عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

Just like heaven

این فیلم که ساخته مارک واترز ه، خیلی ناز و لطیفه...بازیگرهاش هم با نمک و ظریفن...مخصوصن ریز ویتراسپون که یه هنرپیشه ملوس و سنگین و با شخصیته!مارک روفالو هم که معرف حضور همه هست!بچه تو فیلم این د کات کولاک کرده!اوه اوه دیگه ترکونده!

داستان تو سان فرانسیسکوی آمریکا اتفاق می افته و الیزابت یه دکتره که تو بیمارستان کار می کنه و خیلی اتفاقی دیوید که تازه همسرش رو از دست داده،خونه اون رو تسخیر می کنه...و الیزابت عصبانی و ناراحت می خواد بیرونش کنه...بعد اتفاقی می افته که معلوم می شه الیزابت...

عمرن بقیه شو بگم!!برید ببینین...یه جاهاییش کمدیه و یه جاهاییش رمانس خالص...

من که از دیدنش حظ خاطر زیادی بردم...تمام استرسهام خالی شد!!

پینوشت: دیروز از شانسم!!!یه کدو حلوایی نیم کیلویی تو تره بار پیدا کردم و دیگه واسه حملش بهم فشار نیومد!!هر جوری پختمش بهتون می گم...

وولوولک!

وای خدا!

باز من الان خونه مو می خوام...این چه وولوولکیه که افتاده به جونم آخه...می خوام برم خونه م واسه خودم نوشیدنی گرم و سرد دارچین و هل دار نسکافه ای درست کنم و هورت بکشم...می دونم تکراریه و عین این ویاردارا و شکموها دارم هر روز از غذا می نویسم!اما دلم مالش می ره که برم اون بلندر مخلوط کنو از تو کابینت بکشم بیرون و هرچی دم دستمه رو بردارم،بریزم توش با یه کم یخ!!! و بعد هل و دارچین توش بچپونم و ببلعم بره تو معده م!

آخرشم جلوی تلویزیون ،روی اون کاناپه خوشگل نرم،دراز به دراز بیفتم و کانالای ماهپاره رو بالا و پایین کنم.هی از فارسی برم رو من و تو وان و جم تی وی و پی.ام.سی فمیلی و ویوا پلسکا و بعد برعکس برگردم! دلم می خواد منتظر بشم تا ابو بیاد و یه ماچ آبدار از اون گوشای خٌنک و تمیز و کوچیکش بکنم!(شئونات را رعایت نمی کنیم!!چیه مگه؟؟؟)

اشکالی داره یعنی الان؟؟؟

بعدن نوشت: یکی بگه آخه من این کدو حلوایی به اون خرسنبکی رو چه جوری زیر بغلم بزنم و از تره بار ببرمش خونه؟؟هاین؟

رنگینک...

انعکاس آفتاب تند و تیزُ چشمامو می زنه...منظره کاجهای کله قندی چشمم رو نوازش می کنه...

دلم می خواد برم از زیر سنگم شده ُسبزی نایابی رو که هوس کردم ُبخرم و باهاش یه دسر خوشمزه درست کنم...

دلم ازون گوجه های گرد و براق می خواد با کلاه سبز سیخ سیخی که رو سرشون نشسته...دلم یه سالاد سبزیجات مشتی با یه عالمه روغن زیتون رودبارو می خواد...

تو راه منتهی به تره بار دم خونهُ یه عالمه برف تمیز و سفید پنبه ای یکدست نشستهُ که وقتی روشون راه می رم قرچ قرچ صدا می ده و منو می بره تو عالم رویا...تو قلعه پریا...قلعه ای که یه رود از کنارش رد می شه و آبش مثل اشک چشمه...!قلعه ای که مثل قلعه رودخان هزار تا پله داره و تو دل جنگل برفیه..!

انگار برف که اومده،انرژی و شادی هم باهاش برگشته...انگار خدا پنجه های آفتابیشو انداخته روی تهران...

امشب نمی دونم شام چی درست کنم...اما یه کم که فکر می کنمُ یه دفعه بوی جعفری تازه و سیب زمینی کوبیده شده با دارچین و زردچوبه بینیم رو پر می کنه...

روز بعد نوشت: اون سبزی نایاب یافت نشد!!!خیلی دوست دارم باهاش دسر درست کنم...

معرفی برنده ها...

خوب...خوب!

الوعده وفا!

برنده های مسابقه خلاقیت معرفی می شوند:

ادامه مطلب ...

کیک بستنی

این هم کیک بستنی مورد علاقه من...

دستورشو از تو مطبخ رویا پیدا کردم! خیلی هم ساده ست...فقط باید زرده و سفیده تخم مرغ رو از هم جدا کنین و با همزن برقی،حسابی بزنینش تا کف کنه بیاد بالا...

تو این هوای برفی با شکلات داغ چی می چبسه؟؟کیک بستنیییییییییییییییییی!

اینو من برای یکی از دوستای وبلاگی درست کردم و بردم...اگه تونستین حدس بزنین کی بود؟؟؟آخه خودش لو نداده!

بعدن نوشت: دخملی جونم...ای کاش زندگی اینقدر بیرحم نبود...

مسابقه بزرگ و وبلاگی خلاقیت...

من این مسابقه رو از تو یه وبلاگ دیگه برداشتم...

 هرکی که بتونه برای پستی که اینجا گذاشته می شه، بهترین عنوانو پیدا کنه،برنده می شه...در ضمن این پست دو سه تا جمله کوتاه بیشتر نسیت و کمی مبهمه!مبهمه چون بیشتر به مغز فشار آورده بشه و خلاقیتتون بیشتر قلقلک داده بشه!

این مسابقه 2 تا برنده داره و تا روز سه شنبه هم ادامه پیدا می کنه...یعنی اگه مطلب دیگه ای آپ شدُ تا ۳ شنبه می تونین برای این پست نظر بزارین... عنوان هم باید یه کلمه ای یا نهایتا" دو کلمه ای باشه...زیاد بلند نباشه...هر کسی هم می تونه چند بار نظر بزاره و عنوان رو اعلام کنه...

جاییزه این دو تا برنده ها هم معرفی وبلاگشونه تا 2 روز هم تو هر پست به مطلبشون لینک داده می شه...خیلی از خواننده ها رو می شناسم که خلاقیتشون عالیه و جون می دن واسه این مسابقه!!

!شرمنده!اسپانسر نداریم!!!نمی تونیم نقدی حساب کنیم...اما برای دو تا برنده یه فیلم به انتخاب خودم،می فرستم با پیک!!بوخودا! شوخی هم نمی کنم...

و حالا پست معروف:


"پوشالی ست...هیچ نیست یا اگر هم هست آنقدر نیست که بشود حسابش کرد..."

حالا پیدا کنید عنوان را!!

پینوشت فوری: می می جونم! همین الان رسیددددددددددددد دستم!عاشقتمممممممم!!لپ تاپم داریم...با اون می بینیم خوووووو! مرسی!کاش از خدا یه چیز دیگه خواسته بودم...

Pride &Prejudice

مگه می شه حرفی از فیلم بشه و من اسم غرور و تعصب رو نیارم؟نه!امکان نداره! اساسا" از فیلمهای کلایسک که برگرفته از رمانهای نویسنده هایی مثل جین آستن ،برونته ها،توماسهاردی ،چارلز دیکنز و سر آرتور کانن دایل(نویسنده سری کتابهای شرلوک هولمز)باشه خوشم می آد...

جین آستن رو خیلی دوست دارم...

این فیلم ساخته جو رایت در سال 2005 ه.نقش مستر دارسی رو ماتیو مک فادین خوشتیپ ایفا کرده و نقش الیزابت به کیرا نایتلی انگلیسی الاصل رسیده...می دونین که کیرا نایتلی بازیگر تواناییه و جذابیت خاصی تو چهره ش داره!مایتو مک فادین هم اینقدر این شخصیت مستر دارسی رو خوب جا انداخته تو فیلم که آدم حس می کنه داره کتابشو می خونه...

البته قبلا" این رمان رو تو دهه 70 هالی وود فیلم کردن و لارنس الیویه نقش مستر دارسی بازی کرده که اونم در نوع خودش بینظیره!

داستان فیلم از خونواده بنت که 5 تا دختر داشته شروع می شه...اونا خونواده متوسطین که مادر خونواده اصرار داره هر چی زودتر دخترا رو شوهر بده...در این بین الیزابت،دختر مغرور و سرکشیه و زیاد اهل جلب توجه کردن نیست تا اینکه دو تا جوون درست و حسابی و ثروتمند به عمارت بزرگ و اشرافی که در همسایگی اونا قرار داره نقل مکان می کنن...

این فیلم پر از صحنه های زیبای طبیعت و مجلسای رقص والسه...توصیه می کنم اگه فیلم کلاسیک دوست دارید ،حتما" اینو ببینید...فیلمش یه جور اعتماد به نفس خاص به بیننده می ده...عاشق شخصیت مغرور مستر دارسی می شین!قول می دم!

پینوشت: ای خاک!!چند روز پیشا اومدم سی دی دومشو بزارم تو دستگاه ببینم که دیدم شکسته!یکی بگه من از کجا اینو دانلودش کنم آخه؟اینقذه دلم شکست...اصل، همون سی دی دومش بود! با بدبختی اوریجینالشو گیر آورده بودم...

                                                                        

راز شب ژانویه...

کسی فکرشو می کرد که شب ژانویه تهرانی که پوستش زیر آفتاب پاییزی می سوخت و آلودگی کوهپایه نفس مردمو گرفته بود،مثل اروپا اینطوری سفید پوش بشه؟

کی می تونست تصور کنه بعد سه سال این همه پنبه خوشگلو خدا برامون بریزه پایین...حتی یه لحظه هم به ذهن من نمی رسید که تهران اینطوری عروس بشه و لباس سفید تنش کنه و زمستون بشه زمستون...

خدایا!ایشالا خدا از خدایی کمت نکنه...!

برف نوشت:و اینگونه کوه دوست داشتنی من به همراه دونه های پنبه نرم و ظریف صبحگاهی،نفس می کشد...

به رنگ هندوانه...

می گه: بیا همدیگه رو ببینیم...

می گم: این هفته وقت ندارم خانومی...مهمون دارم...

می گه: آره دیگه تو خونه دار شدی...منم خونه دار بودم!

می گم: حالا بزرگ شدی؟قد کشیدی؟راستی چند ساله همدیگه رو ندیدیم؟

می گه:آره! اونقدر قد کشیدم که جدایی و طلاقو تجربه کردم...می خوام از طلاقم برات بگم...

می گم:اما من دوس ندارم بشنوم...سخته! برام از قشنگیهای زندگیت بگو...

می گه:زندگی من قشنگی نداشت...از اولش درگیر احساسات الکی شدم و بعدشم...حالا بیا برات تعریف می کنم...


و من تو این فکرم که زندگی از اون دختر شاد بی خیال خندون دبیرستانی،چه آدمی ساخته؟دختر خیلی حساسی بود و به یه لبخند مهربون دل می باخت...

یعنی اونقدر تغییر کرده که یه وقت نشناسمش؟

بعدن نوشت:اینو باید شنبه می نوشتم اما امروز فرصت کردم:

خورشید،گیتی و می می عزیزم!به خاطر همه چیز ممنون! از نگاه کردن به هدیه قشنگتون که الان روی میز ناهارخوریم جا خوش کرده و منتظره تا تو یه شب پر ستاره پر از نور بشه،هر شب لذت می برم...راضی به زحمتتون نبودم...دوستون دارم...

میرزا قاسمی

یادتونه گفتم می خوام برم بادمجونامو دود بدم؟

خوب رفتم دود دادم دیگه!نتیجه شم شد این میرزا قاسمی لذیذ با سیر فراوون...

دستورش تو لینک مطبخ رویا جونه...