عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

Cold Mountain

فیلم کوهستان سرد رو شاید خیلیهاتون دیده باشین و از بازی جود لاو و نیکول کیدمن لذت برده باشین...

این فیلم ساخته آنتونی مینجلا و محصول سال 2003 ه.بازی نیکول کیدمن و رنه زلوگر در نقش دو زن که در کوهستانی جنگ زده و سرد با مرگ و گرسنگی دست و پنجه نرم می کنن،واقعا" درخشانه و بیننده رو یاد مبارزه اسکارلت اوهارایی می ندازه که در عین تیتیش مامانی بودن،با دستهای ظریف خودش در مزرعه ای نیمه سوخته و غارت شده،قوزه پنبه می کاره و برای بقا با چنگ و دندن به زندگی چسبیده...و جود لاو هم رت باتلری ه که در عین جذابیت نه بدجنس و سوءاستفاده چی و فرصت طلبه و نه زن باره!اون در بحبوحه و بحران جنگ داخلی آمر*یکا فقط به یک چیز فکر می کنه: رسیدن به عشقش ادا! نقشی که نیکول کیدمن به خوبی از پسش بر اومده و جذابیت فیلم رو دوچندان کرده...

این فیلم دو تا از هنرپیشه های درجه 2 رو معروف و ستاره کرد:رنه زلوگر در نقش بازیگر مکمل زن و جود لاو در نقش بازیگر نقش اول مرد...رنه زلوگر به خاطر بازی در این فیلم جایزه اسکار بهترین نقش مکمل رو از آن خودش کرد و جود لاو با خیل عظیمی از پیشنهاد برای تبلیغ و بازی در فیلمهای مختلف مواجه شد!

به این فیلم،لقب Sleeper Hit رو دادن چون بعد از اکرانش با موفقیت و فروش باورنکردنی(تقریبا چند برابر بودجه ای که برای ساختنش صرف شده بود) رو به رو شد و تمام منتقدین، ساختار و بازیهای این فیلم رو تحسین کردند.

این هفته می تونین از دیدن یه شاهکار سینمایی لذت ببرید...

آخر هفته و تعطیلات دو روزه تون خوش!

بعدن نوشت:مثل اینکه وبلاگ من آمار ترکونده!!بازدیدکننده هاش از مرز 1000 تا هم گذشت دیروز!!

لقمه مرغ و قارچ

این غذا هم خوشمزه ست و هم شیکه!

برای شب سالگرد عقدمون٬این غذا رو درست کردم و حسابی خوشمزه شد...اگه سینه مرغ رو خوب بکوبید طوری که قطرش کمتر بشه٬فوق العاده می شه٬چون هم مرغ زودتر پخته می شه و هم به اندازه کافی ترد می شه!!

دستورش رو هم طبق معمول از مطبخ رویا جون در آوردم...

این سینه های مرغه که دارن جیلیز ویلیز می کنن...

برای دیدن مرغ و قارچ نهایی رو بقیه ش کلیک کنید...

ادامه مطلب ...

وقتی که هورمونهای زنانه قاط می زنند!

اوه اوه! به گمانم منشاء یکی از مشکلات اساسی بشریت و زنیت از همین قاط زدن هورمونها باشد...

وقتی که این هورمونهای کوفتی بالا و پایین می شوند و آن دوره لعنتی در شرف شروع شدن است،زمین و زمان به هم دوخته می شوند و گویی طاق نیلوفری سیاه می شود!!

انگار وقتی نزدیکش می شود،زندگی بر سرت آوار است...هیچ چیز خوشحالت نمی کند!نه حیوان خانگی ات،نه شام در بهترین رستوران،نه دیدار دوستان قدیمی و جدید و نه شرکت در یک میهمانی باحال که فقط بزن و برقص باشد آنگونه که پاشنه پایت دهن باز کند و نه یک خرید حسابی در فروشگاه محبوبت و نه حتی شنیدن خبر خوبی از طرف یک ناشر گردن کلفت!!

دلت همه چیز می خواهد و به هیچ چیز راضی نمی شود!روحت به اشاره ای از هم فرو می پاشد و تمام ناراحتیهای پس پوس پوس پارسالا،به ذهنت هجوم می آورد و خودخوری آغاز می گردد و دلت می خواهد کسانی که زمانی در گذشته آزارت داده اند را به دار مجازات بیاویزی و از شر کابوسشان خلاص شوی!

دلت می خواهد به رنگ صورتی پارچه آشپزخانه به کیسه زباله یا ماهی یخ زده داخل فریزر گیر بدهی و ماهی تابه را بی جهت به در و دیوار بکوبی و از خودت صدا در آوری تا جلب توجه کنی...

و اینجاست که چندین فقره پاچه است که باید تهیه گردد تا عنایت شود و از هم دریده شود تا تب و تاب و نتایج قاط زدگی هورمونهای زنانه به مقدار کافی٬فروکش کند...

یکی دو روز اولش که همه چی سیاه است به سلامتی!! به تلنگر یا اشاره ای از هم فرو می پاشی و خدا نکند در محل کار،مدیرت احیانا" به تو بگوید که بالای چشم حضرت عالی،ابرویی وجود دارد!آنوقت است که همانجا استعفایت را امضا می کنی و بر فرق سر رئیس مذکور می کوبی و با گفتن گور پدرش!!خودت را آرام می کنی...

آنقدر فشارت پایین است که پلکهایت سنگین می شود و رنگت بسان رنگ گچ دیفال می گردد!آنوقت است که نای نفس کشیدن هم نداری!!چه برسد به قورمه سبزی پختن و کوکو سرخ کردن برای دلبرت!!

مشکلات ریزی مثل گم شدن نگین روی دمپایی حمام و تمام شدن زردچوبه داخل زردچوبه دان استیل!! و نپختن مرغ داخل فر گاز!!،آنچنان در نظرت بزرگ و لاینحل جلوه می کند که تنها اشک است که آرامت می کند!!

ای هوار!که چه بگویم از این هورمونهایی که قاط می زنند و دودمان خاندانی را به باد می دهند!!از همانهایی که وقتی در خون یک زن ترشح می شوند،زمین به آسمان می رود و آسمان به زمین می آید و همه چیز به هم گوریده می شود!!

The Magdalene Sisters

خواهران مگدالین فیلم نیمه مستندی ست که در مورد ندامتگاه(جایی مثل کلیسا) دختران تینیجر ایرلندی در سال 2002 ساخته شده.هنرپیشه های این فیلم ناشناس و آماتور هستند و هر کدوم به نوعی گرفتار قهر خانواده ها شدن.رفتار راهبه ها در این ندامتگاه با دخترها خشونت آمیزه و اکثر دخترهای اونجا مورد سو استفاده احساسی و جن*سی قرار گرفته ن اما به خاطر افکار و سنتهای غلط محکوم به تحمل شرایط سخت و احمقانه کلیسان و حق فرار ندارن...

پیتر مولان،کارگردان این فیلم،خیلی تلخ این مساله رو به تصویر کشیده و سعی کرده تمام فضاها واقعی باشه...

پیشنهاد این هفته یه فیلم تلخه...اگه از فیلمهای تلخ و ریل و اجتماعی،خوشتون می آد می تونین این فیلم رو تماشا کنین...

بیفتک با گوشت چرخ کرده

والا!این کار بیرون و خونه و فوق برنامه های جور واجور هر روز!!به طور همزمان، دست و پای منو بسته...!به خاطر همینه نمی رسم زیاد از غذاهایی که می پزم،عکس بندازم و تو وبلاگ دوستان کمرنگم...

از اونجایی که تو خصوصی و عمومی تقاضا برای آشپزی ممو،زیاد بود،گفتم بیام عکس این بیفتک خوشمزه رو آپلود کنم که آشپزی نکرده از دنیا نرم!

این نوع بیفتک با گوشت چرخ کرده درست می شه و تمام مزه ش به جعفری و سبزیهای معطریه که توش استفاده می شه...

دستورش هم مال مطبخ رویاست...

خوراک نوشت:دوستای نازنین!اینم از پست آشپزی!فقط به خاطر وجود گل شما...چی فیلم؟؟اونم به روی چشم!!

قالب نوشت:رنگ و هدر قالبو حال می کنین؟؟کار کیه؟خوب معلومه!بانو جونم...همیشه زحمتهای من رو دوش اونه...دستت درد نکنه دوست هنرمند...

نوستالژی با طعم کالباس

هر وقت با شنیدن یه حرف یا شنفتن یه بو یا عطر خاص،یاد یه خاطر دور و معمولی نوستالژیک می افتم،همون کاری رو می کنم که تو اون برهه از زمان خوشحالم می کرده و ته دلم قند آب می کرده...

مثل الان که بوی پاییز و اول مهر می آد  و آفتاب کم رنگ و طلایی شده و من دارم به ساندویچ کالباس مرغم که نونش به خاطر پس دادن آب گوجه فرنگی و خیارشور خیس شده و بوی سیرش همه جا رو پر کرده،یه گاز گنده می زنم!!! و یه حس خوب که پر از هیاهوی صف کشیدن تو خط کشی و نظام گرفتن از جلوئه،جلوتر از همهمه محل کار و صدای مغز تراش تلفن داخلیم،می دوئه تو تمام سلولهای بدنم...

پینوشت:ستاره جان!نمی تونم تو سایتت کامنت بزارم...عکس نقاشیت بزرگه٬ کامنت دونیش غیب شده!

پونه کوهی...

بوی پونه کوهی می دادی عزیز کوچکم...

حال این روزها هر وقت که درب فنری جا ادویه سرامیکی را که در آن به جای دارچین و آویشن پونه ریخته ام،باز می کنم،عطر تو در تمام خانه پراکنده می شود ...

گویی هستی اینجا!در دستان من...بازیگوش و بی پروا...


راننده بهشت...

طفلکی یه تاکسی زرد قناری داشت..زرد زرد!.پژو بود...وقتی سوارش شدم،خیلی آروم سلام کرد و روز بخیر گفت و مسیرمو دوباره ازم پرسید.عرق از موهای سفیدش چیک چیک می کرد.یه لحظه با خودم فکر کردم: این با این سنش چرا الان باید کار به این پر استرسی داشته باشه و تو خیابونا بگازه و با مسافرای نه چندان خوش اخلاق و طلبکار دهن به دهن بشه؟

نزدیک مقصد که رسید،500 تومنی رو به طرفش دراز کردم و گفتم :بفرمایید آقا! وقتی با لبخند پولو ازم گرفت و 200 تومن برگردوند...تعجب بود که از چشام بیرون زد...آخه کرایه همون 500 تومن بود!

بقیه رو بهش برگردوندم و طفلکی اونقدر تو فکر بود که متوجه نشد چقدر کف دستش گذاشتم...حس اینکه براش توضیح بدم رو نداشتم...تعجبم وقتی بیشتر شد که از یه پیرزن پول نگرفت و گفت حلالت باشه مادر!!

مسیرش رو عوض کرد و از اتوبانی که می خواستم پیاده بشم،دور زد و من همراه یه مسافر دیگه یه جایی که نزدیکتر بود ،پیاده شدم..همونطوری هم ازم معذرت خواست و دوباره می خواست دور بزنه و منو تو همون نقطه پیاده کنه...با خجالت می گفت دخترم! بیا بشین برسونمت سر اتوبان!

اما من تو اون لحظه هیچی به زبونم نمی اومد! از اون همه محبت و مسوولیت پذیری یه پیرمرد مو سفید که راننده تاکسی بود و معلوم نبود تو اون روز گرم تابستونی از کجا اومده بود و به کجا می رفت!،فقط دو تا قطره اشک تو چشمام جمع شده بود...

شاید هنوز انسانیت نمرده باشه!

آبگوشت نوشت:گیتی نازنین...همه چی عالی بود...بابت سورپرایزت هم ممنون...

خورشیدک جان!دلت خوب شد؟؟

دوست و دشمن...

یعنی این گفته رو باید با طلا تو مقدمه کتابها و سردر خونه ها بنویسن:

داشتن هزار دوست کمه و یک دشمن داشتن بسیار...

خیلی وقته یه این نتیجه رسیدم...

پینوشت: خانوم سایلنت دامپزشک عزیز...از کمکت یک دنیا ممنونم...

کی دامپزشکه؟؟

کسی هست که اینجا رو بخونه اما سایلنت باشه و دانشجوی دامپزشکی باشه یا دکتر دامپزشک باشه؟اگه آره،خواهش می کنم اینجا کامنت بزاره ...تاییدش نمی کنم چند تا سوال ازش داشتم...