عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

سفرهای عطربرنجی...

مثل اینکه وبلاگنویسی دیگه داره کم کم منسوخ میشه...

انقدر ویچت و واتس اپ و وایبر شلوغه که وبلاگهای بدبخت منزوی شدن...

اما خوب! اکه یه وبلاگ نویس باشه که علاقه ش رو ترک نکنه اون منم...

ماه پیش سفری رفتیم که واقعا سفر خوبی بود...جدا از هوای خوب،با آدمهای خیلی خوبی هم هم سفر بودیم که لذت سفر رو برامون دوچندان کردن...

در ادامه مطلب یه دوجین عکس از خوردنیها و مناظر سفره...

ببنید و همراه باشید... 

 

ادامه مطلب ...

با یک بغل عطر پاییز...

اوه اوه!

اینجا رو چه گرد و خاکی گرفته!

انقدر از اول آبان گرفتار بودم که نرسیدم،سر بزنم به اینجا...

تولد دونه برنج با تم کفشدوزک به خوبی و خوشی برگذار شد و تمام شد خداروشکر...

از همه چیش هم راضی بودیم.کیک و لباس و تم و شام و صد البته کادوهای نفیسی که آوردن!

هفته پیش هم یه سفر چند روزه داشتیم به رویان همیشگیمان!

هوا خیلی خوب بود...آفتابی.صبحها ملایم بود و شبها سرد سرد...

اما خیلی خوب بود.تجدید قوا و روحیه بود برامون.

یه عالمه مطلب و پست نانوشته تو ذهنمه که باید پیاده بشن تو این وبلاگ!

در ضمن درگیر یه رمان جدید هم هستم.بیشتر دارم اونو می نویسم و اینجا کمرنگ شدم...

وقت کنم اون پست رمزی هم محفوظه! رمز هم فقط به دوستانی داده می شه که می شناسمشون.

ادامه مطلب هم چند تا عکس انتخابین...

 



جاده هزار رنگ هراز در پاییز...

ادامه مطلب ...

مراکز خرید در کوش آداسی ترکیه

بعد از یه هفته شلوغ سلام...

امروز پستم در مورد مراکز خرید کوش آداسی ترکیه ست.

کوش آداسی مراکز خریدی داره که بعضیاش به اوتلت معروفه.یعنی تکس فریه.

جنسهای خیلی خوبی هم می شه توش پیدا کرد.البته باید گشت.

یه روز بعد از نمایشگاه چرم،ما رو بردن مرکز خریدی که تو خود کوش آداسی بود.کفش و کیف و لباس داشت.

اما جنسهاش تعریفی نداشتند.باید می گشتی تا یه جنس خوب پیدا می کردی.

بعد از اون ما رو بردن مرکز خرید سوکه که همه ش برند بود.باید بگم عالی بود.میشه گفت همه ش اصل بود.مخصوصا بارونیهای مارک ماوی و کالینز.

تی شرتهای کالینز و لباس ورزشیهای نایک.همه جنسهاشون خوب بود.

اینجا همون مرکز خرید سوکه ست که برنده.

من چیزای خوبی ازش خریدم.

 

برای دیدن باقی عکسها رو بقیه ش کلیک کنید...

  ادامه مطلب ...

کوش آداسی (شهری ساحلی در ترکیه)

قول داده بودم از سفرم براتون بگم و یه سفرنامه پربار بنویسم.

راستش این روزا واقعا سرم شلوغه...یعنی فرصت ندارم یه لیوان اب درست و حسابی بخورم.

4 تا عروسی در پیش داریم...و خودم باید دو تا مهمونی بگیرم که خیلی مهمن و ازون مهمونیای همینطوری و با یه نوع غذا برگذار کردن و اینا نیست...دقیقا تا آخر مهر ماه بنده درگیر خواهم بود!

بگذریم...

کوش آداسی واقعا شهر زیبا و جمع و جوریه...

خونه های خیلی بامزه ای اعم از ویلایی و آپارتمانی داره،...بیشتر جاهاش مجتمع سازی شده که یکدست و یک شکل ساخته شدن و به گفته خیلیها همتای همین مسکن مهر ایرانن.

اینجا ورودی لابی هتلمونه که بسیار بسیار زیبا و دلباز بود...

برای دیدن بقیه عکسها رو بقیه ش کلیک کنید...

  

ادامه مطلب ...

سفر...

تصمیم ناگهانیه...زود باید نظر خودم رو اعلام کنم!

می دونم با یه دونه برنج شیطون سفر،یه کم برام سخته...اما می ارزه...باید سعی خودم رو بکنم...شاید این روزا دیگه برنگردن و فرصتها از دست برن...

همگی با هم راهی می شیم...جاده حسابی خلوت و تمیزه...

خیلی وقته از جاده چالوس نیومده بودیم!هر بار به خاطر شلوغی و باریک بودن جاده و کشش نداشتنش،هراز رو انتخاب می کردیم.مثل عید...اما اینبار چون می دونیم تو این تعطیلی شلوغ نمی شه از چالوس می ریم شمال.بوقلمون 

منظره چشم نوازه...همه چیز به رنگ سبز کاهوییه...

همه چیز مثل بوم نقاشی زیر آفتاب بهاری می درخشه...انگاری می تونی دست بکشی روی مخمل سبز درختها...

وقتی می رسیم،خسته و کوفته،مهمون خونه دایی می شیم.به صرف کباب چنجه و جوجه!

بعد از خوش و بش و یه بعدازظهر پر از هیاهو می رسیم ویلای خودمون...

همه خسته ایم.دونه برنج خواب خوابه...

این روزا وقتی غروب که می شه خودش آهنگ خواب رو می زنه و فقط شیر می خوره...دیگه لب به غذا نمی زنه!

صبح روز بعد با تنبلی از خواب بیدار می شیم و صبحانه مفصل رو رو تراس کنار باغچه خوشگل سید می خوریم...واقعا می چسبه!

دونه برنج پوره حریره بادوم آماده می خوره با سیب...

ناهار مهمون داریم...دایی و زن دایی...مثل همیشه جوجه داریم...

بعدازظهر خرید سیسمونی تو پاساژ دی... دونه برنج صاحب یه سرهمی،دو تا کلاه تابستونی خوشگل و پیش بند و کاپشن شلوار پولار کارترز یکسالگی می شه...

خودمم یه مانتو و شال خیلی خوش مدل می خرم که واقعا از جنساشون راضیم.

روز بعد قرار رستوران کافه دریا داریم...باز هم مثل همیشه!عالی!پاستا و پیتزای متفاوت...

باز هم خرید یک سری خرت و پرت و خرده ریز برای آشپزخونه ویلای مامان تو بازار روسها...

شب و کتاب و خواب...

صدای جیرجیرکها و بعضا" صدای شغالها که گروهی آواز می خونن سر شب...

وقتی صبح از خواب بیدار می شیم،عطر بادمجان کبابی مستمون می کنه...میرزا قاسمی...

دونه برنج سوپ می خوره با نون سنگک...دسرشم یه تیکه موزه!

دریا و جنگل...

موقع برگشته...ساک لباسها رو جا به جا می کنیم و می زنیم به دل جاده...

ناهار مهمون رستوران دریاکناریم...ماهی قزل آلاش حرف نداره...مثل همیشه با خنده و شوخی غذا می خوریم

و بعد...

چند ساعت مانده به غروب،تهرانیم...

سفر خوبی بود...برعکس تصورم،دونه برنج خیلی راحت بود و حسابی همکاری کرد خداروشکر...

عاشق طبیعت بکر بود و حسابی از دریا و جنگل لذت برد...

این چهارمین سفرش بود...دو تا هوایی و دو تا زمینی...کم کم عادت می کنه چه جوری خودش رو با سفرهای پدر و مادرش وفق بده!! ایشالا!

ادامه مطلب یک سری عکسه به انتخاب خودم...

ادامه مطلب ...

عطر بهار نارنج

ما از یک سفر 5 روزه برگشتیم...

سفر به کجا؟بعله!سفر به شهر شیوخ ادب و هنر:حافظ و سعدی،تخت جمشید و نقش رستم: شیـــــــــراز!

همه چیز خیلی خوب بود و خیلی هم خوش گذشت.

هتلمون رسیدگیش خیلی خوب بود.صبحانه هاش!! و غذاهاش هم عالی بود.

گشتهای شهریمونم به موقع و سریع بود.تاخیر نداشت اصلا.سر موقع می آمدن دنبالمون و سر موقع برمون می گردوندن هتل!

همه چیز به جا بود و خریدمون هم به جاش!

می گفتن های سیزن سفر به شیراز اردیبهشته و ما هم اردی جان را برای سفر به این شهر انتخاب کردیم که انصافا" خیلی خوب بود و هوا بهاری و کمی هم گرم بود.عطر بهار نارنج هم تو باغهایی که ازشون دیدن کردیم،مستمون می کرد.

انقدر توریست تو این شهر بود که دیگه جا برای ماها نبود!یعنی تو این شهر از اصفهان هم بیشتر توریست دیدیم .عمدتا از ایتالیا و آلمان و اروپای شرقی بودن.

دونه برنج جانمان هم اصلا اذیت نکرد!تازه خوششم اومده بود...تو آغوشی غش کرده بود و اینور و اونورو با کنجکاوی نگاه می کرد و حسابی برامون آواز می خوند و دست دستی می کرد و حرف می زد!

خوب بریم سر عکسها و توضیخات سفر...

عمارت باغ ارم که در دوران ناصرالدین شاه ،بسیار مورد استفاده بوده و ناصرالدین شاه توش حسابی خوش می گذرونده.

http://s5.picofile.com/file/8123484500/eram.jpg

برای دیدن بقیه عکسها رو بقیه ش کلیک کنید...

ادامه مطلب ...

بوجان(منطقه ای ییلاقی در لواسانات)

هفته اولی که کارو تعطیل کردم،خیلی شلوغ بودم...

آخر هفته ویلای عمو جان تو بوجان دعوت بودیم.وارد لواسان که می شی،اولین چهارراه کند علیا و سفلی ست...سر دوراهی به سمت راست،یه جاده طویل و پر دار و درخته که به منطقه بوجان ختم می شه...

خود بوجان سردسیره و ویلاهای خوشگلی توش ساخته شده و اونورترش می خوره به فشم.

جاییکه ما دعوت بودیم،یک زمین بزرگ چند هزار متری بود که 4 طبقه توش ساخته شده بود و رو به کوههای ورجین بود.درب اصلیش رو به یه کوچه با صفا که پشتش باغ بود باز می شد و درب آخرین طبقه، رو به جنگل کنار رودخونه.


این منظره زیبای کوههای ورجینه که غروب خورشیدش واقعا زیباست...


ادامه مطلب ...

پابستگی!

دارم به چند ماه دیگه فکر می کنم...چند ماه دیگه که از مسافرت خبری نخواهد بود و تا یه تعطیلی می شه نمی تونم راحت بپرم برم ویلا! یا بزنیم به کوه و کمر!

از این 4 روز تعطیلی واقعا استفاده کردم.بر عکس تهران که همه می گفتن این چند روزه آتیش می بارید از آسمون،اونجا خیلی خنک بود...شاید به خاطر منطقه مونه که بین جنگل و دریاست .

لب دریا ، پیاده روی تو جنگل ، کباب ،خواب ، کتاب و بیلیارد و صد البته مهمونی ویلای عمو!

اما اینبار یه فرقی با همه مسافرتها داشت...این دفعه ،دفعه آخری بود که من یه نفرم...دیگه ازین به بعد باید با یه جوجه فسقلی گریه ئو و جیشو ()سر و کله بزنم و مدام بهش شیر بدم یا تر و خشکش کنم...

بعدشم که فصل سرماست و اگه جوجه من، نحیف و حساس باشه،نمی شه از در خونه بیرونش برد.

خلاصه اینکه این دفعه حسابی استراحت کردم و بهتر از همه اینکه 50 صفحه از رمان بعدی رو نوشتم...خیلی هم از نوشتار و ایده ش راضیم و به نظر چیز خیلی خوبی از کار در می یاد...

اما انگاری دارم دونفره می شم...یکی می خواد بیاد که وجودش به وجود من بسته ست و فقط منم که می فهممش!فقط منم که اون بهش احتیاج داره...

به این می گن وابستگی و پابستگی!!

پینوشت:یعنی این بلاگ اسکای کلنگی رو کوبیدن و جاش یه مجتمع مسکونی نوساز ساختن!! ترکوندن!

سفر به کیش (آذر 91)

خوب...الوعده وفا! یعنی این الوعده وفای من 4 روز طول کشید...دیگه به روم نیارید لطفا!

این دفعه کیش خیلی بهمون خوش گذشت چون اولا دسته جمعی رفته بودیم،ثانیا هتل داریوش واقعا انتخاب عالیه!بی نظیره...همه چیش رو نظمه و اون بوفه صبحانه ش عالیه!!من هر روز صبح روی بوفه صبحانه افتاده بودم و امون نمی دادم!

ناهار هم عالی بود...مخصوصا اکبر جوجه و پوره های سیب زمینی و قورمه سبزیش!!

این سر در هتل داریوشه...

این بقیه ساختمان هتله...

برای دیدن بقیه عکسها و پارک دلفینها رو بقیه ش کلیک کنید...

ادامه مطلب ...

در*بندانه!

از اونجایی که من ۵ شنبه داشتم٬از کار می پکیدم٬به زور خودمو رسوندم آرایشگاه...یعنی اگه وقت نگرفته بودم٬ محال بود برم واسه ابرو و اینا... از آرایشگاه که رسیدم خونه٬ بدو بدو رفتم تو تحت تا دمی بیاسایم! از خواب که بلند شدم دیدم ابو اومده و برای خودش و من چای درست کرده و آشپزخونه رو رونقی بخشیده خلاصه!

منم ژولی پولی رفتم کنار دستش نشستم و با قیافه داغون و کسل گفتم که خیلی خسته م...دارم می پوسم!حالا نه اینکه هفته قبلش مسافرت نبودیم!!

ابو هم گفت فردا صبح حاضر شو بریم کوه ازونورم یه صبحانه مشتی بزنیم به بدن تا روح کسل تو هم تازه شه...

القصه دیروز صبح که جمعه بود شال و کلاه کردیم و ساعت ۹ صبح زدیم به دل دربند!

خدایی به همچین جایی نیاز داشتم!‌روحم آروم می شه وقتی از شهر فاصله می گیرم و می رم تو دل کوه و طبیعت!حسابی الهام می گیرم...

اولش که اصلا جای پارک نبود! اما بالاخره ما رفتیم و یه راه مخفی از خیابون بالاییش پیدا کردیم و ماشین رو اونجا گذاشتیم و از پله های خاکی سرازیر شدیم پایین...

یه سری عکس از پاییز دربند براتون اینجا می زارم تا روحتون تازه شه و باهام حس دیرزو رو شریک شید...

برای دیدن بقیه عسکها رو بقیه ش کلیک کنید...


ادامه مطلب ...