عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

جااندازی فرهنگ!!

یعنی الان دوست دارم بیاین اتاق اداره مارو روئیت کنین!!

تو این قسمت از اداره مون، 6 نفر تو یه اتاق بزرگیم...با مدیر داخلیمون!

من که الان دارم سگ دو می زنم و کارای عقب مونده مو انجام می دم...من به کنار!

اگه گفتین بقیه دارن چی کار می کنن؟چی؟؟پشت سر مدیرامون غیبت می کنن؟خاله زنک بازی در می آرن؟؟گیر دادن به همدیگه؟؟زیر آب زنی می کنن؟؟

عمرنگ!! دارن کتاب می خونن!اونم با چه ولعی...!همه شون بلا استثنا تو مانیتورن...

جیک هیچ کس م چی داداش؟؟...در نمی آد!!

4-5 تا اثر جانانه از تکین و شیردل معرفی کردم بهشون و اینام دانلودش کردن و هی زرت و زرت می زارنش تو فولدر شر شرکت واسه همدیگه...

همچین در مورد شخصیتهای داستان با هم حرف می زنن،انگار که فامیلشونه!!

با هم مسابقه گذاشتن که کدوم یکی زودتر می فهمه صبا(شخصیت اصلی افسون سبز)آخرش چی کار می کنه با عشقش! یا اون یکی مهتاب(شخصیت اصلی کتاب مهر و مهتاب)بالاخره به خوانواده ش پشت می کنه یا نه!!

باورم نمی شد کسی اینجا اونقدر تشنه یه کتاب باشه که برگرفته از زندگی همین آدمهاست و سرنوشت شخصیتها ممکنه یه روزی آیینه فردای اونها هم باشه...شخصیتهایی که باهاشون می خندی و با اشکهاشون گریه می کنی...

خداییش عجب فرهنگی جا انداختم من تو این اداره!! چه تحولی...

چه می چسبه!!نه؟؟

Black Swan

قوی سیاه رو خیلی ها باید دیده باشن...این فیلم ساخته دارن آرونوفسکی و محصول سال 2010 ه.

و ناتالی پورتمن یکی از بینظیرترین بازیهاش رو تو این فیلم به نمایش گذاشته و برنده جایزه گلدن گلاب شده! وینسنت کسل در نقش توما،مربی رقص نینا،اونقدر طبیعی و بی تکلف بازی کرده که تحسین همه منتقدین رو برانگیخته.

تم اصلی فیلم حول و حوش یک بیماری روانی می گرده و به لایه های درونی روح و روان یک دختر 28 ساله نفوذ کرده و ترسها و امیدهاش رو در قالب رقص باله و تلاش و پشتکاری که این دختر در رابطه با هدفش داره،به تصویر کشیده...

نینا یک بالرین معمولیه که بر حسب تشخیص توما،باید تو اجرای شوی دریاچه قو برقصه و به یه ستاره تبدیل بشه...علی رغم تلاشی که داره نظر مربیش رو جلب نمی کنه،چون با خودش راحت نیست!چون از نظر روانی با خودش کنار نیومده و زوایای تاریک روحش رو نمی شناسه...

اون برای اجرای شوی دریاچه قو،باید تو دو نقش ظاهر شه : قوی سفید و قوی سیاه...نینا با شخصیتی که داره به راحتی می تونه نقش قوی پاک و سفید رو برقصه اما برای سیاه بودن لازمه تا مثل رقیبش ،لی لی،که نقش اون رو میلا کونیس بازی می کنه،سیاه باشه و معصومیتش رو پشت دریایی از شهرت جا بزاره...پایان فیلم غیرقابل پیشبینی و زیباست...

بد نیست بدونید که ناتالی پورتمن تو صحنه های رقص باله،یه بالرین بدل داشته اما 95 درصد رقصها رو خودش به عهده داشته و نامزدش مربیش بوده!

این فیلم در نوع خودش بینظیره...من 2 بار دیدمش و واقعا" لذت بردم .

دکتر دلژین عزیزم هم تو اینجا این فیلم رو نقد کرده که خوندنش خالی از لطف نیست...

آخر هفته ها عاشق اینیم که با نوش نوش و بقیه خونواده بشینیم و تفسیر و نقدش کنیم...

پینوشت:چه مزه ای می ده وقتی آدم کادوی خوشگل روز زن رو یه هفته جلوتر از ابو دودو دریافت کنه!!آی می چبسه!آی می چبسه!

عروسی نوشت:دزی جونم!می دونم الان تو آرایشگاهی و دل تو دلت نیست!می بینمت!!

مجموعه داستانهای عمه زری...

کتابخونا و داستان کوتاه خوناش می تونن مجموعه داستانهای عمه زری رو از اینجا دانلود کنن...

به نظر من قلم توانایی داره و در خور تشویقه...


تئوری گورستان....



دنتری لاکد!!

نمی دونم این چه مرضیه که اون موقعهایی که باید حرف بزنم و رودربایستی رو کنار بزارم زبونم چوب می شه و قفل می کنه!نمی دونم چرا جایی که لازمه خواسته مو بگم و ازش نگذرم می شم عینهو یه مجسمه و یه کلمه حرف از اون زبونم بیرون نمی چکه!!

جاهای دیگه خوب بلبلی می کنم ها!!همچین حرف می زنم که طرف می گه ایول!! این ازون احقاق حقوق بکن هاست! واسه این و اون هم خوب نسخه می پیچم و هم خوب راه حل ارائه می دم...

روی ادامه مطلب کلیک کنید... ادامه مطلب ...

حتی نگاه دزدکی حنا...

وقتی بهم گفت قلمت خوبه و استعدادشو داری،خیلی انرژی گرفتم...چند وقت بعدش وقتی ایمیل زد که نوشته جدید تو هم برای بار دوم چاپ شده و از کتاب توی جشنواره رونمایی شده،انگاری رو ابرها بودم...

حالا اون کتاب اینجاست...توی دستای من...پشت سیم چین و گوجه فرنگی و نی لبک چوپان عاشق...کنار نوشته های دکتر پارسا ،پشت صفحه ها و خطوط "حتی نگاه دزدکی حنا"...

نقطه عطف زندگی که می گن همینه...همین...اینو یادتون هست؟

ممنونم نسرین جان!

چشمهایش...

وقتی برای اولین بار دیدمش،چشمانش آنقدر به دلم نشست که آرزو کردم : ای کاش چشمانی به رنگ او داشتم...چشمانی گس به رنگ زندگی...

چشمانی خاکستری و سبز و آسمانی در هاله ای از اشک و خون و غبار.چشمانی پاک که آرامش از آن سرریز بود و گنجشکها برای پرواز در آن خیره می شدند.

آن روزها نمی دانستم که صاحب این چشمها دخترکی شهرستانی ست که با هزاران امید و آرزو پا به خاک این شهر دود آلود گذارده است و یکه و تنها با دستانی سبز می خواهد آشیانه اش را روی برگهای چنار و افرا بنا کند.با خودم فکر می کردم چقدر آزاد است که شاغل نیست و روزها برای خودش در خانه می چرخد و بعدازظهرها با شوهرش در شهر گشت می زنند و خوش می گذرانند.

اما...

برای بقیه ش برین رو ادامه مطلب...

ادامه مطلب ...

The Lake House

می بینم که همه منتظرن تا فیلم هفته رو بهشون معرفی کنم...

اسم فیلم امروز،خانه ای روی دریاچه ست...و محصول سال 2000 هالیووده.کارگردانش آلیاندرو آگرستی ه.

عقش منم معرف حضورتون هست دیگه!کیانو ریوز!! بازیگر نقش اصلیه و سندرا بولاک نقش مقابلش رو بازی می کنه.فیلم داستان یک عشق لطیف و دورادوره که با فاصله زمانی 2 سال اتفاق می افته.

الکس و کیت در دو نقطه مختلف زمان زندگی می کنن.یکی در سال 2004 و دیگری در سال 200۶.و به واسطه نامه هایی که تو صندوق پستی خانه روی دریاچه می زارن،از حال همدیگه با خبر می شن.و جالب اینجاست که باید 2 سال صبر کنن تا همدیگه رو ببینن.و این دومین فیلمیه که بولاک و ریوز بعد فیلم سرعت توش باهم بازی می کنن.

فیلم روند عاشقانه و آرومی داره و بیننده مسحور می کنه.توصیه م اینه که تو این روزای بهاری ببینینش و از دیدنش لذت ببرید.

آش شله قلمکار

والا این آش یکی از آشهای سنتیه که به هر کی می گفتم درست کردنشو یادم بده ُ یا منو می پیچوند یا می گفت کار تو نیست!لم داره...

جمعه هفته پیش تو نت یه چرخی زدم و دستورشو از اینجا در آوردم.

بلافاصله نخود و لوبیای آب پز شده رو از تو فریزر بیرون کشیدم وخیلی غیر حرفه ای شروع به پخت و پز کردم .

خداییش تا وقتی که به دستورش عمل کردم همه چیز عالی از آب در اومد و آش حسابی کش دار و غلیظ شد.

فقط آب گوشت یادتون نره.اگه آب آشتون حین پختن کم شد آب و عصاره گوشت اضافه کنین نه آب خالی! چون غلظت و مزه آش رو به هم می زنه.

برای دیدن آش لذیذ رو ادامه مطلب کلیک کنین...


ادامه مطلب ...

بامداد خمار...

این روزها هوا هم انگار کمی خمار است...

پیش چشمانت مست است لبخند درخت...

تا چشمانت را می بندی ُ  خود به خود عاشقت می کند عطر پیچ امین الدوله...

حتی اگر در گذشته های دور  چندین بار عاشقی را آزموده باشی...

تو انگار کن که می دانی...

اردیبهشت بهشت است بهشت...

سفری به قلب باغ کاغذی(نمایشگاه کتاب 90)

خوب از کجا شروع کنم؟

بزار ببینم!...امممم...

از ۷ صبح شروع می کنم که دوست جون و شوهرش قرار بود بیان دنبالم و به همراه همدیگه کرکره نمایشگاهو بکشیم بالا تا بپریم وسط باغ کاغذی و مقادیر متنابهی پول بی زبونو روونه جیب انتشاراتیا بکنیم!!

خداییش کی گفته ملت کتابخون نیستن؟؟نه تورو قرآن!!کی گفته کار و بار کتاب و انتشاراتیا کساده و هیچ کس پای کتاب و کاغذ پول نمی ده؟؟هاین؟؟هر کی گفته جوک گفته!!

من سند و عکس دارم که از ساعت ۱۱ صبح به بعد تو نمایشگاه کتاب امسال جای سوزن انداختن نبود!‌حتی اون غرفه های ضعیف که هیچ کس نگاهشون نمی کنه و شوت ملخ می زنن ُ پر از آدم بود و ملت کیسه کیسه ازشون کتاب می خریدن!

تازه دم سردر غرفه علی بودیم که دو تا دختر دانشجوی شیک و پیک و خوشگل بدتر از من و دوست جون خوره کتاب بودن!!رو هر رمانی دست می زاشتیم خونده بودن...دیگه جوری شده بود که اونا به ما مشاوره می دادن...

برای بقیه گزارش رو ادامه مطلب کلیلک کنین....

ادامه مطلب ...