عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

سالاد یونانی

سالاد یونانی یه چیزی شبیه سالاد اولویه ست و صدا البته خوشمزه تر! اونایی که شوید و ذرت و پیازچه دوست دارن می تونن درست کنن و لذت ببرن!مزه ش عالیه و چون نسبت به سالاد اولویه مواد و ملات بیشتری داره،خوشمزه تره! برای سسش که کم کالری بشه،می تونید از سس مایونز خیلی کم به همراه ماست سون کاله و ماست کم چرب استفاده کنید.اینم بگم که یه نوع سالاد یونانی دیگه هم هست که با پیاز قرمز و کاهوئه!اما طرز تهیه ش این نیست و کاملا" فرق داره!

برای مهمونیم که درستش کرده بودم،یه ذره شم نموند!

دستورش رو از این لینک در آوردم.

عکس هم به زودی اضافه می شه...فعلا" این پست رو داشته باشین!

رای گیری نوشت:امروز روز آخر رای گیریه...

اینم عکس سالاد یونانی جشن...

گلهای عاطفه...

خوب چی کار کنم؟دوست دارم هی نازمو بکشی و من جواب سر بالا بدم...هی تو بگی چته و من بگم هیچی!هی تو دستمو بگیری و من دستمو از دستت در بیارم...

آخه بعضی وقتا آدم دوست داره ناز کنه و خودشو لوس کنه...هی بپیچم برم و تو هی اینور و اونور جلوم سبز بشی و خواهش کنی...

هی باهات قهر کنم و تو هی بگی: آشتی!آشتی...لوس نشو دیگه! و بعد برام یه عالمه بستنی شکلاتی بخری و برای دلجویی ای که خودتم نمی دونی منشا ناراحتیش کجاست،پیش قدم بشی...

عاشق همون روزاییم که با سر و وضع ژولیده!! وقتی از راه می رسی در رو برات باز می کنم و تو بی توجه به موهای سیخ سیخ و لباسهای درب داغونم،صورت بی آرایشمو می بوسی...

(آخه همیشه که نمی شه مرتب بود!!)

می دونین!بعضی وقتا آدم دلش برای فسقل بچه بودن بودن تنگ می شه...می خواد هرگز بزرگ نشه!بالا و پایین بپره!رو دیوارا گچ بکشه...دفتر خاطرات بنویسه!تا کمر از پنجره منتهی به کوچه درختی دولا بشه!کارتون ببینه و از خوردن بستنی لیوانی نسکافه ای ذوق کنه...

دلش می خواد نشه مسئول اداره یه خونه...دلش می خواد یکی ازش مراقبت کنه و براش آش و سوپ بپزه!

بعدشم ناز کنه...هی فکر کنه هنوز 20 سالشم نشده و طرفش باید خیلی بیشتر ازینا هواشو داشته باشه...دقیقا" مثل این فیلم هندیا که امیر خان 50 ساله هنوز نقش جوونای 30 ساله رو بازی می کنه و شاهرخ خان 40 ساله هنوز 20 سالشه...

چی می شد آدمها هیچوقت پیر نمی شدن؟هیچوقت بزرگ نمی شدن؟

رای نوشت: رای گیری هنوز ادامه داره تا فردا!

رستوران نوشت:استیکهای ژوآنی حرف ندارن!!اما پیتزا اسپاگتیش محشرههههههههه!به امتحانش می ارزه!!من که عاشقش شدم...

رای گیری اختصاصی...

خوب امروز بیاین یه کم جنجال به پا کنیم...

حتما" الان همه تون تو دلتون می گین: مگه بیکاری؟حوصله داری؟نمی تونی یه ذره آروم بشینی و زبون به دهن بگیری؟

به جون خودم و خودتون نمی تونم!هر چند وقت یه بار باید یه حالی به این وبلاگستان تزریق کنم!همه ش قربون صدقه رفتن و گل و بته کشیدن که نشد کار!بزارین یه کم جنجال به پا کنیم تا یه چیزی از توش دربیاد!

خوب...خوب...حالا بریم سر اصل مطلب...

تکین عزیز چند وقت پیشا از من خواست کتابش رو نقد کنیم...حالا امروز من می خوام اینجا رای بگیرم...هر کی هر کتابی از تکین خونده رو تو برنج دونی بنویسه!بعد رای می گیریم ببینیم کدوم یکی بیشتر خونده شده و در موردش نظر می دیم...نقد نمی کنیم!چون منتقد رسمی و کامل نیستیم...از نظر من فقط در حد مخاطب،نظرمون رو بگیم و نقاط قوت و جذبش و ضعفش رو بشمریم کافیه!

کتابهای خانم حمزه لو(روی هر کدوم کلیک کنید عکسش می آد):

1.افسون سبز
2.از آنسوی آینه
3.مهر و مهتاب
4.دخترى در مه
5.در پایان شب
6.بعد از او
7.عاشقانه، براى پسرم
8.نوبت عاشقی
9.از این‌همه جا

10.یک روز دلگیر ابری

هر کی هرکدوم رو خونده سریع دستش بالا!!اگرم نظرش منفیه عیبی نداره،بگه!

بعد از اینکه رای گیری شد و یکی رو انتخاب کردیم و در موردش نظر دادیم،من تمام نظرات رو تو یه پست جدا می زارم...هر کی هم دوست داشت می تونه از اسم مستعار استفاده کنه...

پس بشتابید!!بدوئیدددددددددد!

معجزه دستانت...

دستهایت را دوست می دارم...

مردانه٬محکم و پر مو...

همین دستهایند که مرا تا اوج می برند...

دوستشان دارم...

این روزها دستهایت را بیشتر دوست دارم

می دانی چرا؟

چون معجزه کرده اند...معجزه ای که تا همین چند ماه پیش محال بود...

معجزه دستانت را هم دوست می دارم...

برداشت آزاد ۲

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سایه دوست...

بالاخره پیدایش کردم...کجا؟در همان کتاب صورتی که همه با اسم واقعیشان ثبت نام کرده اند و بعضی وقتها چپ و راست از خودشان عکس می گذراند و تو می توانی دوستهای قدیمی ای را پیدا کنی که زمانی با تو سر یک کلاس و روی یک نیمکت می نشسته اند و یا با آنها کل کل داشته ای یا دوستشان داشته ای.

فقط یک سال با هم همکلاسی و دوست صمیمی بودیم...آن هم در 9 تا  10سالگی...دوره دبستان!می گویم دوست صمیمی یعنی صمیمی ها!از آن صمیمیهایی که تمام جیک و پیکمان با هم بود و خانه یکدیگر می رفتیم و زنگ تفریح ها با هم ساندویچ گاز می زدیم و سر امتحان علوم با هم گریه می کردیم...

اسمش یاس بود...در خانه ای زندگی می کرد که درندشت بود و استخر داشت...همان سال از هم جدا شدیم و مدرسه من شد میم... و او سین...قرار گذاشته بودیم سه روز یکبار برای هم نامه بنویسیم تا فاصله ها را کم کنیم و صمیمیتمان را بیشتر...

نوشتیم و نوشتیم...عهد کرده بودیم که تا وقتی بزرگ شدیم و ازدواج کردیم برای هم بنویسیم...که نوشتیم!اما این فاصله بعد از یک سال شد کوه و دریا و دشت...گم کردیم یکدیگر را!

وقتی پیدایش کردم،با شوهر جوان و خوشتیپ اسپانیایی اش در مادرید اسپانیا زندگی می کرد و آموزگار زبان فارسی بود...

عکسش را که فرستاد،مثل همان موقعها بود...چشمان درشت و پوست سبزه!گویی هنوز بزرگ نشده بود! هنوز همان یاس روزهای 10 سالگی بود...

چند روز پیش ایمیلی زد که من های های گریه کردم برای آن ایمیل و عکسهایی که در ضمیمه آن جا خوش کرده بودند...

فرداش نوشت:دوستم!تبریک می گم...هم به تو هم به یه دوست گل دیگه که 1 ماه پیش فهمیدیم نی نی داره!ایشالا هر دوتون نی نی هاتون رو به سلامتی به دنیا بیارین...

برای دیدن ادامه و عکس دفترچه خاطرات رو بقیه ش کلیک کنید...

ادامه مطلب ...

اصلاح نشود...

می دونین چیه؟گفتم بیام بهتون بگم هر کی هرچی دوست داره بنویسه!بی خیال محتوی و اینا...

چون مثل اینکه پست دیروز به خیلیا برخورده!

اصلا" عیسی به دین خود،موسی به دین خود!

آخه روحیه من اصلا*ح طل*بی محضه...هی دوست دارم محیط اطرفام رو منطقی اصلاح کنم...البته این به مذاق خیلیها خوش نمی آد و می رنجن...

پس بی خیال می شم و این مقوله رو می زارم کنار...بالاخره یه روزی یه جایی همه به یه نقطه کمال می رسن دیگه...پراید در حد پراید سرعت می گیره و موسو در حد موسو!

هر کی عقشش می کشه،هر چی دلش می خواد بنویسه...نظر سنجی رو هم بی خیال!

هفته دیگه منتظر یه پست داستانی دیگه باشین!

5 شنبه تون خوش!

نظرسنجی وبلاگی...

هی می خوام پست جدید بزارم در مورد یه چیزیکه خودمم نمی دونم چیه!!اما دلم نمی یاد این پست نمایشگاه کتاب بره پایین...

می خواستم در مورد هوا و اردیبهشت و اینا بنویسم که دیدم نوشتم!

می خواستم در مورد کتاب و کتاب شناسی!! بنویسم که دیدم از بس از فروردین تا حالا کتاب کتاب کردم که اینجا شده کتابخونه!البته همچین بد هم نیست!خودم که لذت می برم اما می خوام که خواننده هام خسته نشن!

گفتم بیام از فیلم بنویسم،دیدم این هفته نوبت فیلم نیست!هفته دیگه ست!

دیدم از معضلات هورمونی و اجتماعی هم زیاد نوشتم...

پس بهتر دیدم یه نظر سنجی وبلاگی بزارم که کمتر گذاشتم...

شما ترجیح می دین کدوم یکی از وبلاگهای زیر رو زودتر از بقیه بخونین؟یعنی اول کدوم رو باز می کنید؟

1.وبلاگهای علمی-تخیلی

2.وبلاگهایی که مختلط می نویسن(یعنی از همه جور سبکی استفاده می کنن و خاص و خلاق هستن)

3.وبلاگهای مادرشوهری و خانوادگی(از همونایی که فقط در مورد روابط خصوصیشون می نویسن)

4.وبلاگهای مردانه

5.وبلاگهای لوس!

6.وبلاگهای فرهنگی که در مورد رمان و اشاعه و ارتقا سطح فرهنگ می نویسن.

7.وبلاگهای شعر.

8.وبلاگهای سبک جدید که مفهومی می نویسند و مخاطب خاص دارند مثل رژ لب قرمز

9.وبلاگهایی که هیچ کس رو نمی خونن اما دوست دارن خونده بشن!

10. و بالاخره وبلاگهای غم انگیز که از فروپاشی رابطه ها و خیانت و اینجور چیزها می گن...

11.وبلاگهای آشپزی

منتظر نظرات شدید و حدیدتون هستم...

نظرسنجی نوشت:به جان خودم مخاطب خاص نداره!!کلی گویی کردم...


تزیین هندوانه به شکل کاسه میوه

امروز بازم می خوام یه پست شکمی دیگه بزارم...

تزیین هندونه به شکل یه کاسه یا سبد...

باید یه هندونه گرد یا بیضی شکل انتخاب کنید.و با یک چاقوی خیلی تیز،به شکل پایین بریده بشه و بعد باید با اسکوپ توش رو خالی کنید...سعی کنید اسکوپها رو گرد در آرید که بعدا" بتونید ازش به عنوان گل استفاده کنید یا به سیخ بزنید...می تونید وقتی توی هندونه رو خالی کردید،لبه هاش رو به صورت مثلث،دالبور دالبور،ببرید تا به شکل دندونه در بیاد...من این کار رو 2 روز از قبل از جشن انجام دادم و بعد هندونه رو تو یه کیسه پلاستیک پیچیده م و گذاشتم تو یخچال...

می تونین توی این سبد رو با میوه های خردشده ای که به سیخ یا خلال دندون کشیدید،پر کنید...

اینم عکس هندونه خودم...خیلی دوسش دارم...

سفر به باغ کاغذی-(نمایشگاه کتاب تهران-91)

خوب!سر صبحی می خوام شارژتون کنم!

۵ شنبه بعدازظهر بعد از کلی کار و حساب کتاب تو شرکت وامونده(مردک بهم مرخصی نداد زودتر از 12 بیام بیرون!!) با دوست جون و نوش نوش و ایضا؛ محمد،راهی نمایشگاه شدیم...

یعنی بهتون توصیه می کنم اگه زود خسته می شین و اعصاب ندارین،تو پارکینگ پارک نکنین!چون رفتنه راحت و آسون می تونین پای پیاده و دلی دلی برسین نمایشگاه!اما برگشتنه با کیسه های کتاب خیلی سخته!

با اینکه ۵ شنبه بود و روز دوم٬غلغله بود!می تونم بگم از پارسال هم شلوغتر!

اینجا راه منتهی به شبستان عمومیه...از طرف پارکینگ که بخواین برین٬یه کم دوره!اما از درب شرقیش راحت وارد شبستان عمومی که محل غرفه های ناشرین فارسی و رمان فارسی ه،می شید.

برای دیدن امضاها و غرفه ها رو "بقیه ش" کلیک کنید...


ادامه مطلب ...