عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

به یاد افشین مقدم...اول مرداد ماه ۵۵

نمی دونم افشین مقدم یا حسین آهنیان مقدم رو می شناسین یا نه؟اما مطمئنم که مامانامون همه می شناسنش و دوره جوونیشونو با آهنگای ملیح و آرومش گذروندن!یه چیزی تو مایه های راک لایت و پاپ...و شنیدنشون شاید یه حس غریب نوستالژی رو تو قدیمی ترها بیدار کنه...

من بچه که بودم،صُبای جمعه با آهنگ مسافرش از خواب بیدار می شدم و آهنگ گذشته ش بوی صبحهای آفتابی پاییزی ۱۰ سالگیم رو می ده...دونه خیلی دوسش داش...بعدش این دایی سود سود من کاستشو گرفت و نمی دونم چی شد و کجا گور به گورش کرد!!

...افشین مقدم 3 سال بیشتر خوانندگی نکرد و تو همون 3 سال دوبار به عنوان خواننده جوان برتر ایران انتخاب شد...خیلی قبلتر از اینکه من به دنیا بیامُ دقیقن اول مردادماه سال 55 تو سن 31 سالگی بعد از به دنیا اومدن دومین دخترش،مینو،که از زن ۱۹ سالش به نام منیژه بود ُ با ۳ نفر از دوستاش درحال رانندگی تو جاده شمال(که مقصدشون بیشه کلا بود)با یه اتوبوس که از روبه رو می اومد، تصادف سختی کرد و به بیرون از ماشین پرتاب شد و تا به بیمارستان برسوننش،فوت کرد.سه نفر دیگه زنده موندن اما افشین در کمال ناباوری فوت شد...

بهروز،فلوت زن گروه موسیقی افشین،که اون شب باهاش بود می گفت: اون شب افشین چندین بار آهنگ مسافرو خوند و از مرگ حرف زد...انگار می دونس که عمر این سفر کوتاهه کوتاهه...

فوتش دردناک بود...چون هم جوونمرگ شد و هم محبوب جوونای دهه ۵۰ ایران بود...

یه غم خاصی هم تو چشماشه...هم تو آهنگاش و هم تو صداش...

روحت شاد افشین مقدم...

اینم بگم که اون موقه ها ضبط صدای خواننده تو استودیو با کیبورد و کامپیوتر نبوده و افشین و گروهش تو همون استودیو می زدن و می خوندن و مثل کنسرت موسیقی کاملن زنده ضبط می شده...اگه خواننده یا گروه اشتباه می کردن،دوباره باید از اول می زدن...

چه هنرمندایی داشتیم...دمشون گرم به خدا!!

و زمستون ُ مسافر ُ گذشتهُ طبیب و جای تو خالی(جا پای تو مونده هنوز رو نقش قالی) از بهترین آهنگایین که خونده و تا ابد هم موندگاره .به خصوص شعر زمستون و جای تو خالی یه شعر نابه...

همه رو می تونین دانلود کنین...

زمستون

مسافر

گذشته

جای تو خالی

طبیب

به من نخند

آسمونی

به دخترم

می نویسم از برای تو...

برای دختری که هنوز موجود نیست..و همین حالا،در این ثانیه،در آسمانهاست...

می نویسم برای تو...دخترکم...دخترک بازیگوشم...

می نویسم برای پوست برفی ات...برای موهایت که به رنگ بلوط جنگلهای رشته کوههای زاگرس می ماند...برای چشمهایت که مخمور است و همیشه به رنگ شب...و برای گونه های صورتی رنگ عاج مانندت...

دوست دارم زیبا باشی...اما نه آنقدر که به وقت جوانی، هوسبازان،حریصانه به دنبالت روان باشند و هر روز کسی گوشی موبایلت را سوراخ کند و تو از مزاحمان بی دین بترسی...نه آنقدر که من از هراس دل سپردنت به آوازهای عاشقانه جوانی بیکاره،در خانه حبست کنم...و نه آنقدر که پدرت پشت پنجره ها به جای پرده ،روزنامه بچسباند تا به هنگام شب نظربازان نتوانند اندام زیبای تو را در قاب خانه مان در ذهن خود به تصویر بکشند...

دوست دارم هر روز صبح،گیسوان نرم و مواجت را با شانه ای قرمز رنگ و دندانه درشت،پریشان کنم و از عطرش شجاعانه مست شوم...

دوست دارم،برای من هر روز برقصی و بچرخی و برقصی...و بخندی...و بازیگوش توله گربه لاغر همسایه را نوازش کنی و برایش جرعه ای شیر بریزی و استخوانهای ترد مرغی را که برای ناهار بار گذاشته ام،پنهانی به او ببخشایی...

می خواهم پیراهنی به رنگ بهار برایت بدوزم که از سرشانه های ظریفت آویزان باشد و تو با بادکنکهای رنگی،در بوستانها به دنبال پروانه های صورتی در اوج، بدوی و بازی کنی...می خواهم که در بعدازظهرهای خواب آلود تابستانی،روی زانوان پدربزرگت بشینی و او برایت از کودکیهای من قصه آغاز کند...و مادربزرگت برایت همان لالایی سوزناکی را بخواند که زمانی من در کودکی،با شنیدنش به هق هق می افتادم...

دوست دارم تا ابد وابسته ام باشی...اما نه آنقدر که برای خرید کوچکی از سوپرمارکت نزدیک محل بترسی و یا حتی ندانی که با یک فروشنده ساده چگونه برخورد کنی...

دوست دارم بخندی...بلند بلند...آنقدر که فرشته های آسمان تو را ببینند و بدانند که روی این زمین خاکی پر از دود و آهن،کسی هست که از انتهای روحش خوشحال است و قهقهه هایش تمام نشدنی ست....

می خواهم که تو هنرمندترین دختر ایرانی باشی...هرگز نمی خواهم در میان حجم انبوه مثلثات و سینوس و معادلات جبری گم شوی و در فرداهای دور خواب خوشت با کنکور فیزیک از هم بٌگسلد...نمی خواهم روح نرمت با سوزن پرگار و تشریح جسدهای گمنام کلاس آناتومی،خراشیده شود...

دلم می خواهد محکم باشی و پر غرور با گردنی برافراشته و خوش تراش...نمی خواهم که هر دم،برای احیای حقت در من بیاویزی و گریه کنی...دلم می خواهد هر بار که به سویم می آیی مشتت را پیش رویم باز کنی و بگویی:مادر!!ببین...این حق من است...همین امروز گرفتمش...

صدای نشنیده ات را دوست دارم...حتی اگر گریه و فریاد کنی و شب بیداریهای من از تو باشد...

نمی دانی چقدر دلم می خواهد در میان نیزارهای طلایی کنار دریاچه،تا غروب توپ طلایی خورشید،زیر آسمان پاییزی آذر ماه با هم آواز بخوانیم و از باد پاییزی،سرمست شویم...

صدایم را می شنوی؟؟آن بالا هستی؟تختخوابت نرم هست؟آیا فرشته ها هر شب زیر گوشت لالایی می خوانند و تو با خرس کوچک قرمز رنگت به خواب می روی؟؟

می دانی که خیلی دوستت دارم؟می دانی که هنوز نیامده در بطن من،عاشقت شده ام کودکم؟


نان لتیر روغنی...

بالاخره نون پختم...و چقدر هم خوشحالم که یاد گرفتم بپزمش...یعنی دیگه غذا کم بیارم،نون به خورد ابو می دم!

به عنوان پیش غذا برای مهمونی،این نون فوق العاده س و مطمئن باشد که همه دستورشو ازتون می پرسن...

ما که خوشمون اومد...البته من به جای کنجد،برای روش از جعفری استفاده کردم که عطر و بوی خیلی خوبی به خودش گرفت و توش هم ادویه لیمو و فلفل زدم و صد البته که پیاز خوشمزه ترش هم می کنه...

ممنون رویا جان...

دوران تجرد...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مارک آنتونی

خوب خوب...می بینم که همه شدید منتظرین که یه تک آهنگ دبش براتون بزارم امروز!

تو این هوا که فقط واسه بٌرٌنزه شدن خوبه،این آهنگ می چسبه...

این آهنگ مارک آنتونی،خواننده آمریکای لاتینه...قیافه این خواننده اصن جالب نیس!اما صدا و آهنگاش تکه...در حال حاضرم که همه می دونن...شوهر جنیفر لوپزه...

این موسیقی بسیار آروم و لایته...ناخودآگاه آدم دلش می خواد،باهاش فلامنکو برقصه...

اول دانلود،بعدش گوش...


When I dream at night

When I dream at night

پینوش با یه لبخند شیطانی: ۵ شنبه ها اکانت بلاگ اسکای منو فی*لت*ر می کنن!! اینقذه فی*لتر کنن تا چپ شن!! از فورش*رد براتون می زارم تا چششون باباقوری شه!

پینوش 2:رفع فیلتری شده بید!! دانلود کنین کرور کرور!!

نانیت...

نمی دونم چرا الان دلم می خواد،خونه باشم و سر اجاق(تنور) از این نونا بپزم با سبزی خوردن و پنیر بزنم به بدن؟

خوب ویاره دیگه مادرجان!چه کنم؟از دیشب تا حالا فقط 2 تا چایی خوردم...

من نون می خوام...یالا من نون می خوام...

پینوشت:خداییش اگه این وبلاگه نبود،من کجا می تونستم اینقدر راحت از هوس و ویارانه هام واسه 300،400 تا آدم بگم؟؟


هاکی رو مٌخ!

وقتی می آد تو جمع ما همیشه خدا ُیا تازه از انگلیس برگشته ذات الریه کرده،یا تو فرانسه بوده،چپه شده ، یا تو جزایر گور به گوری سوخته یا ماشین ایکس۵۰۰ خریده!

من نمی دونم چرا این دختره هر چی ساعت مچی می خره،بالای 1 تومنه و همه شم از صدف اصل درست شده!

مثلا" همه ما داریم در مورد بچه یکی از دوستا صحبت می کنیم،می پره وسط و می گه:تو فرانسه که بودم،یه بچه هایی داشت!مث کارت پستال!

داریم در مورد هیکل حرف می زنیم،باز پابرهنه خودشو می ندازه وسط و می گه:تو انگلیس که بودیم همه مانکن بودن! ما کف و خونمون قاطی شده بود!

تا داریم واسه مسافرت دسته جمعی برنامه ریزی می کنیم و مثلا" یه زمانیو تعیین می کنیم واسه مسافرت تابستونی دوستانه،یه قر به سر و گردنش می ده و می گه:ما که اون موقه روسیه ایم!!نیستیم!!

یه چیز جدید دست من و این و اون می بینه، با یه حالت خیلی شیکی دماغشو بالا می کشه و می گه:این که چیزی نیس!من بهترشو دارم!

ما که تا حالا ندیدیم این یه جعبه شکلات دستش بگیره بیاد مثلا" بگه:اینو از جزایر بوق بوق آوردم!!

یکی دیگه هم تو جمع هست که خیلی از این تاثیر گرفته...اونم 24 ساعته در مورد کلاسای من می پرسه و یه سری چاخان تحویلم می ده:

هنوز کلاس رقص می ری؟مربی رقص من برام شکلات می آره!این دفه برام از آلمان یه میمون سخن گو آورده!!

(مربی ای که بالای 50 باشه و از رقصش بخواد پول در آره ،اصن می دونه آلمانو با الف با کلا می نویسن یا بی کلا؟)

یعنی رسمن همه رو با خاک یکی کرده با این همه اخلاص!

تازگیا هیش کی به اون اولیه محل نمی ده و تا می آد حرف از این ور و اونور بزنه،همه روشونو می کنن اونور و با هم حرف می زنن و بهش شٌتٌرمحلی می کنن!اما باز از رو نمی ره که!...یقه منو می گیره و می گه:ببین!شنفتی چی گفتم؟مـــــــــــــن دارمــــــــــــــ مــــــــــــــــی رم ماکائـــــــــــــوی چیــــــــــــن!! گرفتی؟

اونوخ دیگه من چی دارم که به این آدم بگم؟اصن حرفی می مونه؟

همیشه هم پای ثابت جمع ه و نشد یه دفه رو مُخ ما هاکی بازی نکنه و نیاد!تا می ریم تا وارد جمع می شیم،می بینیم جلوتر از همه،آرایش کرده و ترگُل ورگُل نشسته و یکی ازون لبخندای مسخره ش رو تحویل می ده!

رو که نیس!چرک سر زانوی بچه دماغوی سرکوچه پٌشتیه!!

ببینم یکی نیس بیاد این بی شوهرو بگیره ما از دسش خلاص شیم؟؟

آهای! آقایون خاموش سایلنت نژاد،یه دوست بالای 30 ندارین که عین کوروکودیل رو مخ شما هاکی بره و به این دختره بخوره؟

مرگ خاموش ناتالی وود...

همین امروز صبح نوشت: چرا هیش کی این پست منو دوس نداره و محلش نمی ده خو؟؟

شاید خیلیا به خاطر این پست بهم خرده بگیرن و پیش خودشون بگن: آخه به تو چه که یه هنرپیشه امریکایی روسی الاصل،واسه چی و چه جوری مرده!!

آره شاید ربطی به من و شما نداشته باشه اما اسم ناتالی وود که اسم اصلیش ناتاشا زاخارنکو ست،یه جورایی برای من دلهره آوره...نمی دونم چرا! شاید ریشه این دلهره این باشه که دوره نوجوونی من با فیلم ؛ناتالی وود؛ شروع شد.:و عشق خالص و شیرین و بچه گانه این فیلم روم تاثیر عمیقی گذاشت... 


این فیلم اونقدر برام هیجان انگیز و مرموز بود که تا چند هفته درگیرش بودم و خیلی دوس داشتم دوباره و کامل ببینمش!...انگار اون فیلم نقطه عطف و بیدار شدن تمام هیجانات بزرگسالی تو وجودم بود... خیلی حس همذات پنداری با احساساتشو داشتم...احساسات لطیف و شیشه ای یه دختر نوجوون...اولین جرقه مورد توجه بودن و حس زیبا شدن در من...

اون روزا نمی دونستم که دخترک زیبا و ظریف،نقش اول فیلم،اسمش ناتتالی ووده و تو سن 43 سالگی مرده...نمی دونستم که از 16 سالگی عاشق رابرت وارگنر(هنرپیشه خوشتیپ آمریکایی) بوده و بعدها باهاش ازدواج می کنه... طلاق می گیره و باز طاقت نمی آره و دوباره باهاش ازدواج می کنه...

بعضی وختا از اینکه اون همه هنر و زیبایی زیر خاک رفته،دلم می گیره...

چرا؟

چون مرگ ناتالی وود یه مرگ غیرعادی بود...برای فیلم برداری فیلم آخرش با شوهرش رابرت،به لوکیشنی رفته بود که کنار دریاچه بود...نصفه شب ، بنا به گفته های شاهدان،چند گیلاس بیشتر خورده بوده و خیلی بی هوا توی آب می پره!! و صبح روز بعد جسد باد کرده شو از آب می گیرن...

پزشکی قانونی،تو جواز دفنش،مرگش رو ناشی از یک خفه شدگی ساده توی آب نوشته بود.اما چند وقت بعد گفته خودش رو تکذیب کرد و گفت: به این دلیل خفه شده چون کت و دامن سنگین پشمی به تن داشته...و همون اون رو تا ته آب کشونده...زنی که برای شهادت اومده بود،گفت که صدای کمک خواستن ناتالی رو از فاصله ای دور تو دل سیاهی شب به وضوح شنیده...و تا 15 دقیقه اون کمک می خواسته و کسی کمکش نکرده...به علاوه به گفته پزشکی قانونی،چندجای بدنش کبود شده بوده که اون هم ناشی از دست و پا زدن و تقلا کردن و برخورد با گیاهان کف دریاچه بوده...و باز هم ناخون شکسته ای که از اون روی عرشه قایق پیدا شد،نشون دهنده تقلاش برای زنده موندن بود...

بعدها پلیس طی تحقیقاتی رابرت رو متهم به کشتن ناتالی کرد.که برای همه یه شوک بود! اما رابرت به راحتی تبرئه شد و مدت کمی بعد از اون ماجرا با زن دیگه ای ازدواج کرد و ناتالی رو از یاد برد...

شاید مرگ خاموش ناتالی وود،تقصیر کسی نبوده!! و شاید هم تقصیر همه اونایی بوده که اون شب باهاش بودن و می دونستن که ممکنه اتفاقی براش بیفته اما غرق شدنش رو جدی نگرفتن!

شاید فیلم مچ پوینت Match Point رو خیلی ها دیده باشن...قتل خاموش زن جوونی که هرگز برملا نشد و بر اساس شانس،قاتلش به راحتی از مهلکه گریخت..

آخر هفته ها با موسیقی

خیلی دوس دارم،حسی رو که از گوش کردن یه آهنگ بهم دس می ده ،رو با بقیه تقسیم کنم...

واسه همین یه برنامه دبش براتون ریختم که آخر هفته ها،براتون آهنگای خاطره انگیز و به یاد موندنی رو آپلود کنم...

بگذریم از اینکه اون پایین،آهنگ گرگ دیوید منو فی*لتر کردن!!!

این آهنگی که براتون امروز در نظر گرفتم(اهم اهم اهم...این روزا همه ایواناسنس گوش می کنن،شما چطور؟) از ایوانسنس،خواننده راک لایت و ایضا" عشق منه...

گوش کردن به این هم منو می بره تو عالم خواب و خیال و خاطرات دور تو یه زمین پر از گندمهای زرد و نی های طلایی و بلند که زیر آفتاب پاییزی می درخشن و با نسیمی خنک می رقصن...

پس دانلودش کنین و بعد گوش بسپارین به صدای مخملی این خانوم خوشگل و صد البته خوش صدا...

Hold me 

Insomnia

Hold me

Insomnia

شادی آورترین صحنه زندگی تو این نقطه از زمان

گاهی اوقات تو دلت می خواد،زمان رو یه صحنه از زندگی بایسته و تکون نخوره...و اونقدر اون صحنه رو تنفس کنی تا تموم بشه و طعمش تو تمام زوایای روحت باقی بمونه...

وقتی تو یه بعدازظهر شرجی و آتیش ریزون تابستون،حوالی ساعت 8/5 روی تخت رو به پنجره ،دراز کشیده باشی و آسمون سورمه ای رنگ از لای درگاهی پنجره،یواشکی تو اتاقت سرک بکشه و صدای کولر آبی   7000همسایه  تو تراس بغلی سر بخوره رو فکرت...

وقتی رمانت با اون جلد زرشکی جیغ رو همون صفحه ای که علامتگذاری شده،دمرو افتاده باشه و ورقاشم کج تا خورده باشن و تو اصن حس نداشته باشی برش گردونی و حتی یه خطشو بخونی و بفهمی بالاخره آخرش چی می شه... وقتی صدای دوئیدن کفترچاهیا روی کولر تو تراس یه حس خاص رو تو دلت زنده می کنه ....حسی که می گه زندگی کن هنوز...

وقتی هیچ صدایی نباشه جز هیاهوی دور شده یه سری بچه تخس و آتیش پاره که دارن دنبال توپ 40 تیکه شون می دوئن و سر یه شوت اشتباهی گیس همدیگه رو می کنن پنبه!!...وقتی تو پس زمینه همین صحنه،بوی سیر داغ میرزا قاسمی دونه بپیچه لا به لای ذهن آرومت...

دیگه اصلن دلت نمی خواد،پاشی چایی تازه دمی رو که همین الان واسه خودت ریختی،سر بکشی تا سرد نشه..دیگه عمرن بتونی بشینی پای سریال جون جونیت!

دلت می خواد زیر باد خنک کولر دراز به دراز بیفتی و به هیاهو بچه ها و سکوت شب از راه نرسیده ،گوش بسپری...به صدای جلز و ولز روغن توی ماهی تابه واسه سرخ کردن بادمجونا دل ببندی و بوی آب و پیاز دستای دونه رو تا به آخر به مشام بکشی...

و بعد آروم آروم بری تو یه خلسه و گیجی عجیب و گٌنگ...