عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

شرط را تو بردی...

درخت من امسال هم شرط بندی را تو بردی!

امسال هم بهارت به موقع بود،هم تابستانت!به تو گفته بودم که اگر تابستان سخت داشته باشی،از پاییز خبری نیست!به تو گفته بودم که سالها پیش همسایه ات،از خشکسالی مرد...

برگهایش ریخت و هرگز سبز نشد!

اما تو با من شرط بستی...وقتی که برگهای سبز کاهویی رنگت سبز شدند،وقتی که دوباره رو به فروردین خندیدی،با من عهد کردی که پاییز امسال همه چیز رنگارنگ خواهد شد...که پاییز امسال خود پاییز می شود...

و من امروز که در جوار پارک،زیر درختان سر به فلک کشیده چنار قدم می زدم و باد پاییزی از زیر شال نیلوفری،در میان گیسوان پوشیده ام می پیچید ،فهمیدم که تو شرط را برده ای...

می دانم که امسال لباس رنگارنگ به تن خواهی کرد و سوت زنان خودت را به آواز گنجشکها خواهی رساند...می دانم که هستی تو با پاییز جان می گیرد...

می دانم که امسال هم به تماشایت می آیم...تماشای قامت کشیده و ستبرت...

می دانم که لباسی به رنگ زرد و سرخ و نارنجی کرده ای و امسال با باران پاییزی می خندی...

می دانم که پیغام آور روزهای بارانی و بوی خاک نم خورده ای...بوی باران ریز ریز سبک...

و من دلم می خواهد تو بمانی!

پس...تا آشیانه جوجه گنجشکها...تا زمستان پر برف بمان!


روز دختر...

دخترای نتی،دخترای دم بخت،دخترای نوجوون و نوشکفته!

روزتون مبارک...


ما ایرونیهای غرغرو!

کلا ما ایرونیها آدمهای غرغرویی هستیم!!

تا وقتی ازدواج نکردیم از وقتش که بگذره،همه ش عزا گرفتیم که یه دوست خوب پیدا کنیم...وقتی دوست خوب رو پیدا کردیم،به جای اینکه از وجودش لذت ببریم و بهتر بشناسیمش و ببینیم واقعا به درد بخور هست!!همه ش دلمون می خواد زودتر به نتیجه برسیم...یا کات یا ازدواج!

وقتی هم که با دوستمون ازدواج کردیم،به جای اینکه از زندگی زناشویی لذت ببریم و از لحظه لحظه ش تجربه بیندوزیم!!! منتظر یه معجزه ایم که معلوم نیست از کجا می خواد رو سر ما بریزه!

هی آه می کشیم و می گیم کاش همون دوست می موندیم و دچار این روزمرگی وحشتناک زناشویی نمی شدیم!طرف اینطوریه...طرف اونطوریه!حال نداریم آشپزی کنیم...حال نداریم خونه رو تمیز کنیم!یه وجب خاک نشسته رو وسایلمون!گازمون اونقدر روغن و چربی بهش چسبیده که نمی شه نگاهش کرد!!

چند سال که می گذره باز سر درگم،دنبال یه چیزی دیگه می گردیم!یه چیزی مثل بچه!! حالا اگه بچه دار نشیم،در به در دنبالشیم...دوا درمون ،آزمایش و این حرفها! استرس بچه دار شدن باعث می شه که اصلا" نتونیم بچه دار بشیم و همه چی با هم قاطی بشه!

بعدم که بچه دار شدیم،از بچه داری و گریه های شبانه عاجز می شیم و می گیم کاش بچه دار نمی شدیم که اینقدر بی خوابی نکشیم و فرسوده نشیم!

وقتی نی نی ه از آب و گل دراومد از خرج و مخارج مهدکودک و مدرسه و معلمای بی لیاقت می نالیم:

ای وای! این بچه چقدر خرج داره! چقدر گرونیه! پدرمون در اومد!کاش اصلا" از اول نبود!!

به جای اینکه کمر به تعلیم و تربیتش ببندم تا یه فرد سالم و صالح تحویل جامعه بدیم،غر می زنیم و هستیش رو منکر می شیم از بیخ!!

این دور باطل تا آخر عمر ادامه داره!کلا" همه مون از همه چی ناراضی هستیم!ما ایرونیا هیچی راضیمون نمی کنه!همیشه غرغرو،همیشه ناراضی!!همیشه بی اعصاب!!همیشه بی حوصله!

جدیدا" که لفظ افسردگی هم اضافه شده به این دور باطل! تا می گی چی،طرف می گه افسرده شدم!منتظر یه جرقه م!!

جرقه تو خود آدمه! تو وجود آدمه!کبریتش دست خودته!! فقط کافیه اون قسمت گوگردیشو بکشی رو سطح ناصاف روحت!اونوقته که شعله ور می شه...اینقدر نشین تا خدا برات معجزه و انگیزه بفرسته که خدا هرگز این کارو نمی کنه!چون تو رو خلق کرده و عقل بهت داده تا از پس زندگی خودت بر بیای...

یادت باشه خدا همیشه کمک می کنه اما در راستای اراده تو!

معجزه درونیه!!! بیرونی نیست!

فقط کمی بیداری لازمه...همین!

مخاطب نوشت: این پست مخاطب خاص ندارد!!با هیچ کی نیستم!!

دلمه بادمجون و فلفل!

صبح یکشنبه تون بخیر!!

امروز یه پست شکمی می زارم تا این لینکیهای من یه کم گرسنه شون بشه و بنویسن و از خواب بپرن!!چطوره یه سطل آب یخ از خونه با خودم بیارم و از همینجا بریزم رو سرتون؟؟هاین؟

این دلمه خیلی خوشمزه می شه...مخصوصا" اگه به بادمجونا نمک بزنید تا آب تلخیش گرفته بشه...دستورش رو هم از 101 رسیپی در آوردم.واقعا" اندازه هاش درست و به جاست...

این بادمجونهای پر شده ست...


برای دیدن بادمجون و فلفل خوشمزه رو بقیه ش کلیک کنید...

ادامه مطلب ...

سر تخته بشورن!!!

خیلی خیلی ببخشید که می خوام اول صبحتون رو خراب کنم!

یعنی تلافی 6 ماهه اول سال برای کار داره در می یاد بدجور!

از صبح دارم بیتیکو بیتیکو می دوئم!! طفلکی اون دختره که کمکمه داره دنبال من عین شصتیر می دوئه...

مرده شور این شنبه ها رو ببرن! ستمه! ستم!یعنی سر تخته بشورن این شنبه ها رو ایشالا!

جمعه بعد اون همه خوشی و شادی و مهمونی باید صبح زود بدو بدو بپری تو آشپزخونه،غذای خودت و شوهرتو آماده کنی و بعد مثل جت صبونه بخوری و بپرین تو ماشین!!

بعدشم تا می رسی شرکت،ببینی یه عالمه ایمیل آژیر کشان ریختن تو آوت لوکت و تو باید به تک تکشون با دقت جواب بدی و با کشتیرانی و بندر هماهنگ کنی!!

یعنی حساب یه کارتن از زیر دستت در بره،همه چی اونور مرز می ترکه! 

خدانوشت: خدایا!!کلا" منو واسه مسوولیت خلق کردی!!می دونم! یعنی تا از زیر بار یه مسوولیت در می رم،یکی دیگه رو دوشم می زاری!! یه وقت به بقیه نظر نکنی ها! می شه اینقدر رو من زوم نکنی؟می شه یه کم از آرزوهای ریز و درشتم رو برآورده کنی،به جای کار دادن؟هاین؟می شه؟

یادته اون روزی چی ازت خواستم؟خوب برو اونو برآورده کن زودتر تا من یه کم نفس بکشم...یا اون شب قبل خواب تو گوشت چی گفتم؟اونو جواب بده لااقل!!

حالا شنیدی؟؟خودتو نزنی به اون راه ها!! خوب؟


ل*ب سرخ اناری+تعبیر...

سرخی ِ لب‌هایم را

به مادر می‌گویم

 انار خورده‌ام. 


شاعر لر

پینوشت: برداشتتون چیه؟اگه گفتین منظور شاعر این شعر محشر چیه؟؟

تعبیرش رو تو ؛بقیه ش ؛ بخونید...

کتاب نوشت:

لینک برای تهیه کتاب بدون هزینه ارسال...شرکت سام..



ادامه مطلب ...

آفتاب خوشرنگ...

عزیزمی...

می دونی چرا؟

چون وقتی میرم تو سوپری محل و می خوام شیر بخرم،کفتر آقا می دوئه جلو و برام شیر تازه می یاره...می گه ما مهندسو خیلی دوست داریم...هر دفعه می یاد کلی سفارش شما رو به ما می کنه...همیشه می گه به خانوم من شیر تازه بده...پنیر تازه بده! کشته ما رو!

اونوقته که دلم پر از حسهای خوب می شه...تو هر دفعه هزار تا محبت هم بکنی،هر جوری که قربون صدقه بری و برام کادو هدیه بخری و سورپرایزم کنی،اندازه این محبت یواشکی نمی شه...

من همینو می خوام! همین محبتهای یواشکی رو...

حالا که کم کم پاییز داره از راه می رسه،دلم پر از حسهای خوب می شه...حسهای یواشکی...حسی که آفتاب خوشرنگ شهریوری تو من بیدار می کنه...

سورپرایزی ها!!

خوب خوب!می بینم که همه منتظرن!!منتظر یک پست باحال که یه تکونی به لینکیهای عطربرنج بده!!

چهارشنبه هفته پیش یک همایشی دعوت داشتیم که مربوط به گردهمایی نویسندگان رمانهای ایرانی و مخاطبین دهه ۸۰ شمسی بود و قرار بود سیر روند تکاملی رمان فارسی بررسی بشه...

هماهنگ کننده خانم فراهانی یکی از نویسنده های معاصر بود که خیلی خوب مدیریت کرد و همه چیز به جا و درست اجرا شد!

جدا از این همایش٬این یه فرصت بود تا مخاطبین نویسنده های محبوبشون رو از نزدیک ببینن و باهاشون تبادل نظر داشته باشن...

اما اینقدر شور و شوق دیدن نویسنده ها زیاد بود که زیاد به تبادل نظر نرسید!اینقدر خندیدیم که خدا می دونه! نمی دونین چه هیجانی جریان داشت...همه از دیدن نویسنده های مورد علاقه شون٬ هیجانزده بودن...از جمله خود من!با اینکه قبلا؛ خانم تکین حمزه لو رو دیده بودم٬اما باز هم هیجانزده بودم...

تازه یه خبرنگار از ایسنا اومده بود برای تهیه گزارش! فرداش خبر این همایش رو سایت بود!

این هم لینک جهانی شدن این همایش!!!به به!چی شد!

(تو پرانتز بگم که اگه تو این خبر خوندین رمانهای آشپزخانه ای!! تعجب نکنید!چون این اصطلاح خانم منجزی بود که گفته شد و اون هم به دلیل استرس صحنه بود...اما از نظر من آشپزخونه جای بدی نیست...قلب یه خونه ست که بدون اون خونه و گرما معنا نداره!!)

اینجا سالن فرهنگسراست...جایی که همایش توش اجرا شد...


برای دیدن عکس نویسنده ها روی بقیه ش کلیک کنید...

ادامه مطلب ...

چی به سرتون اومده؟

وا؟چی به سر این وبلاگستان اومده؟چرا کسی تو لینکهای من یه آپ درست و حسابی نمی کنه؟

فقط اونایی آپ می کنن که حوصله نظر گذاشتن برای کسی رو ندارن و طبعا" منم حوصله خوندنشون رو ندارم...یا اگرم داشته باشم یه دالی می کنم و زودی بر می گردم...

حیف! خیلی سوت و کور شده! یه غم خاصی همه جا رو گرفته...

بجنبین دیگه!چی؟ منتظر یه جرقه این تا منفجر بشین ؟هاین؟

بابا یه تکون به خودتون بدین! شماها خودتون یه پا جرقه این!

زود باشین...

فردا می خوام با یه پست جانانه سورپرایزی که مربوط به...(نمی گم)برگردم! دیگه اینطوری نبینمتون ها!!

خوب؟؟؟

فرداش نوشت:موژان و مصی جان! من فید این وبلاگتون رو پیدا نمی کنم که اد گوگل ریدرم کنم!!هر چی تو صفحه بالا و پایین می رم هیچی پیدا نمی کنم!!!

سفری به قلب غرب ایران(همدان)

خوب ...بالاخره ممو فرصت کرد یه کم کارهاش رو راست و ریست کنه و از سر شلوغی درآد تا بیاد تو وبلاگستان و یه دوجین عکس خوشگل رو از سفرش براتون آپلود کنه!

ما این چند روزه،یعنی 3 شنبه تا شنبه رو همدان بودیم...خونه همون دوستمون که پارسال باهاشون تو آنتالیا(تو این پست) آشنا شده بودیم..جاتون خالی خیلی خیلی خوش گذشت...یه زن و شوهر مهربون و آروم میزبان ما بودن و البته خیلی هم شیطون و شاد بودن!

جاده رفت خیلی خیلی زیبا بود...تمیز و خنک...

 غروب خورشیدش همراه با گوش کردن به کنسرت یانی دل انگیز بود...

برای دیدن بقیه عکسها رو بقیه ش کلیک کنید...
ادامه مطلب ...