عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

می خونمتون اما خاموش!

اوووووووووه!من چقدر نیومدم اینجا! یعنی الان اصلا" برام مقدور نیست دو خط بنویسم...آخر ساله و حسابی درگیر کار و جارو پاروئم!

ذهنم اونقدر درگیره که موضوع پوضوع تعطیله!! یعنی عمرا" من دیگه از چیزی الهام بگیرم...عمرا" ذهنم یاری کنه چیزی بنویسم یا از اتفاقی درس بگیرم...

دیشب مهمونای خیلی عزیزی داشتم...مهمونای عزیزی که خیلی وقت بود نیومده بودن و خیلی دلشون می خواست یه شب میزبانشون باشم و من براشون غذاهای خوشمزه درست کنم!بالاخره این فرصت دیشب دست داد و حسابی از خجالت دفتر آشپزیم و ذهن خلاقم در اومدم...

ظرفا رو هم همون دیشب جا به جا کردم تا وقتی امروز بعداز ظهر از در می رم تو با یه خونه بمب ترکیده و ظرفهای کثیف مواجه نشم!!خدارو شکر امروز صبح که زدم بیرون همه چیز جای خودش بود و مرتب بود.البته نصفشو مدیون ماشین ظرفشویی عزیزم هستم ها!

اینم از این!

خیلی هاتونو از گوگولی ریدر دنبال می کنم اما واقعا فرصت سر خاروندن و کامنتیدن ندارم!چون کامنت گذاشتن می طلبه که آدم ذهنش آزاد باشه و مخشو جمع کنه!(کاری که این روزا به دلیل سرشلوغی از من بر نمی آد!!)

 از عکس غذاهای خوشمزه و شارلوت بستنی تون لذت بردم و  خاطرات تعطیلاتتون رو خوندم!خاطرات سیسمونی نی نی و بارداری دوستای گل و  همچنین آنتروپی پلاس آنتروپی ، سورپرایزای ولنتاینی و عشقولیا و هدف کیلویی چندو همه و همه  رو خوندم و لذت بردم...

باهاتون هستم اما خاموش!دوستتون دارم اما خاموش!می خونمتون اما خاموش...

به امید روزی که سرم خلوت بشه و بتونم یه گپ حسابی با تک تکتون بزنم...

سیکرت نوشت:در مورد اون موضوع پایین هم که پرسیده بودین ٬فعلا؛ ترجیح می دم هیچی نگم تا موعدش برسه!

ولن ولنه!!

امسال هدیه ولنتاینمو من یه روز زودتر گرفتم...یعنی دیروز!اونم نه از ابو!از خود خدا!

از همینجا بهش می گم:چاکرتم!تا همیشه به پات می سوزم و می سازم!منو شرمنده خودت کردی...

می دونم بنده ناشکری بودم و خیلی وقتا پررو پررو ازت توقعات بیجا داشتم!مثل بچه ای که از مادرش توقع داره در مقابل همه شیطونیهایی که می کنه بازم وقتی بی پتو خوابش می برهُ مادرش پتو روش بندازه و همیشه غذای گرم داشته باشه و هیچوقت تنها نمونه...

حالا خدا هم پتو روم انداخته...هم غذای گرم برام رو اجاق گذاشته...البته قول داده دیگه تو پرم نزنه و زیرش نزنه!

حالا من دو تا هدیه دارم...یکی از ابو و یکی از خود خدا....

حالا دیگه بوی بهارو حس می کنم...چقدر عید نزدیکه!مگه نه؟

مناسبت نوشت:به حق این سوی چراغ!! از عشقاتون هر چی که دوست دارین،هدیه بگیرین!!

ساعت شلوغ!

یکی بیاد منو ازین شلوغی بکشه بیرون!!عجب روز شلوغیه امروز!!وای ترکیدم از بس ایمیل زدم به اینور و اونور و با این و اون مذاکره کردم...

مخم سوتید!!این دامنه م هم که پوکیده و من نمی دونم کجا برم تمدیدش کنم!چون دومینش منتقل شده!!

ای خدا!چرا همه چی با هم شده؟کمک!!یکی بیاد بهم بگه: از فردا تعطیلی تا عید!

امارات مال(مرکز خرید دوبی)

صبح اول هفته کاریتون بخیر!

این پست آخرین پست از دوبی نیست!یه پست دیگه هم مونده!چی؟خسته شدین؟نه دیگه!حیفه!ممکنه یه روزی به دردتون بخوره!

امارات مال یکی از بهترین و بزرگترین مراکز خرید دوبیه!اینجا اولشه...یعنی از در که وارد می شین...

برای دیدن بقیه عکسها رو بقیه ش کلیک کنید...

ادامه مطلب ...

به راستی دوستت دارم!

خدایا...

یه چیزی می خوام بهت بگم...

گوشت با من هست؟؟حواست اینجاست؟با من هستی باز؟اینجا رو می خونی؟

پوزمو نزنی ها!!زیرش نزنی ها!

خدایا...

دوست دارم...

خیلی زیاد!

نرو!! :(((

تو این روزای آخرای سال،دلم خیلی گرفته...سال 90 رو خیلی دوست داشتم!خیلی!اصلا" دلم نمی خواد تموم بشه و عید بیاد!اما مثل اینکه اینم رفتنیه و تموم شدنیه!انگاری هر چی خوشیه زود تموم می شه...برعکس تمام سالهای زندگیم،این عیدو دوست ندارم!

سال 90 نرو!وایستا! خیلی زود داری بساطتتو جمع می کنی و در می ری!!یکی بیاد چرخش این دنیا رو متوقف کنه...

یکی بیاد منو ببره بندازه وسط تیرماه 90!وسط آبان 90!

من بهار 90 رو می خوام...روزهای رنگی پاییز رو می خوام...با اینکه وسایل سفره 7سین خریدم اما ذوقشو ندارم!شوقشو ندارم...

حال خرید ندارم!!لباس مباس لازم ندارم حتی کیف و کفش چون خیلی از اون ور خرید کردم!اما یه چند تا مانتوی خوشگل و جیگولی می خوام...باور می کنین حال خریدن اونا رو هم ندارم!

دلم می خواد فقط عکسها و خاطرات 90 رو تو آلبوم و لب تاب نگاه کنم و لذت ببرم،غرق بشم تو لحظه های خوش!تو لحظه های ناب بودن و سفر...تو لحظه های دوستانه روشن...تو آغوش نور و خوشبختی!

نمی دونم چرا امسال اینقدر از سال 91 می ترسم!نمی دونم چرا هنوز نیومده ازش بدم می آد؟؟چرا وقتی اسمش می آد هول می کنم و یه فکر سیاه و ترسناکی به اسم تورم و دلار و جنگ و قحطی مثل کابوس تو ذهنم می شینه؟

پینوشت:اگه براتون نمی نویسم، ناراحت نشین...دلم گرفته!همه تونو دوست دارم و می خونمتون...

آش دوغ

باز این زهرا خانوم مارو به هوس انداخت!

کلا؛ من عاشق انواع آش و سوپم...اگه حوصله ش باشه (که اکثر موقعها هست!!)٬غذاهای ملل مختلف رو امتحان می کنم...

مزه آش دوغ رو خیلی دوست دارم...

ادامه مطلب ...

یادداشتهای یک زن شاغل!

بعضی وقتا کار آدم روی مخ آدم می ره!اما بعضی وقتا هم بر عکس همه چی رله ست و ازش لذت می بری...اما این مساله خیلی ربطی به چیزی که الان می خوام بگم،نداره!

گاهی اوقات با خودم فکر می کنم کار کردن همچینم بد نیست!باعث می شه آدم فعالیت اجتماعی داشته باشه،به روز باشه و پیشرفت کنه.اما از طرفی استرس و خستگیش خیلی اعصاب خورد کنه!مخصوصا اگه کارت مهم باشه و مسوولیتت هم زیاد!مخصوصا اگه یه کار لحظه ای دستت باشه که در آن واحد باید تصمیم بگیری که باید چی کار کنی و اون تصمیم تو بستگی به چند تا چیز مهم داشته باشه که اگه یه ذره اینور یا اونور بشه،همه چی به هم بریزه!

واقعا" لازمه خانوما بیرون از خونه هم کار کنن؟این سوالیه که بارها و بارها از خودم پرسیدم اما جواب درست و حسابی ای براش پیدا نکردم!

از یه طرف با خودم می گم کار به آدم شخصیت می ده و روح آدمو صیقل می ده!به آدم جرات و اعتماد به نفس می ده و باعث می شه نزاری حقتو جاهای دیگه بالا بکشن یا سرتو کلاه بزارن!در اینکه خانومای شاغل زبونشون از خانمهای خونه دار درازتره(این اصطلاحو باید به کار ببرم چون مصداق داره!!) و تکلیفشون با خودشون روشن که شکی نیست!از یه طرف هم گاهی این بیشتر فهمیدنها و فعالیتهای اجتماعی آدمو دلزده و خسته می کنه!آدم ترجیح می ده هیچ چیز ندونه و فقط تو خونه بشینه و از آرامش آشپزی و پختن قورمه سبزی و ته چین و نظافت خونه ش و اینکه همه جا رو بسابه و برق بندازه و بعد از یه مهمونی زنونه با خانواده و دوستاش لذت ببره،حظ وافری ببره...

اما باز هم اگه بخوای دو دو تا چهارتا کنی در هر دو صورت یه جای کار می لنگه!!اونی که چند ساله داره کار می کنه،نمی تونه تو خونه بشینه و اگر هم بر فرض مجبور شد،اولش خیلی سخته!

تازه وقتی بیشتر در رابطه با این مساله فکر می کنم می بینم که تاثیر کار تو زندگی خانوما خیلی زیاده!یعنی خواه ناخواه مشکلات کار رو کم و بیش می آرن خونه.چون احساساتین و بعضی وقتا منطقشون مغلوب می شه!اگر هم خیلی تمرین کنن،شاید بتونن فقط یه بخش خیلی کوچکش رو به خونه انتقال بدن اما به هر حال تو روحیه شون چه مثبت و چه منفی،تاثیر داره!

کما اینکه خیلی از دوستانی که وبلاگهاشونو می خونم،از شرایط شغلی و همکاراشون راضی نیستن و بعضی وقتا مدیراشون آدمهای درستی نیستن!

حالا واقعا می خوام نتیجه گیری کنم که جدا از بعد مالی قضیه، آیا واقعا" لازمه خانوما برای پیشرفت و فعالیت اجتماعی داشتن و آپدیت بودن،صرفا" کار کنن و خستگی و آزردگی رو به جون بخرن و بعد از چندین سال کار کردن براشون نه اعصاب بمونه نه روحیه؟

پینوشت:۵شنبه شب یه شب عالی بود!در کنار دوستان گل...تعریف خاطره های دور...کنار اجاق کور!!دور هم و چسبیده به هم!تو سرما و یخ!بعد یه شام خوشمزه و دوباره هرهر و کرکر!

One Day

فیلم یک روز از روی رمانی به همین نام که خیلی هم پر فروش بوده ساخته شده و ساخته کارگردانی به نام لون شرفیگ محصول سال 2009 ه.

بازی آنا هاتاوی ملوس که واقعا بی نظیره و تو بیکامینگ جین کولاک کرده،چشم گیره و نقش مقابلش با بازی جیم استرگس خیلی بیشتر به چشم می آد.

داستان این فیلم بیشتر به تقدیر بر می گرده.یعنی همون قضیه کوه به کوه نمی رسه اما آدم به آدم می رسه!دکس و اما دو تا تینجرن که یه روز خدا پس کله شون می زنه و با هم دوست می شن اما بعد از اون یک روز زندگی هر دوشون کلی تغییر می کنه و باعث می شه از هم دور بیفتن و بعد در برهه های مختلف زمانی سر راه هم قرار بگیرن!

دیدن این فیلم آدمو بیشتر یاد تقدیر می ندازه!اینکه همه آلوده تقدیریم و هیچ گریزی از تقدیر نیست!

من که این فیلم رو خیلی دوست داشتم...

قدرت نوشت:می بینم که فعلا" قدرت دست ماست!!

و اینک... :)))

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.