عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

مموی سر به هوا

زری جون (مادر شوهر خواهرم "نوش نوش") : ممو جان! عروس خانوم چطوری؟؟

من: خوبم زری جون! چه خبرا؟؟

زری جون: خبر که زیاده! تازگیا کلاس زبان ثبت نام کردم. ترم چهارم!

من در حالیکه حواسم به برنامه 40 ساله ها -20 ساله هاس: عالیه! از بروز آلزایمر جلوگیری می کنه!

زری جون هاج و واج: می خواسم نرم ، بین اون همه جک و جوون خجالت می کشیدم، گفتم جوونا می گن این پیرزنه دیگه چی می گه؟ پاش لب گوره ، اومده زبان یاد بگیره!! اما نوش نوش و حامی اصرار اصرار که برو! حیفه!!

من در حال جویدن شکلات و خوردن شیرینی و در عین حال دلم به حال آماندا که به خاطر ترس از پرواز حذف شد ، می سوزه: زری جون از قدیم گفتن ز گهواره تا گور دانش بجوی!!!

زری جون در حالیکه می خواد بزنه شل و پلم کنه:

عزیزان از دست رفته من!

همیشه و همه جا ، تو  مدرسه و دانشگاه ، با افتخار به همه دوستام پز می دادم که هر دو تا مادربزرگ پدربزرگام زنده ن! وابستگی من به دوران بچگیم خیلی زیاده چون بهترین دوران ، همون دوران بچگی های من بود: من همه ش تو خونه مادربزرگ ، پدربزرگام بودم و رو پاهای اونا بزرگ شدم.نوه اول بودم و  نازم خریدار داش.

اما از موقعی که  دانشگام تموم شد ، در عرض 7 -8 سال ، 3 تاشونو از دس دادم!  یه پست برای عزیزای من واقعا" کمه! هرکدومشون یه کتاب بودن واسه خودشون.

این مامان  سید خانه، حاج خانوم: واقعن بانو بود، مهربون و عاشق. عاشق حاج آقا بود. یه وختایی خیلی از دس حاج آقا ناراحت می شد اما  وختی حاج آقا تو چشاش می خندید ، تموم کینه ها از دلش می رف! مزه آش جویی که همیشه برام درس می کرد هنوز زیر دندونمه.

اینم حاج آقا بابای سید خانه: پدربزرگ خوبی بود! وختی می رفتیم باغ ، یه تنه با اون سنش از درخت گردو بالا می رف و برامون گردو می چید.همیشه  دسش به خیر بود و تموم عروسی های پسرای فامیلو تو خونه ش گرف.

این مامان دونه خانومه: بهش می گفتیم مادر. خیلی مظلوم و آروم بود . 4 سال پیش از دسش دادم. هیش وخ صداشو رو کسی بالا نمی برد. یه نوع کتلت درس می کرد که دونه من هنوز نمی دونه مادر توش چی می ریخ!! وختی جوون بود ، تو یه شرکت کار تایپ می کرد و پدربزرگم که رییس بود دیده بودش و عاشقش شده بود! هم سن بودن . من از نظر قیافه و هیکل خیلی شبیهشم: مخصوصا" موهام و سفیدی پوستم.

اینم بابابزرگی نازنین منه: همه بهش می گفتیم آقا . واقعا" آقا بود و هس! با کلاس و مهربون. دقیق و وخ شناس. یادم میآد تو خونه قبلیشون که 3 طبقه ویلایی بود ، بعداز ظهرای تابستون عشقمون این بود که ابابزرگی که زیر کولر تو طبقه وسط می خوابید ، از خواب بلن شه و برامون هندونه و خیار آبتراش کنه. آقا همونیه که الان تو کماس.

 اینم عکس ممو به همراه هر دوشون:

پی نوشت: دوسشون دارم ! خیلی زیاد ! نمی دونم احساسمو درک می کنین یا نه ، اما من هر وخ یادشون می افتم ، نم اشک چشمامو می پوشونه و میرم به تابستونای داغ 11-12 سالگیم ، به روزایی که آخر هفته ها سر اینکه خونه کدوم یکیشون بریم ، همیشه دعوا داشتیم! اینا عشقشون ُ یادشون و خاطره هاشون همیشه تو ذهن ُ قلب و روحم تا دم مرگ می مونه! 

همیشه به دوسام می گم : قدر پدربزرگ ، مادربزرگاتونو بدونین! اونا برکت فامیلن!

بازم نقد فیلم (این دفه به جون خودم نقد مثبته!!)

من عقش فیلمم! خداییش اگه ارزششو داشته باشه  ، برا فیلمایی که خوشم اومده یه پست می زارم!

فیلم دلشکسته  خیلی خوش ساخت و  روانکاوانه بود.  انگ همون شعر فانتزی بود که  چن وخ پیش گفته بودم.(وخ کردم اون شعرو در 2 قسمت براتون می زارم!!!!)

بازی شهاب و بی تا عالی بود. بی تا  چون تاتر کار می کنه ، خیلی قوی بازی کرد.  

                                                      

 

طفلونکی خسرو  خیلی مریض بود و اقعا" از جون مایه گذاشته بود! نا نداش حرف بزنه و دیالوگاشو به زور می گف.               

بازی: عالی

سناریو: تراشیده و  حساب شده! نه مث  این فیلم ک...ن...ع..ا..ن  ، سرو ته قاطی!

نورپردازی و صحنه آرایی: خوب

گریم : مال دختره زیاد خوب نبود انگاری  پشت سرش ، زیر مقنعه ش ُُُبالش گذاشته بود! اما بقیه موجه بودن!

موضوع: تقریبا" جدید بود !  مث موضوعهای  عشق و عاشقی های دیگه ، دستمالی شده و  کلیشه ای نبود.

خلاصه: داستان عشق یه ب..س..ی..ج..ی  به  یه دختر ل..ا..ت و لوت بود که به زور  کنار همدیگه قرار گرفته بودن. طرز تفکرشون مث زمین و آسمون بود( به قول خودشون تو فیلم). ما که خیلی به تیکه هایی که تو فیلم می پروندن خندیدیم. توصیه می کنم دوس جونا حتما" یه نموره یا یه تک پا به سینما ها سر بزنن.اینم بگم که گوهر خانوم با یه سکانس فیلمو ترکوند! (خیلی زیر پوستی بازی کرد!

آخرش زیاد جالب تموم نشد ! اما حس می کنم فیلم چن تا پیام خاص داش:

1.      عشق حد و مرز نمی شناسه و تو هر برهه ای و برای هر آدمی با هر طرز تفکری ممکنه اتفاق بیفته!

2.      آدما می تونن تو هر سنی که باشن  تغییر کنن.

3.      یه پیام خاص س.. دیگه هم داش : توجیه رفتار و  اعتقادات ب...س..ی...ج..ی...ا...ن! که به نظر من فقط  4 درصد از آدمای اینجوری  اعتقاداتشون  پاک و خالصه و  از اون برای پیشبرد اهدافشون استفاده نمی کنن! 

روی هم رفته فیلم بی پروا یی بود و خوب پرداخته شده بود.

پس نوشت: دمت گرم آق علی ر..و..ئ..ی..ن ..ت..ن(کارگردان محترم فیلم)!!!

غرفه داری با اعمال شاقه!!!

پای چپمو  می ندازم  رو پای راستم و به انبوه جمعیت خیره می شم! زانوهام داره از درد می افته! کمرم داره دهن وا می کنه!  ملت  دارن از سر و کول ما غرفه دارا بالا می رن و  سوالای هچل هفت و  الکی می پرسن!  بعضی هاشون  چون چن تا دخمل خوشگل دیدن ، فقط می خوان  سرگرممون کنن و به قول معروف ل..ا..س بزنن!(ای سر تخته بشورنشون!!!)

یه دفه یه صدا از پشت سر  بهم می گه: خانوم ممو لبخند ... لبخند بزن به مشتریها!!  تو دلم می گم: ای مردشور تو و اون مشتری نماها و  این آدمای داغونو  ( بلانسبت شما دوس جونا)  ببرن !  نمی تونم لبخند بزنم!  داغون شدم! فکم پیاده شد!  کف آوردم! اصن مگه من تو قسمت فروشم؟؟؟ ای مردک زبون نفهم .... سگ..... سگ!  (ببخشید!! وختی یه نفر بره  رو اعصابت  هلکوپتری بزنه ، آدم بی...حیا می شه  و  فش می ده خوب!!!)

رومو بر می گردونم و  می ره بالای غرفه و  تو آبدارخونه یه ر...د...ب...و...ل که ابو برام صب خریده ، رو می زنم به بدن! گور بابای اون!!

این چن روزه  مغزم پیاده شد به خدا!  اینقده عصبی بودم که  اگه تو  طول روز 4 لیوان نسکافه و  2 تا ر..د...ب...و...ل نمی خوردم  ، نا نداشتم  چشامو باز کنم چه برسه به Present   کردن و بدو بدو کردن!‌

شب تو ماشین بعد  نیم ساعت تو سرما وایستادن ، ابو می گه: ممو! تو زن خوبی نیستی! چقدر کار کار؟؟ این چه وضعشه؟؟ وختی می آی خونه صورتت مث میتاس !‌وختی می ب...و..س..م...ت ، باید غسل میت هم بکنم!!

من با بغض می گم: مگه چن روزه؟؟ 4 روزه ! زودی تموم می شه!  از همه حرف می شنوم ، تو هم ...!

جیغم میره هوا!!!

پس و پیش نوشت: ای  خدا!‌ چرا همه فقط از من توقع دارن؟  چرا  بقیه تو غرفه پاشونو رو پاشون انداخته بودن و ریلسک  هرهر کرکر می کردن و من فقط با این زبون نفهما چونه می زدم؟ چرا  شوهرم  درکم نمی کنه؟ 

اینم چن تا عکس از ما: 

 حذف شد.

دوس دارم تو یاد همه بمونم!

نمی دونم بعضی وختا یه حس عجیبی دارم!‌ دوس دام تا هستم ، از خودم یه اثری ، یه چیزی به جا بزارم! نمی خوام وختی (ایشالا) پیر شدم و از دنیا رفتم ، فراموش بشم و بعد چن سال دیگه ش ، حتی اسممو نبرن. همیشه سعی می کنم به فکر همه باشم. و اگه کمکی از دسم بر اومد برای کسایی که نیاز دارن ،انجام بدم.

 اما بیشتر دوس دارم  یه اثر هنری توپ از خودم به جا بزارم: مث یه کتاب شعر مشتی یا یه رمان عاطفی غیر قابل زمین گذار(اصطلاحو!!!)!‌ که خواننده ش حداقل برام یه فاتحه بخونه و بگه: "ای ... حیف شد طفلونکی!"

نمی دونم شاید خودخواهی باشه اما دوس ندارم هیش وخ از یادها برم یا کسی پیدا نشه که سر قبرم گل بزاره! ( فک کنم توهم زدم باز! از الان دارم واسه اضرائیل و بهشت و جهنمم نشقه می کشم!!! ابو وختی این حرفا رو می شنفه می گه: نترس ممویی ! خودم می آم سر قبرت آهنگ "کراوات" رضایا رو می زارم و با برو بچز می آیم اونجا  مرده ها رو می رقصونیم )  اینم از ابو خان ما ! هیش وخ حرفای منو جدی نمی گیره و یه چیزی وسطش می پرونه!

به حال اونایی که اسمشون تو تاریخ و ادبیات ثبت شده و  بعد قرنها ازشون به نیکی یاد می شه ، همیشه غبطه می خورم.

پس نوشت:دیگه همین دیگه! دوس دارم آدم باشم! یه آدم از یاد نرفتنی !!!

این سید خان ما!!!

این سید خان ما (پدر گرامی بنده) خوابشون خیلی سنگینه! مامان بزرگ خدا بیامرزم می گف: اینا تیر طایفه شون همه همینن! امروز لب وا می چینن ، سال بعد گریه شون می گیره.یهنی اینکه بین عکس العمل تا عملشون قرنها  فاصله می افته!

سید اگه یه چیزی تو خونه خراب بشه یا یه چیزی رو تو خونه خراب کنه ، عمرن تا 10 ماه درستش کنه یا طرفش بره!‌

مثلا" اگه دستشویی خراب بشه ، ما تا 2 ماه بعد باید از دستشویی عمومی مسجد سر خیابونمون استفاده کنیم.

اگه اجاق گازمون خراب بشه ، باید تا 1 سال مث کوهنوردا روی چراغ الکلی یا هیتر نفتی غذا بپزیم.

اگه شیر آبمون تو حموم خراب بشه باید تا 5 سال با کاسه آب بریزیم رو کلمه مون!

خلاصه ما بساطی داریم با این سید خان!

همین چن وخ پیشا ، جاروبرقیمون خراب شده بود ، موقه اومدن مهمونامون ، با جارو و خاکنداز به جون فرشای بیچاره افتادیم!آخه جارو نپتونمون رو انداختیم دور به سلامتی!

حالا چن وخته پشت بوم رو ایزو گام کردن و سید ما هم از خدا خواسته ، دیش ماهپاره رو آورده پایین و گذاشته  تو حلق ما . من می دونم عمرا" دیگه این ماهپاره نصب بشه!

آخرشم من این برنامه 40 ساله -20 ساله ها که پسر تنیسوره توشه و می خواد یکی رو انتخاب کنه رو نمی بینم که نمی بینم!

پس نوشت: دیدین اون زن 47 سالهه رو ؟؟ با چه اعتماد به نفسی اومده با یارو دوس بشه ! 2 تام بچه داره! یه بچه ش اندازه این پسره س! تازه پسره می گه: من ازش خیلی خوشم اومده ! سر زنده و شادابه.خدا شانس بده! به مامان بزرگش می گه شاداب ُ جذاب!!!

برا بابابزرگی من دعا کنین

سلام دوس جونای خوب و عزیز و دل نازک خودم!  

خواهش می کنم هر کی این مطلب رو می خونه ، برای پدر بزرگ من 15 تا صلوات بفرسته! حالش زیاد خوب نیس. ممنون می شم  اگه همه براش  دعا کنین.

پی نوشت :دعاهای شما برای مکن یه دلگرمی و دلداریه! امروز اصن حال و حوصله ندارم ! فردا آپ می کنم

نامه ای به ابو...

سلام ابو! 

الان که ازم دور شدی ، انگاری دلم یه جوری شده! انگاری این 5 روز می خواد خیلی سخت بگذره. اون روز وختی داد و فریاد می کردم و پشت گوشی هوار می زدم ، صدای نفسات خیلی تند شده بود.

وختی اومدی خونه مون با یه دسته گل ، نشستی روبه روی دونه اینا و گریه کردی ، دلم ریش ریش شد! اما به روی خودم نیاوردم.  

       

               

به خدا دس خودم نیس ! نمی تونم تحمل کنم که تو ایران نباشی و من نتونم ببینمت و باهات درست و حسابی حرف بزنم. نمی دونم از کی اینطوری شدم؟ قبلنا ککم هم نمی گزید! اما این دفه با اینکه دفه اولت هم نیس اما یه جوریم ! یه بغض باز نشده تو گلومه و هی با اشک می آد تو چشامو برمی گرده!

منو ببخش به خاطر اینکه سرت داد زدم! منو ببخش برا اینکه اشکتو درآوردم! منو ببخش به خاطر تموم اون حرفای بدی که در مورد جدایی گفتم و تو فقط سکوت کردی و شنیدی!

می دونم اون روز اصن نتونستی غذا بخوری. منو ببخش !

امروز صب وختی موبایلت هنوز خاموش بود و  از پروازت 3  ساعت گذشته بود ، نمی دونی چه حالی بودم! !! نمی دونی!!

دوست دارم. تا ابد. دلم می خواد الان پیشم باشی و سرمو بغل کنی و دماغمو بکشی!

بیا ابو ! بیا!

پس نوشت: می دونم ابو هیش وخ تا آخر عمرش هم این نامه رو نمی خونه!

تو دیگه مجرد نیستی ابو!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.