عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

داغم...

وقتی هستی،انگار داغ داغم...پر از حس پرواز...پر از تو...پر از چشمهای براقت...

سعی می کنم تمام عشقمو بریزم لا به لای سبزی که دارم سرخ می کنم...توی سالادی که دارم درست می کنم...لا به لای برنجی که زعفرونیش می کنم...می خوام عطرش بپیچه تو خونه مون...

تو تمام کوچه های آجری رنگ و خاکی تهران...

تو تمام شهرهای ایران...

تو تمام دنیا...

لا به لای سیاره های کهکشان...

توی هفت آسمون و میون فرشته ها...

اولین قورمه زندگیم...

بازم جو گرفتتم و از مطبخ رویا جون،برای ابو خان تو تعطیلات،اولین قورمه سبزی رو پختم!

این مواد اولیه س!

اینم خودشه!

پسنوشت: شرمنده! کامنتدونی بسته می باشد!

پسنوشت 2: آرمینا جونم! نمی تونم برات نظر بزارم! کامنتدونیت ترکیده!

دنده عقب...

مکان:شرکت

در حال:خاروندن سر و با قطره های بارون یکی از وبلاگا بازی کردن

تلفن وصل می شه به اتاق من!


طرف که صداش از ته چاه درمیآد:من از مرکز آمارگیری رادیو تلویزیون زنگ می زنم!چن تا سوال داشتم.مایلید شرکت کنید؟

ممو در حالی که گیج می زنه:بعله! بفرمایید!

طرف:اخبار رادیو و تلویزیونو گوش می کنین؟

ممو در حالی که داره عق می زنه:بعله!

طرف:فک می کنید تا چه حد درس باشه؟

ممو:همه ش درسته!مو لا درزش نمی ره جون شما!

طرف:از کانالهای بین المللی استفاده می کنید؟

ممو:کی ؟من؟خیر!!!

طرف:کدامیک ازین مجری های تلویزیونی رو می شناسید؟ستا*ره درخ**شش،بهنو*د م*کری و...؟

ممو:هاین؟اینا مگه مجرین؟

طرف: شما مگه ماهپاره ندارین؟

ممو:این حرفا چیه آقا ؟زبونتو گاز بگیر! استغفرالله!معصیت داره!

طرف:تحصیلاتتون؟

ممو:اونش به شما ربطی نداره!()

طرف:چقدر از اینترنت استفاده می کنید؟

ممو:ماهی یه بار!

طرف:شاغلین؟

ممو:بعله! اما نت نداریم!

طرف:نظرتون در مورد کشورهای آ*مریکا و ان*گلیس چیه؟

ممو:ای به گور پدر هردوشون!در مورد بلاد کفر با من حرف نزنید آقا!

طرف:در مورد روسیه و چین چطور؟

ممو در حالیکه می خواد گوشی رو تو سر طرف خورد کنه:عالین آقا!یه ولا*دمیر پو*تین می گم،10 تا از دهنم درمی آد! 

طرف:فک می کنین نظام داره در جهت درستی حرکت می کنه؟

ممو:بر منکرش لعنت!!

طرف:شما در مورد ح*کومت فعلی نظرتون چیه؟

ممو: بی نظرم!کلن نظر داشتن به چیزی گناه کبیره س!

طرف:دوس دارید در نظرسنجی های بعدی شرکت کنید؟

ممو:خیر!!!

پینوش:خیلی خوب!!باشه بابا!! حالا همه جوابای بالا رو برعکس کنین!!


نذر

دم صبح،وقتی که هوا تاریک-روشن بود و من هنوز تو تختم می غلتیدم...خواب دیدم!!

من و دونه تو آزمایشگاه نشسته بودیم.دونه نگران بود...نوبتمون شد که جواب آزمایشو بگیریم.

انگار دکتر به دونه گفت که من سرطان خون دارم! دونه گریه کرد و بهم گفت: ممو! تو سرطان خون داری...

من گریه کردم و بعد فکر کردم که دیگه ابو منو نمی خواد! دیگه زن مریض به درد ابو نمی خوره!

دوباره برای اطمینان رفتیم که آزمایش خون بدیم!دونه منو کشون کشون تا تو اتاق پرستاری که خون می گرفت،می برد...

یه آن رگ دستم درد گرفت...

تو دلم با خدا حرف می زدم...نذر کردم که اگه اینا همه دروغ باشه و اشتباه شده باشه،...

نذر کردم...یه نذر بزرگ...یه نذر طولانی تا ته ته زندگی...برای تمام عمرم...

به خودم که اومدم،در کمد دیواری بود که رو به روم باز شده بود...هوا روشن بود...صبح شده بود...

بازی سرنوشت...

به دعوت کولوچ خانوم و روزهای من جونم اینا می خوام این بازی وبلاگی رو که اسمش بازی سرنوشته ،انجام بدم:

 من که معرف حضور همه تون هستم! وختی به دنیا اومدم تخس بودم و زیر بار حرف زور هم نمی رفتم!واسه همین حاج خانوم(مادربزرگم)هیش وخ نتونس منو قنداق کنه!

نوه اول هر دو خونواده بودم و همه درصدد بودن تا منو به میل خودشون تربیت کنن!اما من همیشه شرمنده شون می شدم!چون همه ش راه خودمو می رفتم و خر خودمو می روندم!

تفریحات من از صندلی بازی شورو می شد و به گوشتکوب زدن تو سر مهمونای شب جمعه مون، ختم می شد.یادمه نیم وجب قد داشتم و می رفتم طاق آسمون، از دسشویی اتاق 30متری مستاجرمون شیلنگو می کشیدم می آوردم رو پشت بوم تا مردمی رو که از تو کوچه پشتی رد می شنو خیس کنم!

همسایه بغلییمون یه زن و شوهر جوون بودن که شبای تابستون تو ایوون می خوابیدن!حالا ایوونشون کجا بود؟چسبیده به دیوار ساختمون ما درس پایینتر از پشت بوم!خلاصه من و نوش نوش صبای زود از پشت بوم دولا می شدیم تا ببینیم که این دو تا دارن با هم چی کار می کنن!!

یه دفه هم اون بالا با بچه های فامیل سر یه تخته الوار کل انداختیم و آخرش من پرتش کردم تو خیابونو خورد وسط فرق سر یه رهگذر کچل فلک زده!بیچاره نفهمید از کجا خورده!!

6 ساله که بودم تابستونا ساعت 12 شب ،دونه و سید به زورٍ پشمک و ماسک چشم و ابرو و آخرش با کتک و ناله و شیون منو از شهربازی می کشیدن بیرون و می بردن خونه!

با همسایه هامون خیلی دمخور بودم!مخصوصن پیزنا! یه سولماز خانوم داشتیم که با دوتا دندون جلوییش،آدامس می جویید!!یه دفه بعد از تماشای کارتون بلفی لی لی بیت،تحت تاثیر شخصیت مارجی پیر،جلوی اونو و دختراش از دونه پرسیدم:دونه!مگه پیرزن عجوزه هم آدامس می جوئه؟؟البته اینم بگم ها! دختر سر به هوای اخمخش هفته بعدٍ اون حرف حسابی جبران کرد و با قٌنبل گنده ش نشست رو سر من که داشتم با دوچرخه از پشتش رد می شدم و تمام دک و دهنم پر خون شد!

تو مدرسه بازی خاله بزغاله رو خیلی دوس می داشتم!وبه خاطر کلمه کور و شل تو این بازی،از خنده رو زمین ولو می شدم!

از همون موقه هم دور از جون شما،شعر می گفتیم!یه دفه یادمه در مورد مورچه و دانه گیاه،یه شعر گفتم که مورد تشویق جک و جونورا قرار گرفت.

ماجراهای آلاکلنگ و مقنعه سفید و عطر برنج هم که گفته شده!

عیدا که می شد،از اول صب لباس نوآمو می پوشیدم و منتظر می شستم تا دونه اینا حاضر شن!اونوخ اونا انقدر دیر حاضر می شدن که دس آخر مجسمه خواب منو می بردن تو ماشین.خورش قورمه سبزی و فسنجون جز علایق و تعصبات شخصی من بود!

بابابزرگیم یه کاسه داش که از پوست نارگیل بود!یادمه با چه عشقی تابستونا توش آب یخ می خوردم انگار که داشتم تو جزایر قناری لیمونادسر می کشیدم!

تا 15 سالگی رو پاهای مادرجونم می نشستم!

دوره راهنمایی هم برام بهترین دوران بود و برعکس دبیرستانم رو اصن دوس نداشتم!دبستانم هم اصن حالیم نبود کی به کیه!فقط یادمه کلاس اول خطم خیلی خوب بود و معلمم منو بیشتر از بقیه دوس می داشت!به خاطر همین بچه ها هر روز یه جور انگولکم می کردن!

کلهم ما قلدر جمع بودیم و شخصیتمان یه چیزی در حد شعبون استخونی بود!(شوخیه ها!!)

دوران دانشگاه هم که خیلی خوش می گذش!بعداز ظهرا که می شد و ما کلاسمون رو به صحن حیاط بود،از پنجره تا کمر دولا می شدیم تا ببینیم شٌتٌرمرغ و یه وری و سوسکه و کاسه چشم ،اومدن یانه!

دم در دانشگاه یه پیتزا فروشی داشتیم  که پٍپٍرونیاش معروف بود!دفه آخر که خوردیم تا خود دانشگاه دوئیدیم و من از بس که فلفل خورده بودم یه طرف لبم باد کرده بود و خودم نفهمیده بودم و همونطوری سرکلاس نشستم!

کم کم که سرکار رفتم،از شرارتم کاسته شد و حسابی افت کردم!بعدشم با ابو طی یک عملیات چرخشی-سوسماری،ازدواجیدم!

الانم که در خدمت شمایم!

پینوش:خوب!!حالا همه تون دعوتین تا بازی کنین!مخصوصن سیری خانوم(یعنی اگه بازی نکنی،تیکه بزرگت گوشته!!) و گیلاسی و نانازی و گیتی و آلما و خورشید و بانو و همه جیگر خانومای لیستم!!

این منم؟

خدایا!!این منم؟..

دمرو افتاده بر بالین چوبی...اشک_ خشکیده بر صورت...با شیارهای عمیق در ذهن...

خدایا!! این منم؟...

پریشان-مو بر پیشانی...بی حس و نابود...با چشمانی بر هم...

خدایا!! این منم؟...

لرزیده بر سرشاخه عمر...با بن بستی در مشت...لبهایی به هم فشرده...

...

این خود خود منم...

خباثت با طعم بالش

حال خوبیه اگه...

....

هیش کی بهت نزنگه و هیش کی سراغتو نگیره حتی!

همینطوری بعد خوردن یه لیوان! کاپوچینوی داغ ،ریلسک تو تختت ،بالش مخمل زرشکی بچه گیهاتو (که دونه 2 ساله می ندازتش تو سطل آشغالو و تو هی می ری درش می آری و میزاری رو تخت)زیر سرت لوله کنی و بعد  زیر پتوی بزرگ وخوشرنگت فرو بری و به صفحه موبایلت خیره بشی...

هی سعی کنی اون نوشته های ریز کتابی رو که 10 سال پیش چاپش تموم شده و تو از اینترنت دانلودش کردی،بخونی...

بعدشم هی تو دلت،پشتک بزنی که آخ جون!چه آرامشی...ای هوار...چه داستانی...

همینطوری که رمان هم به وسطاش و جاهای خوب خوبشمی رسه و آروم آروم چشمات گرم می شن ،زنگ کر کننده موبایلت بلند شه و تو گوشت جیغ بزنه:

دختررررررررررر چل گیسسسسسسسسسس بهار....

سرخخخخخخخخی خوششششششرنگ انار...

اونوقته که می خوای مو به سر اون خانومی که داروخونه رو با موبایل تو اشتباه گرفته،نباشه!

شوت ملخ

مادرجان ببو که معرف حضور همه هس!اگه نه اینو ببین!

کی: بعد 4 ساعت بیخوابی و یه لنگه پا وایستادن تو درمونگاه و ساعت 1 نصفه شب کپه مرگ گذاشتن!!

چرا؟:به خاطر فشار بالای مادرجان ببو و حساسیت ایشون به ادویه جات...


عروس:مامان جون!چرا اینقده فلفل ریختی تو کتلت؟مگه حساسیت نداری؟

مادرجان ببو:نه!کی می گه؟

عروس: پریشب دکترت گفت به فلفل حساسیت داری!

مادرجان:نه مادر! به فلفل قرمز حساسیت دارم،نه فلفل سیاه!

برف شوق...

برف می آد...برف می آد..گوله گوله داره برف می آد...

خدایا شکرت که امسال هم مارو بدون آب و برق نذاشتی...

عفریت مرگ!

آقا جان!ما دیگه نه با هواپیما میریم سفر،نه با قطار! همین ماشین خودمون امنترین اتاقک فلزی دنیاس! تا آنتالیا و ایتالیا و پاریس هم با همین رخش بژ رنگ خودمون رانندگی می کنیم!

راهمونم ندادن،مث بچه آدم سرمونو می ندازیم پایین و برمی گردیم تو پستوی خونه خودمون!

مگه آزار داریم سوار این عفریتای مرگ بشیم و به جای رم و ترکیه و فرانسه،سر از مرده شور خونه و قبر دربیاریم؟؟(تازه اگه چیزی از جنازه مون بمونه!!)