چیزایی برخورد می کنم که از تعجب خنده م می گیره...

اگر یک نفر بیاد تو یه جمعی از یه حرکتی(مثلا" اینکه باید با تندی جواب خوانواده شوهرو داد تمام و کمال!!) تعریف کنه،یه عده هستن که مدام تاییدش کنن: وای چقدر ماه گفتی...آفرین به تو! باریکلا...الهی قربون کلامت...گل گفتی آی گل گفتی! فدات بشم الهی (این "شین" فدات شم رو کشیده و غلیظ بخونید!)خلاصه هی مجیزشو می گن...

بعد درست برعکس وقتی تو یه جمع دیگه یه نفر دیگه بیاد از همون حرکت ایراد بگیره و انتقاد کنه،همون آدمهای تکراری گذشته شروع می کنن به تایید انتقاد این یکی: آره واقعا! راست گفتی...زشته! عیبه! آدم باید حرمت داشته باشه اونا بزرگترن...آدم باید شخصیت خودش رو حفظ کنه...دور و بر مسایل خاله زنکی نچرخه...و الی آخر...

بعضی وقتا برام خیلی جالبه! یه عده اصلا از خودشون ایده ای ندارن و باد هر طرفی بیاد می رن اونطرف!

مثل همین سن*بل خان سریال حلیم سلطان!! همیشه حزب باده و طرف قدرت...یه مدت برای ماهی د*وران خبر می برد و می آورد و دسیسه چینی می کرد علیه خرم!

جدیدا" پریده رفته طرف خرم و هی علیه خدی*جه و ماهی د*وران و عفیفه خاتون ،توطئه می کنه تا جایی که می خواست خدیجه رو بکشه...

واقعا می شه که آدم یه عقیده واحد داشته باشه و حداقل اونقدر بهش اعتقاد داشته باشه که بتونه ازش دفاع کنه!! نه اینکه هر کی هر چی گفت فقط همسرایی کنه و بره اونطرف...اراده داشتن و صاحبنظر بودن و نچسبیدن به عقاید این و اون واقعا خیلی چیز خوبیه...

زبان تلخ...

 تو یه جمعی دور همدیگه نشستی و داری ابراز عقیده می کنی،یه دفعه یه نفر،حق به جانب کلفت بارت می کنه!همچین هم حق به جانب بهت تیکه می ندازه که تو به خودت شک کنی و بگی:یعنی حرف بدی زدم؟خوب ابراز عقیده صادقانه ست دیگه!یه بحثی مطرح شده که تو هم دوست داری آزادانه ابراز عقیده کنی...این که بد نیست!

نمی دونم فلسفه تیکه انداختن و کلفت گفتن به این و اون چیه؟چه لذتی داره وقتی یکی با منظور به کس دیگه ای تیکه می ندازه؟تو یه مبحث روانشناسی،می گن طرف می خواد خودش رو تخلیه کنه و به قولی دل خودش خنک شه!

خوب حالا گیریم که خنک شد!بعدش چی؟هیچی!یه عده از آدم می رنجن و به رابطه ها لطمه می خوره و اون عده کم کم خودشون رو کنار می کشن.لابد طرف می گه: خوب بکشن! گور باباشون! اما همیشه، این جمله قشنگی نیست و کاربرد نداره مطمئنا...

آدمها به ارتباط با اطرافیانیاشون احتیاج دارن.حالا با دلیل و بی دلیل چون ما تو اجتماعی از آدمها و ارتباطات زندگی می کنیم و نمی تونیم نادیده ش بگیریم...

زبون تلخ داشتن ، خط کش دست گرفتن ، این و اون رو اندازه زدن و بکن و نکن کردن،جز اینکه دلخوری به دنبال داشته باشه،نتیجه دیگه ای نداره!هم وقت بقیه گرفته می شه هم خود تذکر دهنده!اون هم سر چیزهای بی ارزش و بیخود که اصلا روش فکر کردن هم جالب نیست!

کسی که می خواد مساله ای رو گوشزد کنه،لازم نیست تیکه بندازه و آدمها رو برنجونه!می تونه خیلی دوستانه مساله رو مطرح کنه و به دور از لحن تند و چکشی،اصلاح رو انجام بده...البته این در حالیه که خودش اون کار رو انجام نده!

همه تو شخصیتشون کاستیها و حفره های باز کوچیک و بزرگ زیاد دارن که خودشون متوجه نیستن،اگه کسی می خواد عیبی رو گوشزد کنه،خودش نباید اون عیب رو داشته باشه.نه اینکه دفعه بعد خودش هم اون کار رو انجام بده و با افتخار بگه همینیه که هست!

همه اینا رو گفتم که بگم زبون تلخ داشتن و متلک پروندن و همه چیز رو به منظور گرفتن،هنر نیست...می شه آدمها رو بیشتر دوست داشت و نرنجوند و در عقایدشون وارد نشد.چون هر کسی مختاره اونجور که می خواد زندگی و فکر کنه...

می شه رو هر کلمه زوم نکرد و بی تفاوت گذشت و هر ابراز عقیده رو با کلفت گویی جواب نداد...

خیلی "می شه" های دیگه ای هم هست که تو این صفحه نمی گنجه...اگه بخوام بگم می شه مثنوی 70 من...

دو روز دنیا ارزش این حرفها، ریز بینیها و نکته سنجیهای سوتفاهم زا رو نداره...ما وقتمون خیلی کمتر از این حرفهاست و ارزش چیزهای مهمتری رو داره...می تونیم بیشتر مواظب رفتارهامون باشیم...

باید گذاشت و گذشت...

پینوشت:این پست مخاطب خاص ندارد! کامنت دونیش هم بسته می مونه تا فقط در حد یه دردودل باقی بمونه و بس!اگر دوست داشتید به مفهومش فکر کنید.مرسی از اینکه درک می کنید...

تعطیلات نوشت:فکر کنم دیگه این آخرین مسافرتیه که دارم می رم...تعطیلات و روزهای پایان بهاریتون خوش...

رای نوشت: رای یادتوت نره!چی؟نه بابا رای به وبلاگم رو می گم...اینجا!

زود گذشت...

چقدر زود گذشت!

دوران ویار و سختی رو می گم...اردیبهشتم هم که زودی تموم شد و به قصه ها پیوست...

حیف! از اول اردیبهشت امسال  برای رسیدن به روزهای خاص،لحظه شماری کردم و اون روزهای خاص خیلی زود گذشتند و در نهایت این ماه دوست داشتنی هم تموم شد...

دوران سختی ویار و ترش کردن و معده دردهای وحشتناک و حالت تهوعهای داغون و قرصهای رنگارنگ هم طی شد.باورم نمی شه که به این زودی گذشتن.شاید چون شاغلم،گذر زمان رو نفهمیدم.اما تو این چند روزه که خونه خوابیده بودم،بهم ثابت شد که آدم خونه داری نیستم! اصلا زمان از دستم در رفته بود!دیروز که تونستم از جا پاشم و غذایی درست کنم،از صبح تا شب فقط تونستم یه قورمه سبزی بار بزارم...همین.

خلاصه می خوام بگم هم اردیبهشت زود تموم شد،هم دوران بارداری زود طی شد و هم من آدم خونه نیستم!!

تحمیل!

همیشه سعی کردم از کسانیکه عقایدشون رو تحمیل می کنن،فاصله بگیرم...

اما جدیدا" دور رو برم پر شده ازین جور آدمها با مغزهای بی انعطاف!

از اینکه کسی به هر چیزی که اعتقاد داره (حالا درست یا غلط!) می خواد به بقیه بقبولونه که من درست می گم،همیشه فراریم!

هر کسی هر عقیده ای داره،جای خودش محترمه!دلیل نمی شه بخواد بقیه رو که باهاش موافق نیستن،با خودش همراه کنه.

اصلا دخالت تو عقیده دیگران رو دوست ندارم.من رنگ قرمز رو دوست دارم و ممکنه کسی رنگ سیاه رو دوست داشته باشه،دلیل نمی شه که من راست بگم و اون دروغ! هر کسی یک چیز رو دوست داره و در جای خودش محترمه.زوری که نیست!

هر کسی هم دلیل و برهان مخصوص به خودش رو داره (حالا درست یا نادرست!) دلیل نمی شه من بیام با زور بهش بگم تو اشتباه می کنی که!

حتما کسی که عقیده ای داره،برای خودش دلیل و برهان به جا داره.نقل همون کسی که اومده بود به زور می گفت کتابهای روشنفکری بخونید و فلان کتاب در شان شما نیست!فلانی تبلیغ کردن نداره.

عقیده من همینه و کسی هم نمی تونه تغییرش بده.بعد هم اینجا وبلاگ شخصیه و من عقیده م رو با اونهایی که دوست دارم،تقسیم می کنن.اونهایی که دوست ندارن یا قبول ندارن، زیاد خودشون رو ناراحت نکنن و سعی تو تحمیل عقایدشون نداشته باشن.من اینطوریم!از تعصبات قوم و قبیله ای هم خوشم نمی یاد و زیاد طرف کسانیکه اینطوری هستن،نمیرم و باهاشون دوستی نمی کنم.من می گم باید چشمها رو باز کرد و درست قضاوت کرد و لجبازی نکرد.این عقیده منه و کسی نمی تونه تغییرش بده.اگر هم چیزی رو قبول ندارم ،ندارم.بهتره زیاد کسی خودش رو خسته نکنه!

والسلام!

روتین زندگی من+نی نی نوشت

من روتین زندگیم رو دوست دارم ...

یعنی صبحهای زود بعد از صبحانه با ابو از خونه میزنیم بیرون.بعدش کاره و کار!ازونطرف بعدازظهر خسته و مرده از کار می رسم سر خیابون خونه مون!حتما باید برم تره بار یه چیزی بخرم...از گوجه گیلاسی گرفته تا ذرت و قارچ و سبزی دلمه!حالا هرچی که شد!مهم نیست...مهم اینه که برم بین اون همه رنگ و شاد بشم! بعد راه می افتم طرف خونه...

گاهی اوقات شیر و پنیر و نون تست می خرم از سوپری گاهی اوقات هم فقط به خریدن بستنی نسکافه اکتفا می کنم!!(حتی تو زمستون سرد!!) خونه که میرسم زودی لباسهامو عوض می کنم و خریدها رو جا به جا می کنم...بعد یه غذایی برای شام می زارم و یه قوتی برای ناهار...اونوقته که برای خودم چای دم می کنم و تا ناهار و شام پخته بشن،می شینم و می نویسم...

یا یه کتاب دست می گیرم و اگه جذاب باشه،یه 40 صفحه ایش رو می خونم!

ابو که می یاد با هم شام می خوریم،بحث می کنیم و درد و دل! بعد هم که سریال شروع می شه و باز هم چای و نسکافه و نوشتن! این روتین 80 درصد زندگی منه! مگر اینکه مهمون داشته باشم یا مهمونی برم یا خرید خاصی داشته باشم که برم مرکز خریدی مثل هایپر!

اما!! امان از روزی که این روتین به هم بریزه! داغون می شم!یعنی خدا نکنه دیرتر به خونه برسم یا حالم بد باشه!!به هیچ عنوان حاضر نیستم این آرامش رو از دست بدم و خللی توش وارد بشه! یعنی اگه مجبور باشم بی برنامه جایی برم یا آخر شب برم خرید!

اینقدر بد قلقلی می کنم که خدا بگه بس! آرامشم به هم می ریزه و تا صبح نمی خوابم! حالا نمی دونم چرا امروز اینطوری شدم و اومدم این پست رو نوشتم،خدا داند!! شاید باز دوباره این هورمونام قاط زدن!! باز جا به جا شدن و من ترکوندم!

نی نی نوشت: 5 شنبه و جمعه رفتم دیدن دو تا نی نی! ای جوووووووووووووووووونم!یکیش لباش عین گل سرخ قرمز بود!اندازه عروسک بود!باران جونم خیلی خوشگل بود!! خیلیییییییی!وقتی مامانش باهاش حرف می زد،با اینکه 10 روزش بود،گوش می داد و چشماش رو باز می کرد... اون یکی اندازه فندق بود! مثل ماه! آوینا کوچولوی بنفش پوش!خیلی ذوق کردم...باهاش که حرف می زدم می خندید! اونم چه جوری!! یه وری بچه م! ماشالا هردوشون خانوم و آروم بودن...یه ذره اذیت نمی کردن...بزنین به تخته!

مژده!!مژده!

یعنی الان نا ندارم براتون عکس بزارم!

حوصله ای می خواد عکس گذاشتن !یه 30-40 تایی هست اما کو وقت آپلود مادر؟؟؟

اینو نوشتم که بهتون خبر بدم فردا براتون پست سفرنومه می زارم تا جیگرتون حال بیاد!

اینکه کجا بودم رو نمی گم تا یه کمی سورپرایز باشه!

فعلا" تا فردا!

پینوشت: تورو خدا می بینین؟یه دو سه تا از دوستای قدیمی و عزیزم باید می زنگیدم که نزنگیدم!!می دونم خیلی بی معرفت شدم...یعنی افتضاح شدم در حد داغون!به خدا دست خودم نیست!مشغله م زیاد شده...اما به زودی بهشون می زنگم و یه گپ مشتی با هم می زنیم تا هم خبر از خودم بدم و خبر ازونا بگیرم!چون دلم حسابی براشون تنگیده!

پینوشت2: یعنی اینقدر خوشحالم که آذر ماه تموم شد!! اینقدر خوشحالم که حد نداره! روزا دوباره بلند می شه...دوباره خورشید می تابه و ساعت 5 هوا تاریک نمی شه...خداییش روزهای کوتاه و شبهای بلند حال آدمو می گیره!!افسردگی مزمن می آره!

در جواب خواننده خاموش

دوست عزیزی که یه نظر بلند بالا گذاشتی...

کتاب سلیقه ست...من خودم فسقل بچه بودم غرش طوفان دوما و کتابهای باباگوریوی بالزاک و چرم ساغری رو خوندم...کتابهای زولا و کافکا رو خوندم...

الان اشباع شدم! چون دیگه اون نویسنده ها نمی نویسن و فوت کردن! نسل امروز اعصابش اینقدر خرابه و سرگردونه که حوصله تیریپ روشنفکری نداره! مطالعه که دیگه جای خود داره!تو بگو روزنامه می خونه؟؟من کلی تحقیق کردم و بی پایه این حرف رو نمی زنم...تحقیقم هم جور خاصی بوده که تو اینجا نمی گنجه توضیح بدم...

من هر حسی رو داشته باشم،اینجا می گم!اینجا وبلاگ منه(چهاردیواری اختیاری!!) و طبیعیه که دوست داشته باشم حسم را با خواننده هاش شریک بشم...اگه من از کسی خوشم می یاد،می یام ازش می گم... شما فکر می کنید تبلیغه...اما تبلیغ نیست...حس منه!باز این برداشت شماست و به من ربطی نداره! چون ذهن شما اینه و من نمی خوام تغییرش بدم...
شما وبلاگ داستان داری...قابل تقدیره...اما من به شخصه از دانلود زیاد خوشم نمی یاد...کتاب باید خریده بشه! البته کتابی که تو بازاره...من اول از همه تو اون پست گفتم دختر 20 ساله می تونه کتابهای روشنفکری بخونه...کی گفته نخونه؟اما به درد زندگیش نمی خوره...همه که نمی تونن فیلسوف باشن!خوب الان برید تحقیق کنید ببینید دخترای 20 ساله امروزی کدوم یکیشون کتاب تیریپ روشنفکری دوست دارن؟شما اگه به زور هم به خوردشون بدی،عمرا نتیجه بگیری...

بعد هم من اون پست رو خطاب به شما ننوشتم که شما دفاع کردی...

داستانهای جنایی و پلیسی رو هم که خارجیها بهتر می نویسن! چون دستشون بازه...مثل اینجا قیچی و ممیزی ندارن!بعد هم الان قشر کتابخون مارو زنها تشکیل می دن...خیلی کم پیش می یاد زنها از خون و خونریزی و کشت و کشتار خوششون بیاد...شما یه چرخ بین دور و بریهای خودت بزن ببین کدوم یکی از خانمها اعصاب خوندن یه کتاب کشدار و پر از جملات فلسفی که نیاز به فکر کردن داره،دارن؟اونم تو کشوری که اینقدر سرانه مطالعه ش پایینه و مردمش روزنامه هم نمی خونن!

وقتی ما فرهنگ سازی نداریم،باید پله پله شروع کنیم...نه اینکه بزنیم همون کورسوی امید رو هم درب داغون کنیم...بعد هم رمان عامه پسند به نظر من بر اساس سلیقه تقسیم می شه...نه بالا و پایین بودن!چون درس زندگیه...زندگی روزمره آدمها به دور از جنگ،خونریزی،پلیس بازی و صیاصته!

بازم سلیقه من اینه که از کتابهای تخیلی خوشم نمی یاد...از اغراق خوشم نمی یاد...اینم سلیقه ست!وقتی من خوشم نمی یاد،معنیش این نیست که بده!مثل اینه که من از جوراب قرمز خوشم نمی یاد اما شما خوشت می یاد...اما جوراب قرمز که بد نیست!خیلی هم خوشرنگه...منتهی برای کسی که این رنگ رو دوست داره!

در مورد ژانر تخیلی حس می کنم برای رنج 25 سال به بالا مناسب نیست...مثلا چند نفر که 30 سالشونه هری پاتر می خونن؟

درسته نوشتن داستان پلیسی هم ضریب هوشی بالا می خواد!هر کی آگاتا کریستی و آرتور کانن دایله جنایی بنویسه... هر کی هم می تونه بنویسه بسم الله!هر کی هم نمی تونه...ادعایی نکرده...

اینطوری نه شما می تونی منو مجاب کنی که عامه پسند بده و سطحش پایینه،نه من شما رو که تخیلی اغراقه و از واقعیت به دوره!شما سعی نکن سلیقه رو تحمیل کنی...منم هیچ سعی ای ندارم که بگم چی خوبه...هر کی هر چی دوست داره بخونه! اون پست منم به خاطر حمله بیجا یی بود که اون نویسنده روشنفکر به عامه پسند کرد و کسی هم نبود از عامه پسند دفاع کنه! یه طرفه به قاضی رفتن به نظرم احمقانه ست...معلومه من اگه دلم بخواد یه چیزی رو تو رسانه عمومی به گند بکشم ،می کشم...و کسی نباشه ازش دفاع کنه،برای خودم کف هم می زنم و خیلی هم حال می کنم!!

آقا جان!عیسی به دین خود...موسی به دین خود!