عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

Salmon Fishing in the Yemen

فیلم ماهیگیری در یمن،به کارگردانی لس هال اشتقوم،محصول سال 2011 ه.

این فیلم در لندن ،اسکاتلند و مراکش فیلمبرداری شده.

ایوان مک گرگور در نقش دکتر جونز مردیه که تو زندگی آروم خودش غرقه...ازدواج کرده و حرفه ش رو دنبال می کنه.هریت(با بازی امیلی بلانت) زن جوون و زیباییه که در حال انجام یک پروژه ست به نام ماهیگری در یمن.اون هم دوست پسر خودش رو داره و کلی دوستش داره...این دو تا آدم متفاوت برای راه اندازی این پروژه در یمن(پرورش ماهی سالمون) فراخوانده می شن و با یه شیخ بسیار ثروتمند آشنا می شن.

سرنوشت هر دوشون رو از زندگیهاشون جدا و مقابل هم قرار میده...

فیلم روند آرومی داره...شاتها همه تو دل طبیعته و قسمت جنگ افغانستان به خوبی نمود داره.نقبی هم به جنگهای خاورمیانه داره داستان این فیلم...

بازی ایوان مثل همیشه اروم و بی نقصه.اگر فیلم گٌست رایتر رو دیده باشین،همینقدر آرومه و تو نقشش هم جا افتاده...موضوعش نخ نما نیست.می شه با اطمینان پای فیلم نشست و مطمئن بود که اتفاقات خارقالعاده و یا بی مزه ای توش نمی افته!  توی این فیلم از صحنه های خونین و درگیری هم خبری نیست.

به هر کس که خواهان فیلمی اروم تو دل طبیعته و رمانتیک طلبه،توصیه می کنم حتما ببینتش.

اخر هفته تون خوش و خرم باد!


The Phantom of the Opera

بعد از مدتها می خوام بهتون یه فیلم میوزیکال معرفی کنم.

فیلم شبح در اپرا محصول سال 2004 انگلیس به کارگردانی یول شوماخره و بر اساس رمانی به همین نام ساخته شده.

بازیگر نقشهای اصلی،جرالد باتلر در نقش شبح اپرا،امی روسوم(که اینجا دو تا از آهنگهاش رو معرفی کردم) در نقش کریستین دئه، خواننده معروف انگلیسی که بیشتر سوپرانو و وکال می خونه و پاتریک ویلسون معروف در نقش رائول هستند.

این فیلم مخاطب خاص می طلبه...و صد البته امی روسوم برای بازی تو این فیلم کاندید جایزه گلدن گلاب شده.

چون هم داستانش کمی تخیلیه هم میوزیکاله.یعنی تمام مدت هنرپیشه ها در حال آواز خوندنن.داستان فیلم اینطوری ایجاب می کنه...چون در مورد صدا و آواز و اسطوره بودن شبح اپرا در خوانندگیه.

کریستین دئه،دختر جذاب و زیباییه که در کودکی پدرش رو از دست داده.اون توی اپرا هاوس پاریس زندگی می کنه و جز خواننده های اپرای نمایشهای آمفی تاتره.به گفته خودش آواز رو روح پدرش بهش یاد داده اما اینطور نیست...

اون از نوجوونی عاشق رائول پسر مرد ثروتمندی در فرانسه ست.اونها همدیگه رو کنار دریا دیده بودن و دل باخته بودن اما بعدها همه چیز برعکس می شه و رائول کریستین رو از یاد می بره.

شبح اپرا در واقع صاحب اصلی اپرا هاوس در پاریسه.کسی که یک طرف صورتش به طرز فجیعی سوخته و ناقصه.اون در زیرینترین طبقه اپرا هاوس زندگی می کنه و برای خودش زندگی شاهانه ای داره.

همیشه مدیران برنامه های آمفی تاتر رو با کارهایی که می کنه می ترسونه تا به اونها ثابت کنه،مستر اپرا هاوس خودشه...در این بین یک مثلث عسقی وجود داره که راسش کریستینه.

من بازی و صدای امی روسوم رو واقعا دوست دارم و از دیدن این فیلم لذت بردم.

حالا باز سلیقه ایه.هر کسی میوزیکال دوست نداره اما من خیلی دوست دارم.

اون دسته از دوستانی که آواز خوندن تو یه فیلم اذیتشون نمی کنه،باید این فیلم رو حتما ببینن.

آخر هفته تون خوش!

Vampire Diaries

اولا که ممنون از اینکه همراهیم کردید و بهم گفتید چه پستهایی رو بیشتر دوست دارید و در ضمن از اینکه باهام صادق بودید،بسیار بسیار مچکرم!!

دیدم خیلیا از پستهای فیلمی استقبال کردن و استفاده کردن و راضی بودن،گفتم امروز یه سریال دبش معرفی کنم که خودمم عاشقشم و همیشه پی گیر!

می دونید که من تو ژانر تخیلی از خون آشامها خیلی خوشم می یاد...به خصوص مجموعه فیلمهای گرگ و میش و ماجراهای بلا و ادوارد رو.

سریال خاطرات خون آشام از روی فیلم سینماییش ساخته نشده،بلکه یه سریال چندین اپیزودی بلنده که در مورد پسرهای خون آشامیه که عاشق یک دخترن.این دختر انسانه و مثل اونا نیست.اما از اواسط سریال مثل اونها می شه.استفن و دیمن دو رقیب عشقی و قدرتی هستن که هر بار ماجراهای جدیدی رو پیش می آرن.این سریال تو 22 فصل ساخته شده و بازیگران اصلیش نینا دوبرو در نقش کاترین،پل ویسلی در نقش استفن و لن سامرهالدر در نقش دیمن هستن.

داستان این سریال بسیار جذابه و نشون می ده که یه خون آشام چطور می تونه چند بعدی باشه و با جادو و نفرین به یک ویروولف تبدیل بشه ...

خلاصه اینکه این خون آشامها خون آشامهای کلاسیک نیستن! خون آشامهایی هستن که سعی می کنن با دیدن خون کنترل خودشون رو از دست ندن و خوی درندگیشون رو کنترل کنن.

دیدنش حوصله می خواد اما خالی از لطف نیست...

5 شنبه تون بخیر و خوشی...

علامه دهر!!

چرا بعضیا فکر می کنن علامه دهرن؟

چرا فکر می کنن همه چیز رو فقط و فقط خودشون می دونن و از بالا به همه چیز نگاه می کنن؟

چرا فکر می کنن اگه چیزی مطابق میلشون نیست،حتما غلطه؟

چرا نمی دونن که انسانها با هم فرق می کنن و هر کسی نظر و تحلیل خاص خودش رو داره؟

آخه کدوم آدم عاقلی می یاد یه چیزی می نویسه و نظر بقیه رو می خواد،بعد هر کسی که اومد نظرش رو نوشت رو مسخره می کنه؟

اگه واقعا نظر دیگرون برات مهمه،واسه چی مسخره می کنی و سعی داری نظرت رو تحمیل کنی؟

اگه مهم نیست،واسه چی نظر بقیه رو می خوای؟

خوب خیلیها برداشتشون از یه نوشته یا تجربه یا فیلم با شما فرق می کنه،شاید اونا یه چیزی رو می بینن و تحلیل می کنن که شما نمی بینی،این دلیل نمی شه که مسخره کنی و دلیل و منطق دیگرون رو زیر سوال ببری...

من به شخصه وقتی روی نظری اصرار داشته باشم،عمرا بیام از دیگرون در موردش نظرخواهی کنم! چون اونوقت یه جوری می شه که من باید با نظرات مخالف بجنگم و هی بخوام خودم رو تحمیل کنم!

خیلی خوبه که یاد بگیریم،نظرمون رو به دیگرون تحمیل نکنیم و اگر از کسی ایده و نظر خواستیم،بزاریم زاویه دیدش رو آزادانه بیان کنه و دست از مسخره کردن و حمله کردن برداریم...

خیلی خوبه بدونیم که علامه دهر نیستیم و همیشه هم درست فکر نمی کنیم!

اینم شعار خوبیه: هیچ کس کامل نیست!!

سریال نوشت: بعد از سالها دارم یه سریال رو دنبال می کنم......سریال مرحمت رو می گم.فلاش بکهاش به گذشته حسهای خوب آدم رو قلقلک می ده...بازیهاش رو هم دوست دارم...مخصوصا بازی هنرپیشه 12 سالگی نارین سرن بالیکچی رو...


Safe Haven

فیلم لنگرگاه امن،ساخته لیس هالشتخوم،محصول سال 2013 آمریکاست که بر اساس رمانی به همین نام از نیکلاس اسپارکس معروف،ساخته شده.

جولین هو و جاش دامل و کبی اسمالدرز،3 بازیگر اصلی این فیلم هستند.

بازی جولین در نقش کیتی که یکبار نامزد جایزه اسکار شده،بسیار زیبا و بینظیره و جاش دامل هم در نقش الکس بسیار خوب درخشیده.

داستان از یک صحنه فرار شروع می شه و دختری که از یک جنایت در حال گریزه.دختری که از گذشته خودش فرار می کنه و به جایی میره که کسی اون رو نشناسه و بتونه راز زندگیش رو پنهان کنه.این دختر بعدها گرفتار رابطه ای گاه ناخواسته و گاه آگاهانه ای می شه که مسیر زندگیش رو تغییر می ده.

این فیلم بر عکس سکانس اولیه ش،بسیار رمانتیک و زیباست.مثل بقیه آثار نیکلاس اسپارکس(که فکر کنم بیشتر رو اینجا تو جعبه جادویی معرفی کردم) داستان این فیلم هم در مورد روابط آدمها و تاثیر رفتارهاشون بر زندگی همدیگه ست.

نکته جالبی که همیشه تو سناریوها و رمانهای نیکلاس اسپارکس به چشم می خوره،اینه که آدمهای داستانهاش خیلی ساده ن و خیلی ساده هم عاشق می شن و پیچیدگی انسانهای امروزی رو ندارند.آدمهایی که از قشر ساده و معمولی جامعه ن و هیچوقت برای عاشق شدن و در کنار هم موندن،دو دو تا چهارتا نمی کنن و بی حساب و کتاب دل می بازند و دلبری می کنند.

مساله دیگه ای که خیلی تو داستانها و سناریوهاش بارزه،خدا،عشق و نیروی ایمانه.یعنی دقیقا همون سه المانی که می تونه بشریت رو از انحطاط روحی نجات بده.

این فیلم در فوریه سال 2013 اکران شد و علی رغم انتقاداتی که از اون شد حدود 95 میلیون دلار فروش کرد که تقریبا 4 برابر بودجه و هزینه کلی فیلم بود.

خودم 3 با دیدمش! و توصیه می کنم حتما تهیه ش کنید و ببینید چون نکته های زیبایی داره که ممکنه تو زندگی هر کس به چشم بیاد و به درد بخوره.

The Vow

فیلم واٌ ،محصول سال 2012 به کارگردانی مایکل ساسی یه فیلم رمانتیک و زیباست.

بازی ریچل مک آدامز بینظیره و مثل همیشه به یاد موندنی.شانینگ تاتوم هم زیبا بازی کرده و حسابی با هم مچ شدن تو این فیلم.

این فیلم اقتباسی از کتابی بر اساس سرنوشتی واقعی از یک زوج جوونه که زندگینامه شون رو به رشته تحریر در آوردن و بعد از روی اون فیلم ساخته شد.

داستان فیلم در مورد زن و شوهر جوونیه که تو یه حادثه تصادف زندگیشون زیر و رو می شه.

کریکت،زن جوون،بعد از تصادف دچار فراموشی عجیبی می شه و تمام خاطرات عشقی که با کیم داشته از ذهنش پاک می شه.کیم هنوز عاشق کریکته و نمی تونه ازش دست بکشه و تلاش می کنه تمام خاطرات دوران عشق و زندگی رمانتیکشون رو برای اون زنده کنه تا زنش به زندگی برگرده...

پیغام این فیلم هم زیباست...این فیلم می گه هرگز نباید از تلاش دست کشید و زیر بار مشکلات کمر خم کرد.به یاد آوردن خاطرات خوش،همیشه می تونه یه نقطه عطف تو زندگی آدمها باشه و اونها رو به ادامه زندگی ترغیب کنه...

دیدن این فیلم رو بهتون توصیه می کنم چون تو یه بعدازظهر بهاری و زیبا حسابی می چسبه...

فیلم نوشت: مژگان عزیزی که تو خصوصی برام پیغام گذاشته بودی،من دقیقا نمی دونم باید از کجا تهیه کنی...می تونی از سایتها دانلودش کنی یا از سایتهای اینترنتی سفارش بده برات پست کنن.من یکبار به این سایتها سفارش فیلم دادم و راضی بودم.البته من فیلمهام رو از یه آشنا تهیه می کنم که فقط برای من و خانواده م فیلم می یاره و به کس دیگه ای اعتماد نمی کنه...

13Going on 30

13 ساله 30 ساله می شود!

این فیلم یک کمدی عاشقانه ست که محصول سال 2004 ه و گری وینیک کارگردانیش کرده.

بازی بامزه و روان جنیفر گارنر و مارک روفالو ی خوش تیپ و آروم که هنرپیشه مورد علاقه منه!! این فیلم رو به واقع جذاب کرده.فیلم 17 again که تو اینجا بهتون معرفی کردم،از همین فیلم الهام گرفته شده و اون هم در جای خودش با مزه و جالبه.

داستان فیلم در مورد جونا دختر 13 ساله ایه که به داشته ها و سن خودش قانع نیست و دوست داره زودتر بزرگ بشه تا به بلندپروازیهای خودش برسه.در این بین مت ،تنها دوست صمیمیش هر چقدر خودش رو به جونا نزدیکتر می کنه،اون ازش فاصله می گیره.وقتی جونا به آرزوش می رسه و 30 ساله می شه،می بینه هر چیزی رو که تو 13 سالگی می خواسته به صلاحش نبوده و ممکن بوده،یه روزی ازشون متنفر بشه.

پیام این فیلم جالبه! این فیلم می خواد بگه اگه ما بتونیم به آینده بریم و برگردیم،ممکنه خیلی چیزها رو از همون اول بخوایم و خیلی چیزها رو همون اول دور بریزیم...چیزهایی که تو زندگی آینده مون اثر مثبت یا منفی خواهند داشت.

آخرین 5شنبه اسفندی نود و یکیتون بخیر!

عکدمی نوشت:مجید دیشب کولاک کرد!کاش حذف نشه!!

Message in a Bottle

این فیلم رو ممکنه خیلیها دیده باشن.اما واقعا دو یا سه بار دیدنش،خالی از لطف نیست.

این فیلم به کارگردانی لوییس ماندوکی محصول سال 1999 هالیووده که با اقتباس از کتابی نوشته نیکلاس اسپارکس که به همین نامه ،ساخته شده.

هنرمندی کوین کاستنر و رابین رایت و پل نیومن این فیلم رو خیلی دوست داشتنی و خیال انگیز کرده...

داستان در مورد یک محقق زنه .اون یه روز کنار دریا یه بطری پیدا می کنه که نامه عاشقانه ای توش گذاشته شده.روزهای بعدی هم بطری های مشابهی رو پیدا می کنه و بعد تصمیم می گیره که صاحب این نامه های عاشقانه رو پیدا کنه...

بعد انتهای این سر نخ به مردی ختم می شه که می شه عشق این زن..

این فیلم رو خیلی دوست داشتم به این دلیل که بی نهایت زیبا و شیرین بود و بهت یادآوری می کنه که تا شقایق هست زندگی باید کرد...

زندگی خصوصی!!!

حاتمی کیا جان! می خواستم یک نصیحتی به تو بکنم!

مجبور بودی در فیلمی به آن مزخرفی بازی کنی؟مجبور بودی خودت را ضایع کنی؟آخر پدر من!برادر من! تو را چه به بازی در این فیلم؟

آخر وقتی می خواستی بازی کنی،سناریو را نخواندی؟نگفتی این موضوع چرت این فیلم از کجا آمده و یعنی چی؟حالا دلیل نمی شود وقتی فرخ نژاد برای نقشهای رئال خیلی خوب است و جان می دهد برای سبکهای راحت و مدرن،تو هم بروی در آن فیلم یک نقشی ایفا کنی و خودت را دستی دستی ضایع کنی!

آخر مگر کار تو بازگیری ست؟دلت برای موضوع بد این فیلم سوخته بود؟نه تورو خدا!! این هم دلسوزی داشت آخر؟هاین؟نه سرش معلوم بود و نه انتهایش! یک چیزی سر هم کرده بودند و می خواستن بگویند شکاکی در زندگی خوب نیست!! بروید خودتان را درست کنید!!

بدبختی ما این است که هر سوژه جدیدی که به سینما یا بازار می آید،همان یکبار ناب است!! بعدش آنقدر از روی آن کپی می کنند،که خدا بگوید بس!! کلا ما ایرانیها کپی کارهای خوبی هستیم! خلاقیتمان صفر است!!!

می دانی! حالمان بد شد! به واقع هم بد شد! وقتی داشتیم همراه با بلغور آن فیلم درب داغان،دلستر لیموییمان را هورت می کشیدم،با بدبختی دریافتیم که آن هم مزخرف است! گویی آب و شکر را به هم مخلوط کرده بودند و ما داشتیم شربت سینه را به حلق خود می فرستادیم...

خوب داشتم می گفتم! حاتمی کیا جان! نه به آن " به رنگ ارغوان" و "روبان قرمز" و" آژانس شیشه ای ات" !!! نه به این نقش زاید و بی حرف در این فیلم حرص در آور!

حیف وقت که برای آن گذاشتیم...آخر فیلم،پایان تیتراژ،همه تماشاچیان یکصدا به ریش کارگردان خندیدند!! و صد البته به ریش خودشان که با یک اسم به این راحتی گول می خورند و پول و وقت بی زبان را هدر می دهند!

باز " من مادر هستم" جدا از اینکه اشک مار در آورد و اعصابمان را به هم ریخت،حرفی برای گفتن داشت! این فیلم که زندگی خصوصی نبود،هیچ!فقط جنگ اعصاب بود!! اینقدر این فرخ نژاد گفت: آوا !آوا! آوا جان!که دلت می خواست بکوبیش به دیوار!

می دانی چیست؟؟به نظر من بهتر است تو فقط فیلم بسازی!! تورو خدا بازی نکن!حیف توست که نامت را با این اراجیف به اصطلاح فیلم خراب کنی...جان مادرت فقط بساز!بازی نکن!!

The Lucky One

فیلم خوش شانس ،محصول سال 2012 ساخته اسکات هیکس ه.این فیلم بر اساس رمانی به همین نام نوشته نویسنده معروف آمریکایی،نیکلاس اسپارکس ه که رمانهای دفترچه خاطرات،قدم زدن به یادماندنی،پیامی در بطری و فرشته نگهبان رو نوشته که در سری رمانهای پر فروش دنیا قرار دارن.

زاک افرون خوش تیپ در نقش لوگان واقعا عالی بازی کرده و دیگه ازون تیپ تینیجری بیرون اومده...و تیلر شیلینگ هم بد نیست اما به قوت زاک بازی نمی کنه!

داستان در مورد سرباز آمریکاییه که تو جنگ افغانستان عکس زنی رو پیدا می کنه اون رو از کشته شدن نجات می ده! بعد از بازگشت از جنگ،لوگان به دنبال صاحب عکس میره و اون رو که زنی جوونه و با پسر و مادربزرگش زندگی می کنه،پیدا می کنه...

داستان مثل کارهای دیگه نیکلاس اسپارکس زیبا و به یادموندنیه اما مثل دفترچه خاطرات نیست!

تو این تعطیلات دیدنش رو توصیه می کنم شدید!!

 پینوشت:ما امروز عازمیم به امید خدا! تعطیلات به شما هم خوش بگذره!