عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

Love in the Time of Cholera

عشق سالهای وبا به کارگردانی مایک نول محصول سال ۲۰۰۷ ه که از روی رمانی به همین نام که اثر مشهور و برجسته گابریل گارسیا مارکز هُ ساخته شده.

بازیگران نقش اول این فیلم خاویر باردم و جیوانا مزو هستند که شخصیتشون مثل شخصیت تو کتابه!

عشق سالهای وبا به عشقی افلاطونی میان دو نفر بر می گرده که علی رغم تمامی دردسرها و اتفاقات کوچیک و بزرگ عاشق باقی می مونن و فلورنتینو به گفته خودش تا آخر عمر عاشق هیچ کس نمی شه تا به فرمینا برسه...

صورت هنرپیشه نقش اول فیلم خیلی پاک و معصومه و خاویر باردم که مخصوص فیلمهای کلاسیکه و لهجه اسپانیایی قوی ای داره٬بهترین گزینه برای بازی در نقش فلورنتینوست...

به نظر من فیلمهایی که از روی رمانهای بلند ساخته می شن٬یا خیلی خسته کننده می شن یا خیلی زیبا!چون رمانهای گابریل گارسیا مارکز و نویسنده هایی مثل بالزاک خیلی جزییات پردازن که خوندن رمانهاشون لطف بیشتری داره ٬فیلمش زیاد خوب از آب نمی آد...از نظر من فیلمسازهای خیلی قوی باید روی رمانهای برجسته کار کنند.

اما من این فیلم رو با اینکه روند کندی داشت دوست داشتم و توصیه ش می کنم...

دو عاشق...

یه جوری به هم نگاه م کنن که انگار تازه به هم رسیدن. خیلی به هم می آن...انگار خدا فقط برای هم ساخته تشون و امر کرده تا روی این کره خاکی،فقط و فقط همدیگه رو پیدا کنن و با هم زندگی کنن .

مرد یه پراید تمیز و براق نوک مدادی داره اما مسافر کش نیست!حدود 45 ساله ست با موهای پرپشت مشکی و صورت اصلاح شده...زن هم زیباست و هم ظریفه ...حدود 40 سال!گونه های برجسته ای داره و همیشه یه شالگردن رنگی برای تیپ دور گردنش می ندازه که بعضی وقتا صورتیه و بعضی وقتا بنفش و سفید...

خیلی آروم و با طمانینه با هم حرف می زنن و آرامش از نگاه و وجناتشون می باره.مرد خیلی بی پروا و راحت بدون اینکه فکر کنه غریبه ای رو صندلی پشت نشسته، زن رو عزیزم و گلم صدا می زنه و تو صداش آرامش خاصی موج می زنه...زن هم همیشه یه لبخند صورتی به لب داره و انگشتاش روی دست مرد که روی دنده ست،می چرخه و بعضا" انگشتهای پر قدرت و مردونه ش رو بی توجه به اطرافش نوازش می کنه...همیشه موسیقی ملایمی این نوازشها رو همراهی می کنه...آهنگهایی مثل عشق بی گناه و روز جدایی...

نمی شه فهمید که ازدواج کردن یا نه چون هیچ کدومشون حلقه به انگشت ندارن!بیشتر شبیه دوستن تا یه زوج...چون برای همدیگه تازگی عجیبی دارن و هر 5 دقیقه یکبار تو چشم هم خیره می شن و ردیف دندونهای مرتبشون رو با یه لبخند پهن،به نمایش می زارن.وقتی تو ماشینشون می شینی موج انرژی مثبته که احاطت می کنه و صبح تو رو با یه شروع خوب،رقم می زنه...

ازشون خوشم می آد...روزی که ببینمشون،حتما" روز خوبی خواهد بود و کارام تند و تند پشت سر هم ردیف می شن!

راستی!به این هم می گن عشق!مگه نه؟

جدایی نادر از سیمین برنده جایزه گلدن گلاب شد!!

ایوللللللللللللللللللللل!

با این همه محدودیت و دوست بازی و پارتی بازی و ار*شاد!! جاییکه برای هنر هیچ ارزشی قایل نیستن و تره هم خورد نمی کنن و فقط هنرمندا رو اسیر و ابیر یه سری قیود احمقانه و دست و پا گیر می کنن،و فیلما زرت و زرت به زباله دونی تاریخ سپرده می شن و فیلمنامه های هنری زیر خروارها خاک می پوسن ،جدایی نادر از سیمین برنده می شه...

دست مریزاد اصغر جان! دست مریزاد لیلا! پیمان جان!

دم همه تون گرم!

مرسی دوست جون که گفتی!

 این رو حتما" حتما" ببینین!

جمیرا(دوبی)

خداییش حیفتون نمی آد از جزئیات سفرم به دوبی با خبر نشین؟جون من؟نه تو رو خدا حال نمی کنین اول هفته تون با انرژی و مناظر زیبا همراه باشه که تو اوج کار و استرس بهتون آرامش بده؟

چی نشنفتم!هان؟آهااااااااااااااااااااان!

اینجا جمیرا بیچه...البته اینی که در تصویر می بینید یه دریاچه کوچیکه که به یه بازار زیبا و قدیمی منتهی می شه...طرفدار زیاد داره چون هم زیباست و هم یه رستوران با مزه داره که نودلاش به سبک ایتالایی درست می شه و واقعا" خوشمزه ست...

برای دیدن بقیه عکسها روی بقیه ش کلیک کنید...

ادامه مطلب ...

کوتاهتر از کوتاه...

مادر نوشت:یعنی اگه این دونه نبودها!من قطعا" مرده بودم...اینقدر پشتم بهش گرمه که دلم می خواد هی الکی مریض بشم و اون بیاد ازم پرستاری کنه...

فیلم نوشت:فیلم پایان دوم رو دیدم...دوسش داشتم...داستانش رو از روی ورژن هالیوودی برداشته بودن اما یه چیزی توش بود که دلمو لرزوند...نمی دونم چی بود؟

اما آخر فیلم وقتی رویا(هنرپیشه اصلی فیلم)داشت پوستر دیواری اتاقش رو با یه پوستر آبی که یه پروانه رنگارنگ داشت تو پس زمینه کوهها پروا می کرد و می گفت:وقتی یه کرم کوچولو نمی دونه که چقدر باید سختی بکشه،و از تاریکی نترسه تا به یه پروانه خوشگل تبدیل بشه و پر بکشه،امید و ایمان جوونه می زنه...،اشکهام سرازیر شد...

آهنگ نوشت:از صبح این آهنگ پایین،با هدفون تو گوشمه و دارم ازش لذت می برم...صدای نیما علامه رو دوست دارم...

روز جدایی

سکوت در انتظار...

گفتم:فقط تو را دارم...

گفتی: من هم...

گفتم: چرا؟

گفتی:نمی دانم...مامان...بابا...

گفتم:من اگر بخواهم خانه تو بیایم،اختلاف پدر و مادر برایم هیچ است!

گفتی:من اما... نمی توانم!

گفتم:اینطور نمی شود! باید برابر بود...برای یک عمر و محبت ارزش قایل باش!

گفتی:آخر...پدر...

گفتم:تنها می مانید...(داشتی گریه می کردی...)

گفتی:نه!...یعنی مهم نیست...

گفتم:بعدا" زنگ می زنم...قطع کن!

و بعد چند از ثانیه به اندازه هرم نفسهایت که در گوشی می پیچید، قطع کردی...

حال 3 سال تمام از آن شب گذشته است و من هرگز زنگ نزده ام...و تو در همین حوالی تنها مانده ای...

و هنوز من ندانستم که چرا این رشته محکم 25 ساله آنقدر راحت و در عرض چند ثانیه از هم گسست؟

فتوش!

شما معمولا؛ برای پیش غذا چی برای مهمونتون می زارین؟به نظر من این سالاد می تونه پیش غذای خوشمزه ٬سالم و دلچسبی باشه...تو خونه ما که خیلی ازش استقبال شد!

ترلان جان!دستت درد نکنه بابت آموزش این سالاد لبنانی...

این مواد اولیه خوشرنگه...

برای دیدن فتوش نهایی رو "بقیه ش" کلیک کنین!

ادامه مطلب ...

دوبی مال(مرکز خرید در دوبی)

خوب!امروز اول هفته ست و ممو باید یه پست حسابی بزاره...

دوبی مال یکی از بزرگترین مراکز خرید دوبیه...

اینجا ورودی پارکینگ دوبی ماله...برندهای بزرگی اینجا شعبه دارن و قیمتهاش کم و بیش گرونه...اما مکس هم جنسها و مدلهای خیلی خوبی داره هم قیمتهاش زیاد بالا نیست...من و خواهرام خرید خوبی ازش کردیم و راضی بودیم...

برای دیدن بقیه عکسها روی بقیه ش کلیک کنید...

ادامه مطلب ...

Kate & Leopold

فیلم کیت و لئوپولد،محصول سال 2001 و ساخته دست جیمز منگولده.

این فیلم یه نموره فانتزیه که با رمانس خیلی قوی تلفیق شده.

مگ رایان و هیو جکمن(که هر دوشون در نوع خودشون بینظرین!مخصوصن هیو!) دو نقش اصلی این فیلم رو بازی می کنن.

داستان از اونجایی شروع می شه که یه دوک(مقام سلطنتی زمانهای قدیم) به نام لئوپولد از نیویورک سال 1876 به زمان حال سفر می کنه و عاشق یک زن امروزی می شه...

این فیلم خیلی فانتزی و ملوسه...اینکه عقاید دو نفر مختلف از دو زمان مختلف چقدر می تونه با هم تفاوت داشته باشه و مشکل ایجاد کنه!

دیدنش رو توصیه می کنم شدید!

زمستون!بی حالستون!

چرا تو زمستون، آدم دلش می خواد فقط بخوابه و از خونه بیرون نره؟یا اگرم می ره،دوباره بچپه تو یه جای گرم و نرم؟؟چرا آدم همه ش بی حاله و حوصله هیچ کاری رو نداره؟چرا فقط یه لیوان نسکافه داغ داغ بهش بیشتر می چسبه تا یه لیوان چایی یا آب میوه؟

آخه این زمستون چی داره که آدمو این همه کرخت می کنه؟این همه بیحال می کنه؟

خدایا زودتر روزا رو بلند کن!زود هوا رو بهاری کن...امسال من خیلی زود از دست زمستون و سرماش،خسته شدم!زود از دست برف و بارون خسته شدم...

زودی بهارو برسون...دلم برای غنچه ها و هوای ملس و عطر بهار نارنج خیلی تنگ شده...خیلی...

دلم برای اردیبهشت و نمایشگاه کتاب تنگ شده...

زودی برسون بهارو...