عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

صدایمان در می آید!

سرمای بدی خورده ایم!

تمام بدنمان درد می کند!

داریم می میریم!

خانه تکانیمان مانده است!

خرید عیدمان مانده است!

برنامه ریزی برای عیدمان مانده است!

چی؟؟؟منفی بود؟

می خواستم یه ذره ادای اون وبلاگای اعصاب خورد کنی و ناله و لوس رو در بیارم ببینم چند نفر صداشون در می یاد!!


خونه تکونی!

ببینم!می شه خونه تکونی نکرد؟می شه این کابینتا رو بیرون نریخت و تمیزشون نکرد؟هان؟

من که رسما دارم قاط می زنم! خونه م اینقدر سوراخ سنبه و کابینت داره که هر چی تمیز می کنی،تموم نمی شه لامصب!!

دیروز نشستنکی!! 3 تا از کابینتای شوینده ها،خوراکیها و اودویه ها رو ریختم بیرون و همه رو با کاورهاشون تمیز کردم و گذاشتم سر جاش! بعد که اومدم پاشم دیدم دارم پس می افتم!زانوهام خورد شده بود.تازه ابو هم کمکم کرد و جاروبرقی کشید و 3 تا از کشوها رو تمیز کرد اما من تا غروب بعد از دوش گرفتن ولو بودم...

از اولشم خونه تکونی رو دوست نداشتم!نه اینکه تمیزی رو دوست نداشته باشم اما از بچگی خونه تکونی جز لیست سیاهم بود!وقتی نزدیک عید که می شد ،عزا می گرفتم چه جوری اتاقم رو جمع و جور کنم...

خلاصه امسال کمدا و کشوها و کابینتا دستم رو می بوسن!فقط کارهای درشت مثل شیشه و سرویسها و فرش و سنگ کف خونه کار کارگره که اونم 2 هفته مونده به عید می یاد!

با خودم قرار گذاشتم هر روز از سر کار زود بیام خونه و یکی از ویترینا رو تمیز کنم و خاک سالیانه شون رو بتکونم!

ایشالا که بتونم و دلم باز بهونه نیاره و تنبلی نکنم و مجبور نشم تا از در می یام ناهار و شام بزارم و بعدم بخسبم تا الهی صبح!!!

سوال نوشت: راستی شماها خونه تکونیتون رو شروع کردید؟یا نه! هنوز مثل من لاکپشت وار دارید در و دیوار رو نگاه می کنید؟

دلخور نشید خواهشا! این هم فقط برای خودمه!

دیدمتتتتتتتتتتت...

دیروز دکتر بالاخره گفت: آهان! اینجاست...پیداش کردم!!

عزیزم!

چقدر کوچیک بودی...مثل یه نقطه کوچیک چسبیده بودی!دور خودت یه حباب کوچیک درست کرده بودی...

نقطه کوچیک من!

چنگ بزن عزیزم...

چنگ بزن به ریسمون زندگیت...

چنگ بزن!

بمون...

بمون...

قلب منو بگیر و بمون...

همه چیزم برای تو!

فقط بمون با ارزشترین نقطه زندگی من...

کیک کدو حلوایی!

الوعده وفا‍!

و این هم مراحل پخت کیک کدو حلوایی!

تا یادم نرفته،بگم که دستور پختش مال زهرا عرفانی وبسایت 101 رسیپی ه...

خوب این کره و شکر و زرده تخم مرغه که با هم مخلوط شدن!

برای دیدن کیک خوشمزه روی "بقیه ش" کلیک کنید...

ادامه مطلب ...

فقط و فقط برای خودم

ای کاش بمانی...

بمانی و مرا دلشاد کنی...

آنقدر می ترسم که یک وقت نباشی و من توهم زده باشم...

این روزها مدام چک می کنم...

مدام صدایت می زنم...

صدایم را از آسمانها می شنوی؟

هستی هستی من؟

ژله هندوانه :)

خوب!این هم از خرابکاری یلدایی ممو!!

شب یلدا اومدیم ژله هندونه درست کنیم واسه مهمونی،زدیم داغونش کردیم!!به همین خوشرنگی شد اما هر کاری کردم،از قالبش در نیومد!یعنی دقیقا باید به صورت مثلثهای کوچیک از قالب درش می آوردم اما نشد!!لامصب مثل سنگ چسبیده بود به ته ظرف! آخرش با همون ظرفش برداشتم بردمش!از مزه ش همه تعریف کردن...اما خوب شکلش رو خراب کردم!!

رویا جون! روم سیاه!!

برای دیدن صبحانه هتل رو "بقیه ش"کلیک کنید...

ادامه مطلب ...

فقط برای خودم

می دونستم که هنوز زمین نخورده منو خواهی گرفت و پرواز خواهی داد...

می دانستم هنوز حواست بهم هست...

می دونستم فراموشم نکردی...

می دونستم منو می شنوی...

این روزها هی پر و خالی می شم...

هی امیدوار و ناامید می شم...

اما می دونم که تو پشت منو خالی نمی کنی!

مثل امروز بعدازظهر که خالی نکردی...

مثل همین 3 ساعت پیش که تا دیدمش زدم زیر گریه...

یعنی می شه؟می شه؟

خدایااااااااااااااااااااااااااا

دوستانی بهتر از آب روان...

چقدر خوبه وقتی اول صبح وبلاگت رو باز می کنی،از چند تا دوست خوب و قدیمی چند تا کامنت انرژی بخش پر از اسمایلی قرمز داشته باشی...

چقدر خوبه که بعضیها اینقدر انرژیشون مثبته و اول صبحی به آدم روحیه می دن و به دور از حاشیه ان...

چقدر خوبه که همچین دوستایی داری و می دونی یه جای تو گوشه همین دنیا هستن و به یادتن...

اونوقته که براشون دست تکون می دی و بعد یه لبخند از فراسوی روحت،روی لبت می شینه...


پینوشت:

نانازی!

آخه تو چی شدی یه دفعه؟؟کجا رفتی دوست خوبم؟

انقدر دلم گرفت وقتی نوشتی غروب من!

آخه کجایی خوب...یه چیزی بگو لااقل!

انقدر...

لوس کردن وبلاگی!

نمی دونم بعضیا واسه چی اینقدر خودشون رو لوس می کنن؟کمبود محبت دارن؟مشکل دارن؟

حالا به عناوین مختلف!

یکی هی می یاد از زمین و زمان می ناله و از بدبختیهاش می گه و پیاز داغش رو زیاد می کنه تا همه بیان بهش بگن: غصه نخور و فدات بشم و قربونت برم و این حرفا!!

یکی دیگه خودش دوست داره جنجال برانگیز باشه،خودش دوست داره خواننده جمع کنه اما بعد از یه مدت که خصوصیترین مسایل زندگیش رو بیرون ریخت،یه دفعه در وبلاگش رو تخته می کنه و در میره!

آخه تو که دوست نداری تو کارت فضولی کنن و بهت بد و بیراه بگن،واسه چی مسایل زندگیت رو رو می کنی و بعد پشیمون می شی که مجبور شی در وبلاگت رو تخته کنی؟

اینهاش به من ربطی نداره! اما از اینکه یه نفر همه چیش رو رو می کنه و بعد از 500 بار که مسایل خصوصیش رو رو کرد،یه دفعه تغییر رویه می ده و می بینه اشتباه کرده و کارش غلط بوده،میگذاره میره،خنده م می گیره!

آخه مگه آدم عاقل اول امتحان می کنه بعد فکر؟قبل از کاری فکر کردن چیز خوبیه!

درسته اینجا دفترچه خاطراته اما دیگه نه اینکه هر چی دلت می خواد توش بنویسی و بعد پشیمون شی...یه کم خوددار بودن بد نیست!

طرف می خواد خودش رو مطرح کنه،بعد که دید نه بابا!هوا پسه و همچین مطرح شدن چیز خوبی نیست و به ضررش شد،10 تا سوراخ قایم می شه که گیرش نیارن!

خیلی جالبه!

پینوشت:این پست هیچ مخاطب خاصی ندارد! به خودتون نگیرید لطفا! فقط لازم دیدم بنویسمش!

روتین زندگی من+نی نی نوشت

من روتین زندگیم رو دوست دارم ...

یعنی صبحهای زود بعد از صبحانه با ابو از خونه میزنیم بیرون.بعدش کاره و کار!ازونطرف بعدازظهر خسته و مرده از کار می رسم سر خیابون خونه مون!حتما باید برم تره بار یه چیزی بخرم...از گوجه گیلاسی گرفته تا ذرت و قارچ و سبزی دلمه!حالا هرچی که شد!مهم نیست...مهم اینه که برم بین اون همه رنگ و شاد بشم! بعد راه می افتم طرف خونه...

گاهی اوقات شیر و پنیر و نون تست می خرم از سوپری گاهی اوقات هم فقط به خریدن بستنی نسکافه اکتفا می کنم!!(حتی تو زمستون سرد!!) خونه که میرسم زودی لباسهامو عوض می کنم و خریدها رو جا به جا می کنم...بعد یه غذایی برای شام می زارم و یه قوتی برای ناهار...اونوقته که برای خودم چای دم می کنم و تا ناهار و شام پخته بشن،می شینم و می نویسم...

یا یه کتاب دست می گیرم و اگه جذاب باشه،یه 40 صفحه ایش رو می خونم!

ابو که می یاد با هم شام می خوریم،بحث می کنیم و درد و دل! بعد هم که سریال شروع می شه و باز هم چای و نسکافه و نوشتن! این روتین 80 درصد زندگی منه! مگر اینکه مهمون داشته باشم یا مهمونی برم یا خرید خاصی داشته باشم که برم مرکز خریدی مثل هایپر!

اما!! امان از روزی که این روتین به هم بریزه! داغون می شم!یعنی خدا نکنه دیرتر به خونه برسم یا حالم بد باشه!!به هیچ عنوان حاضر نیستم این آرامش رو از دست بدم و خللی توش وارد بشه! یعنی اگه مجبور باشم بی برنامه جایی برم یا آخر شب برم خرید!

اینقدر بد قلقلی می کنم که خدا بگه بس! آرامشم به هم می ریزه و تا صبح نمی خوابم! حالا نمی دونم چرا امروز اینطوری شدم و اومدم این پست رو نوشتم،خدا داند!! شاید باز دوباره این هورمونام قاط زدن!! باز جا به جا شدن و من ترکوندم!

نی نی نوشت: 5 شنبه و جمعه رفتم دیدن دو تا نی نی! ای جوووووووووووووووووونم!یکیش لباش عین گل سرخ قرمز بود!اندازه عروسک بود!باران جونم خیلی خوشگل بود!! خیلیییییییی!وقتی مامانش باهاش حرف می زد،با اینکه 10 روزش بود،گوش می داد و چشماش رو باز می کرد... اون یکی اندازه فندق بود! مثل ماه! آوینا کوچولوی بنفش پوش!خیلی ذوق کردم...باهاش که حرف می زدم می خندید! اونم چه جوری!! یه وری بچه م! ماشالا هردوشون خانوم و آروم بودن...یه ذره اذیت نمی کردن...بزنین به تخته!