عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

تشکر تشکر بانو

 احتراما" بدینوسیله قصد دارم از بانوی محترمه ،بانو جان، به دلیل زحمات بیشائبه اش تشکر کنم.  

ایشان در اعلام کُدها در پروژه عظیم راه اندازی وبلاگ جدیدم در پرشین بلاگ به اینجانب ،کمکهای شایانی کرده است.البته پیشتر هم زحماتی را متقبل شده بود. 

 از بقیه دوستان عزیز و ارجمندم که اینجانب را در راه بی پایان و پُرخطر لی لی چزانی در پست رفراندوم با نظرات خودشان محظوظ کردند،بی نهایت سپاسگذارم.  

وایییییییییییییییییییییی!اصن نمی تونم لفظ قلم تو این وبلاگ بنویسم.... 

 دوستتون دارم...خیلی خیلی زیاد... 

 کلوچه نوشت:با اینکه این پست نظر نمی خواد،اما به خاطر کلوچه خوشمزه و شکلاتی در گونی برنجا رو باز می زارم...

وبلاگ برتر

توجه!! توجه!!وبلاگ برتر!! 

دینگ دینگ!! 

عطر برنج ، هر روز لی لی تر از دیروز... 

 

یعنی این دیگه آخرشه!! 

من می خوام برنده شممممممممممممم! منم می خوامممممممممم! 

وبلاگهای برتر بانوان!!  

یعنی اگه اسم ممو به عنوان وبلاگ برتر انتخاب نشه ،بچه ش تو قنداق به دنیا می آد! 

اصن من می خوام پوز این لی لی خانومو بزنم!!! می شه؟ 

لوفطا" به اینجا مراجعه شود و اسم عطر برنج درج گردد: 

.... 

... 

... 

خوب چیه؟رو بدین ، آسترم می خوام دیگه!!(آیکون یه مموی پرروی طلبکار) 

و این هم منم با یه طعم گس...طعم گس خرمالو... 

در مورد پسوورد هم هماهنگیهای لازم قبلا انجام شده...

۱۱ شب به بعد...

واییییییییی!یعنی خدا نکنه من مهمونی شام یا شب نشینی دعوت شم.باید 40 روز قبلش و 70 روز بعدش کفاره و صدقه بدم و عزای عمومی اعلام کنم. 

ساعت 11 شب که می شه دیگه رسمن اُفُقیم!چشامو نمی تونم باز نگه دارم و خُلقم همچین تنگ می شه که پاچه همه رو الطفات می کنم بی زحمت... 

واسه اینکه خودمو واسه شب سر پا نگه دارم،از صٌبش شورو می کنم به پیشگیری: 

صبونه:1هایپ سیاه می خورم+یه لیوان پُرپُر نسکافه.

بعد صبونه:1 پارچ چایی می ریزم تو حلقم.

بعد ناهار:یه هایپ لایت و قورمه سبزی تلخ با هم قاطی می کنم و هورت می کشم.(کار از محکم کاری عیب نمی کنه)

عصرش:2 تا پارچ چایی و 1 تخته شکلات تلخو باهم قاطی می کنم و فرو می دم. 

اگه مهمونی شام باشه لب به دوغ و ماست نمی زنم. 

اما تا ساعت می گه:دینگ دینگ 11 شده!انگار که بدن من آلرژی داشته باشه و مث سیندرلا جادوش باطل بشه،همچین خلع سلاح می شم وچشام می اُفته روهم!که با میله هم نمی تونم باز نگه ش دارم،چه برسه به چوب کبریت!!

من موندم اون بایسیکلران بدبخت چطوری تا صٌب با اون چوب کبریتا رو دوچرخه پا زد؟ 

چن شب پیشا که با برو بچز وبلاگی رفته بودیم قُل قُل و شام،گیج می خوردم و موقع شام نمی دیدم چی می خورم!...چشام شده بود اندازه نخودمغزم داشت شات دان می شد...نصف حرفا رو نمی فهمم و عین مٌرغای مریض نوکم می خوره کف زمین! 

آلما می گف:وا! خدا به دور!مگه می شه؟  

گیتی می گف:من ارتباطی بین این 2 تا موضوع پیدا نکردم آخر!  

خورشید می گف:چرا همینجوریه!من امتحانش کردم... 

منم که رسمن منگ بودم:هاین؟آره!اینم می شه...اصن تو راس می گی!! 

پینوش: شماهام اینطوری می شین؟درمونی براش سراغ دارین؟سوال

بهشت برین همینجاس!جای دیگه نرینا!!

اول بگم که جون شما اصن راضی نبودم امروز آپ کنم! 

این م*ملکت گل و بلبل مارو دارین؟؟ 

می بینین که لایحه حذف یارا*نه هم تصویب شد به سلامتی؟(صلوات!!)قبلترا که 70 درصد جمعیتمون زیر خط فقر بود،حالا دیگه همه مون زیر خود صفریم !چه برسه به خط فقر!

می بینین هرکی که کثیفتر و چرکتره راس کاره و می تونه به این و اون دستور بده و هرچی آدم بی سواته مسلط شده به باسوادا؟هرچی بیشتر بو بدی و ریشت تا روی زانوت باشه و یه گونی هم تنت،زودتر تو ادارجات بهتر و بالاتر دو*لتی استخدامی!!

اون قدیم ندیما،تحصیل مال اشراف بود...ارواح عمه شون!الان مال همه س!آخه نیس که الان رتبه نمی خرن!نیس که دانشگاه شر*یف و  پلی*تکنیک رتبه نمی فروشن و به استادا پول نمی دن واسه پاس کردن دانشجوهای اعیون!

کجای دنیا و مردم کدوم کشور اینقده اینور و اونور پخش و پلان و آواره اروپا و دهاتای قرقیزستان شدن؟ 

تو کجای دنیا به مردم یه کشوری غیر ایران می گن: کله سیا؟حالا هی بیا خودتو بساب،سفید کن!موهاتو ببر کز بده و دکٌلٌره کن تا بشه بلٌند!!نه آقا جان اسمت همون کله سیا می مونه! 

دقت کردین تو فیلما و سریالای آبدوخیاریمون اسم خلافکارا کامران و هومنه و اسم آدم خوبا علی و محسن و ابراهیم؟  

از مردم کدوم کشور واسه ویزا دادن و وقت مصاحبه، سند منگوله دار زمین و ملک می خوان که گرو بزاری واسه برگشتن به ولایتت؟عکس مردمک چشم می گیرن و انگشت نگاری می کنن؟هاین؟

حالا صبر کنین...10 سال دیگه باید واسه افغانستان رفتنم ، ویزا بگیریم... 

اما چون خیلی بهم فشار اومده،ترسیدم یه وخ از دس برم و لال بمیرم و دیگه نتونم بنویسمش... 


این خط این نشون!

نوستالژی ۲

هیچی نمی تونم بگم...هیچی... آخه یه هو دلم گرف...

 

 

 

بابا!!

رو سر و کول همدیگه می پرن و تلفنو از دس همدیگه قاپ می زنن! 

این یکی می گه:منو صدا کرد!می خواد با من حرف بزنه!  

اون کی می گه:نخیر! گف می خوام با آتیش پاره حرف بزنم... 

 سومی می گه:گُم شو!دستتو بکش!گُف فشن خانومو می خوام! 

 از بس این ۳ تا از دس همدیگه گوشی تلفنو می کشن،خلاصه سیم تلفن می شه مث آنتن پشت بوم خونه ما! 

اونی که برنده می شه،با سرعت نور می پره می ره رو بالاترین نقطه میز وامی سته و پشت گوشی می گه:سلام باباجونم!عزززززززززیزم! قربونت برم!خمیر ریش تراشتم! چرا به من زنگ نمی زنی ؟خوبی؟ 

حالا اینجا رو داشته باشین که اون دوتای دیگه یعنی فشن خانوم و آتیش پاره خاتون دارن اون پایین واسه اینکه نفر بعدی کی باشه که با باباهه حرف بزنه ،مقنعه همدیگرو برعکس می کنن و گیسای همدیگه رو دونه دونه از ته می کنن! 

تا اون می پره پایین،آتیش پاره می پره تلفنو چنگ می زنه و می گه:هوییییییی!تومُخی!خوبی؟مگه نگفتی میرم تو سالن بهت می زنگم؟چرا نزنگیدی؟ 

فک کنم اون باباهه داش اون پشت ریز ریز به خودش و این سرتقا فُش می داد که چه غلطی کرده که زنگ زده!!و یه سره باید به اباطیل اینا گوش بده! 

حالا این باباهه کیه؟ 

اولندش این بابا،اصن بابا نیس!یعنی هستا! اما نه بابای این ۳ تا!یه بنده خداییه که خوشتیپ و پولداره... 

خونه ش کجاس؟نیاورون!شرکت مهندسی داره و ۴۰ ساله س.منتهی هنوز کسی رو نگرفته! یعنی گرفته هااااااا!اما نه از نوع اونطوری و دائمش!از نوع آدم و حواییش...این دخملا م تو مهمونی باهاش آشنا شدن و سر و وضع و موی جو گندمیشو هاتش رو دیدن و همچین یه نموره باهاش تیک می زنن!نهههههههههههههه!عاشقش نیستن که!فقط باهاش می پلکن!در حد دس جمعی تو شمال جوجه زدنو تو استخر نیاورون باهم شنا کردنو  این صٌبتا! 

بیشتر ازین هم نیست جون شما! سر اینکه این مو جوگندمیه کدوم یکی رو بیشتر دوس داره و بهش توجه نشون می ده،هر روز بین این ۳ تا دعواس و چش یکیشون کف دسشه!

                                      

می شه؟

یعنی می شه؟

می شه خونه منم  ماه داشته باشه؟ می شه  وقتی شب می شه ،تو آشپزخونه م  که دارم شامو آماده می کنم ،سرک بکشه و با ستاره هاش بهم سلام کنه؟

می شه  اتاق خوابم همون رنگی باشه  که  دوس دارمش؟ می شه  اونقدر بزرگ باشه که توش گم شم و دیگه  ابو نتونه پیدام کنه؟ می شه رنگ دیواراش یه جوری باشه  که بتونم  روش نقاشی کنم و  عکس یه صورت بزرگ بکشم؟ یه صورت بزرگ با 2 تا چشم  کبود که تو آسمون محو شدن؟

می شه وقتی در پنجره رو باز می کنم ،مث همون خونه قبلیمون ،بوی پیچ امین الدوله  دماغمو به خارش بندازه؟می شه مث ویلای شمال، یه باغ بزرگ جولوش باشه  که  طوله گربه های برفی  و نسکافه ای به ساقه های پیچکاش گاز بزنن و بعد روی پُشت بیفتن و غلت بزنن؟

می شه یه عالمه جوجه اردک و مرغ و خروس داشته باشم که صُب به صُب با صداشون از خواب بلند بشم؟می شه  شومینه اتاقم ،واقعی باشه و با چوب روشن شه نه با گاز؟

می شه بوی جنگل بیاد همیشه؟می شه  یه خونه چوبی بسازم بالای درختای نارون و هر روز بعدازظهر برم توش و کتاب مهر من سیمین شیردلو بخونم؟

می شه دیگه رنگ ترافیکو نبینم؟  

می شه روزا فقط ابری و نیمه ابری باشه و دیگه آفتاب پشت دستمو نسوزونه و عرق نکنم؟

می شه همچین خونه ای تو همین تهرون خودمون باشه؟

پینوشتًک:این روزا یه جوریم!یه حال و هوای دیگه ای دارم...نمی دونم چرا؟

 

  

کلاغ

این پست خیلی مُهمه! اگه تا آخرش نخونین،خودمو از بالای همین وبلاگ پرت می کنم پایین!! 

زمان: ۵ سال پیش(دُرُس یادم نیس)،  ساعت ۸ صُب

محل کار قبلی ممو، داخل دفتر    

یکی از همکارای مُجرد قُزمیت به دنبال ازدواج از جنس ذکور که مورد الطافاتات همه بودند(البته از در پشتی!!!) در حالیکه به بیرون پنجره اشاره می کنه:آخیییییییییی!می بینی خانوم مموپور؟طفلی اون کلاغه چه جوری با حسرت به گنجیشکه که روی پشت بوم کناری نشسته، نیگا می کنه!! 

ممو:هاین؟خوب که چی؟ 

قُزمیت خان:آخه دلش می خواد گنجیشکه رو بگیره و بخوره،اما نمی تونه! 

ممو:وا!؟کلاغ مگه گنجیشک م می خوره؟کلاغ آشغال خوره!  (تو پرانتز)

قزمیت خان با عصبانیت:نه!کی گفته؟کلاغ گوشت می خوره!خودم دیدم! 

ممو از همه جا بیخبر:آره!اما آشغالای گوشتو می خوره!من که دیدم همیشه سر سطل آشغاله! 

  

زمان:۲ ماه بعد  

خونه ،ممو پشت تیلیفن با دوستش و همکارش ،بی حٍس خانوم 

ممو:بی حٍس خانوم !می دونی این قُزمیت خان چی گفت به من؟ 

بی حس خانوم:نه!چی گفت؟ 

ممو در حالی که چرکولی شده و می خواد بره حموم:گفت.....(ماجرای بالا) 

بی حٍس خانوم:عجب آدم اخمقیه!همینه هیش کی ازش خوشش نمی آد! 

  

زمان:اسفند ماه همون سال 

خونه یکی از دوستای مشترک با بی حس خانوم

 

دوس جون:اه اه اه!این قُزمیت خان چقدر بی*شُعوره!برگشته به زن گُنده که ارباب رُجوع بوده،گفته زٍر بزنی،جُف پا می رم تو دهنت! 

ممو:خاک بر سرش!مگه رینگ بوکسه؟ دیوونه! 

بی حس خانوم:واقعن که!خجالت نمی کشه از رفتارش!  

زمان:اردیبهشت ماه سال بعد  

کافی شاپ میلاد نور،با ممو و بی حس خانوم و بقیه دخترا! 

 

بی حس خانوم:یه خبر دیگه هم دارم... 

ممو و بقیه چشاشون از حدقه می زنه بیرون و یه بوهایی می برن!اما زبون باز نمی کنن! 

بی حس خانوم:من نامزد شدم... 

ممو:با کی؟ 

بی حس خانوم:می شناسینش!۳ سال از من بزرگتره! 

فوضول خانوم:من می دونممممممممم!بگم؟قُزمیت خانه؟ 

بی حس خانوم:آره!قبل اسفند بعله برون کردیم! 

چه صحنه ای شد وقتی این حرفو شنیدیم...۳ نفری عین شمعی که آب بشه، فورو رفته بودیم تو صندلیامون و جیک نمی زدیم!شده بودیم رنگٍ رنگین کمان:بنفش،نیلی ،آبی،زرد،سبز،نارنجی،قرمز!!خون به مغزمون نمی رسید! 

ممو و بقیه یکصدا:ما رسمن به شکرخوردن خودمان اعتراف می کنیم بی حس جان! 

 

گرفتاری...

یه خواهشی ازتون داشتم... 

برای ما خیلی دعا کنید... 

نپرسید چرا! چون نمی تونم بگم... 

فقط بگم که این روزا استرس و ناامیدی داره خرخره مو فشار می ده... 

خیلی دعا کنید...خیلی...

کافور ببخشید کارفور...

والا این کارفوری که من دیدم ، تا ۲ ماه آینده تبدیل می شه به فروشگاه مارکز اند اسپنسر و هرُودز انگلیس! 

می پرسین کجاس؟همین زیر مماخ مبارکتونه!ستاری،خیابون بهار!اصن از اون نیم وجبی که تو کالسکه ش داره لُپ لُپ می خوره هم بپرسی با انگشت نشونت می ده! 

 توهمون ستاری که پیاده شی می بینی خیل عظیمی از جمعیت مث اینکه دارن می رن طواف کنن و بین خیابون ستاری و بهار و به صورت هروله بدوئن،دارن یه طرفی میرن که خودوشونم نمی دونن کدوم طرفه!؟؟ 

توش نمی تونی پا بزاری...کمٍ کم ،یه شُتُر درسته با بارش اون تو گُم می شه: 

ملت کالسکه(منظورم ترولی ه) به دس با سرعت ۳۳۰ کیلومتر در ثانیه دارن می پیچن تو پای همدیگه و به هم دیگه پنالتی می زنن!اگه سرتو ندُزدی اون یارو که ۱۰ تا باکس نوشابه رو، رو هم چیده و جولوشو نمی بینه،همچین می زنه ملاجتو داغون می کنه که بوی کافور غسالخونه رو قشنگ به مشام بکشی(منظورم از زور درده!!) 

مامان باباهه بچه هه رو نشوندن تو ترولی و یه عالمه ماکارونی و کله پاچه و میگو و تُرشی ریختن روش و تو صف کانتر وایستادن تا حساب کنن!بعد بچه هه از زور گرسنگی و گز کردن زیاد تمام پُفکارو خورده و صورتش شده زرد و نارنجی!حسابداره می گه:خوب اینم فیش!همه رو حساب کردم.دیگه چی؟باباهه می گه:۲ تا پفک اشی مشی هم حساب کنین! حسابداره می گه:کوش؟باباهه می گه:تو شیکم بچه!گشنه بوده ،خورده! 

اون خانومی که دم در کمک می کنه اجناسو از ترولی پیاده کنی،باید ۲ ساعت وقت بزاره تا بچه فلک زده که لای چرخ دنده های ترولی گیر کرده رو در بیاره ،بزاره پایین. 

دخترا هر کدوم مث این کولی ها خودشونو هف قلم دٌرٌس کردن و 3 ردیف خرمهره به گردنشون آویزون کردن که چی؟بیان هایپراستار بترکونن!اکثرشونم مانتوهاشون دکمه نداره و نافشون بیرونه!(آخه تیریپ آدم و حواس!فقط خودشونو با برگ پوشوندن!) 

می تونی لوازم برقیاشو تست کنی.مثلن می تونی با دوربیناش عکس بندازی که کیفیت دوربینو بسنجی...بعد عکس می ندازی و برمی گردی بقیه عکسا رو ببینی...باباهه از دماغه بچه ها عکس گرفته!5 تا ازین تیریپ آدم و حواییا رو سر همدیگه تو عکس سوارن...یارو از جوراب در رفته پیرزنه عکس انداخته!  

خلاصه هرچی بگم ،کم گفتم! 

جالب اینجاس که به هرکی می گی کارفور،پشت چش واست نازک می کنه و می گه:وا!!کافور چیه دیگه؟سیتی سنتر!!(نمُردیم و معنی سیتی سنتر م فهمیدیم!!)