عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

یلدا بوقی!!

آقا جان! ما امسال یلدا نداریم! به جای آجیل خوردن و حافظ خواندن و هرهر کرکر کردن زیر کرسی،می رویم بوق می زنیم!همه بی بخارن!ما هم زیاد پا پی یلدا گرفتن نمی شویم!


وسلام!

هیهات من الذله!!

باز هم درختی پر بار را از ریشه بیرون کشیدند...

تبر به دستان بدانند که درخت هرگز نمی میرد...

دختر تاجروشیر...

قبلترا،اون موقعی که 12 ،13 سالم بود و با کله ، می رفتم خونه حاج خانوم(مادربزگم) تا دور از چش همه بپرم رو تخت عمه مری و کتاب کودک رو باز کنم و برای هزارمین بار  قصه هاشو بخونم،چقدر به معجزه عشق ایمان داشتم. 

وقتی قصه ها و افسانه ها رو می خوندم،فک می کردم همه چی رو می شه با عشق حل کرد... 

دختر تاجر و شیر،تنها افسانه ای نبود که باهاش غرق عشق بشم و روزای طلایی رو واسه خودم تصور کنم.

برام به هیچ وجه عجیب نبود که دختر تاجر به دنبال شوهرش که به خاطر طلسم به یه کبوتر تبدیل شده بود،7 سال روی زمین دوید و خم به آبرو نیاورد.یا وختی که گمش کرد،و از ماه و ستاره جای شوهرشو پرسید و دید شوهرش دوباره طلسم شده و با زن جادوگر ریخته روهم ،اصلن رو ترش نکرد!

راحت می تونستم تصور کنم که بهای عشق دختر تاجر 10 سال زجر کشیدن و دنبال شاهزاده شیر رفتنه تا بالاخره طلسم شکسته شه و تبدیل به آدمیزاد بشه.

اون روزا من عاشق عشق دختر تاجر بودم.نمی دونستم که تو دنیای امروز،مردا قدر محبتو و فداکاری زنها رو نمی فهمن و تازه با کلی ادعا و چک و چونه کج و کوله می گن:کردی که کردی!وظیفه ت بوده!

نمی دونستم دنیای آدم بزرگایی که یه زمانی من تب و تاب رسیدن بهشونو داشتم،اینقدر مات و بی رنگ و زمخته!!

خداحافظ دختر تاجر...خداحافظ شاهزاده شیر...

خداحافظ افسانه های شرقی من...خداحافظ رویاهای طلایی و شیرین نوجوونی من...خداحافظ دریای آرامش خیال من...خداحافظ....

                           

پینوش:نه با ابو مشکل دارم نه با هیچ کس دیگه! اینو کلی نوشتم!

صدف

نیگا کن تو روخدا!!

نشستم واسه این صدفای خوشگل،لباس دوختم!همه شونو با گوآش رنگ کردم!

بعضی وختا ذوق و شوق پنهانی داشتن یه چیز،چه ها که با آدم نمی کنه!!!


رویای ابو

کی؟  5 صبح روز تعطیلی:


دارم می رم طرف دسشویی که یه دفه ابو همونطور با چشمای بسته سرشو از رو بالش بٌلن می کنه و می گه:داری می ری سر رات چاییو از دسش بگیر!!

من:باشه بابا!!


5 دقیقه بعد :


شصت پامو که می زارم توی تخت ،ابو با همون چشمای بسته ش تو خواب می گه:چاییو از دسش گرفتی؟

من: نه بابا! نشد! چایی ریخ روش و دسش سوخت!!

مقنعه سفید...

حالا که پاییز داره بساطشو جم می کنه و می زاره رو کولشو جاشو به زسمتون می ده،یاد خیلی چیزا می افتم.یاد بچگی هام...

نگین این باز دوباره شورو کرد!می خوام بنویسم که اون روزا رو چه جوری می گذروندم:

 تو روزای سرد آخر پاییز که ساعت 1 از مدرسه تعطیل می شدیم،وقتی می رفتیم تو سرویس و بعد چن دیقه گیس و گیس کشی با هم مدرسه ایها سر "جا گرفتن" و"زنبیل" و "این خودکار منه" و "الان می رم به خانوم شیلنگ می گم" ،سرجامون می تمرگیدیم، مقنعه سفید خواهرم(نوش نوش)همیشه چرک بود!همیشه خدام وختی می رفتم در کلاسش بهش خوراکی بدم،زیر میز بود و نمی دونم اون پایین ،کفش کیو واکس می زد؟!(جدی نگیرینهاااااااااا!)

خونه که می رسیدیم ناهارو می لومبوندیم و دونه رو هم که قبل ما رسیده بودو خواب می کردیم و می رفتیم سر بورداهای نازنینش!حالا جر نده!کی جر بده:

نوش نوش:آآآآآآآآآآآآآ!می می های این خانومه رو!بیا بٍکًنیمش!

ممو:آآآآآآآآآآآآخ! این مرده رو! داره خانومه رو بوس می کنه!چه زشت...

آخرشم سر اینکه کی کجا رو پاره کنه،دعوامون می شد و اشک همدیگه رو در می آوردیم و دونه بیچاره رو همچین از خواب می پروندیم که می چسبید به سقف!بعدشم بی حس می افتادیم تو تخت و تا 5 که برنامه کودک شورو می شد،می خوابیدیم.

5 تا 5/5 کانال 1 با اون برنامه های آبدوخیاریش!و از 5/5 تا 6 هم کانال 2 ،بل و سباستینو می دیدیم و کلی هم حال می کردیم با این سباستین و تیپ انگلیسی و شلوار کوتاهش تو برف 40 سانتی!

بعدش دونه واسمون چایی-میوه می آورد تا بشینیم سر مشقامون!نوش نوش که یه خط می نوش و یه خط با دیوار منچ و مارو پله بازی می کرد!

من سر شام مشقامو تموم می کردم و می رفتم سراغ خونه سازی با پتو و صندلی!

بعد شام هم همیشه این نوش نوش بود که همچنان مث دارکوب نوک به میز می زد و مس مس کنان تا 12 شب مشق می نوش!و طبق معمول این ممو بود که به کمکش می شتافت و با کوهی ازتمرینهای ریاضی حل نکرده و رونویسی شعر "زاغ و روباه"رو به رو می شد!

پینوش:من موندم لامصب چرا این معلمای نوش نوش تو 16 سالی که مدرسه می رف ،همیشه زیاد بهش مشق می دادن و این خواهری من باید تا صب هندل می زد؟

                                                      

زیگیل خانوم و کوبه!

من امروز، که عین روز تعطیلی،ببخشید خر (دور از جون همه اهالی وبلاگستان)هم تو خیابونا پر نمی زنه،هی دارم فٍرت و فٍرت آپ می کنم!

یه دو سه تا مطلب هس که باید حتمن اینجا بگم که اگه نگم،رسمن کبدم می ترکه!

اولندش که من اصن از آدمای پررویی که دائم گوششون رو میز من و چششون رو مونیتور کامپیوترمه و خوششون می آد از زندگی خصوصی من سر در بیارن و بکننش دس رشته،هیچ خوشم نمی آد!از آدمایی که مرتب بی اجازه از رو میز من وسایلی مث قندون و چسب و مارکر و کاغذ اشتنباخ برمی دارن اصن خوشم نمی آد!

هیچ دوس ندارم با کسی ناهار بخورم که همه ش رو اعصابه و حرف مفت می زنه و از حسادت می شه رنگ قیر و هی می گه:چرا اینایی که شوهر کردن خیلی خوشحالن؟

بعضی وختا این ۵ تا انگشتم به همراه کف دستم خود به خود بلند می شه و میره طرف صورت بعضیا که انگشت رُبی قرمزشونو تو ماست من می کنن و هفته بعد با پررویی تمام می گن:نوبت توئه! تو باید واسه ناهار ماست بگیری!

ازینکه همه ش باید به خاطر اینکه بزرگترم و بعضیا تازه کارن و هنوز اخلاق اداریو از حفظ بلت نیستن،کوتاه بیام و لبخند بزنم،بیزارم!

از اینکه همین بعضیا تا از سوپری بغل می خوای سفارش بدی،می پرن وسط و به حساب تو دوغ و اسنک سفارش می دن و اصن به روی سیاهشونم نمی آرن،حالم بد می شه!بعد خودشون مو رو از ماس می کشن و تو صورتت می گن:تو بابت نون یه تک تومنی به من بدهکاری،دیگه بی حس می شم!

 امروز اضافه شد:

دیروز حسابی زدم تو خط آشپزی و از سرکار که اومدم 2 نوع غذا درس کردم.

این کوبه س!یه نوع غذای لبنانی که خمیرش با سیب زمینی و برنج درس می شه:


اینم سمبوسه هندیه که خیلی خوشمزه شده بود:

پینوش:می دونین چیه؟از هر ناخونم یه هنر می چکه!یکی بیاد جمشون کنه بی زحمت!

پینوش 2:من از این لینک کوبه رو درس کردم.

لبیک...

اللهم لبیک،لبیک،لاشریک لک لبیک،ان الحمد،والنعمت...

تلویزینو داره مکه رو نشون می ده...نمی دونم چرا یه هو اشک به چشمام هجوم می آره...سینه م تنگ می شه...انگاری خدا همونجاهاس و چقدر به زمین نزدیکه!...یه حس قوی می شینه تو تمام سلولهای تنم...

دوربین که می ره روی زائرایی که با لباس سفید احرام و موهای تٌنٌک دارن ذکر می گن، یه قطره اشک بازیگوش خونه تنگش رو رها می کنه و رو مسیر همیشگیش سر می خوره و تالاپی می افته روی لباسم...سر راهش  از لبهام هم عبور کرده...چقدر شور مزه س!

می گن اشکایی که از روی احساسات غلیظ جاری بشن،مزه شون با اشکایی که "اشک سوسماری" باشه و الکی بیاد پایین، فرق می کن! به اینا می گن "اشک احساساتی" نه سوسماری!

خدایا مزه اشک من این دفه با دفه های قبل فرق می کرد...می فهمی منو؟هستی اون بالا یا باید بازم در بزنم؟گوشت با منه؟خوابی؟آره؟...می خوام نفس بکشمت...

می خوام...

پینوش:خوب خوب! می بینم که کلهم وبلاگا تعطیلن و همه رفتن ددر!خوش بذگره و عید همگی مبارک!

پینوش 2:این برف 5 شنبه هم چه منظره ای برای باشگاه ما ساخت!!کلی کیفور شدم اون بالا!!

پینوش در پاسخ خواننده محترم:بنویس برادر! بنویس که این از ریختن خون اون بوزینه حلالتره! می خوای تو فیس بوک و اورکات و ویز و بدو بدو و نت لاگ و گودریدز و هرجای دیگه که میلت کشید بنویس!اما سر جدت حق کپی رایتو حفظ کن!

حق!!

همین الان این مردک با یکی از کارمندا دعواش شد!فقط فش به همدیگه ندادن! اعصاب منم متشنج کردن...

ولی حق با دختره س!چون می خواد شنبه بره مرخصی این یارو نمی زاره! 

طفلی می خواد بعد ساعت کاری بره کلاس،باید ازین مردک اجازه بگیره! انگار این یارو وکیل وصی جد و آباد و زندگی شخصی مردم هم هس:

کلاس برو...کلاس نرو...باید تا فلان ساعت بمونی...برام ماست بیار...دوغ می خوام...در توالتو برام ببند...این پشه هه رو بٌکٌش...لا ال...الی ال... بیا سر*پام بگیر!!

ببینم مگه هرکی کار می کنه،باید همه چیزو قربونی کنه؟ مگه یه کارمند حق زندگی نداره؟این چندر غاز مگه چیه که اینا حیا نمی کنن و به خاطرش دادنش دس به هر گندی می زنن و مردمو خورد می کنن؟هاین؟

بعضی وختا قید همه چیو می زنم و دلم می خواد بست بشینم تو خونه و دیگه هرگز کار نکنم!اما...

جیغ نوش:اینجاس که نفرین دلم آدمو خنک می کنه!یه مشتم باید کوبید تو سینه تا این نفرینه خوب خوب تو یقه طرف جا بیفته و از لابه لای دنده هاش رد شه برسه به مغز قلبش!

روز بعد نوش:یه خواننده محترم سوال کرده بود که این شعر بالای وبلاگ از کیه؟خوب معلومه از خودمه دیگه! والا کی می آد واسه وبلاگ یکی دیگه شعر بگه؟؟

سفر (نمی دونم چندم؟؟)

خوب خوب می بینم که دلتون واسم حسابی تنگ شده بید!!

اون دفه ما یه سفر رفته بودیم اون دنیا و برگشته بودیم!این دفه هم یه سفر رفتیم شمال و برگشتیم.آلبوم امروز پر از عکسای جک و جونوره! هرکی دل نداره ورق نزنه!

کوههای پر برف چالوس.

این عسلی خانومه که تو کندوان پیداش کردیم.ببینید انگار خط چش کشیده...

اینم مموئه در حال چلوندن!

اینجا قلعه گردنه...تو راه جاده 2000

ادامه مطلب ...