عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

به سادگی!!!

یادم باشه که دیگه الکی به هر کسی اعتماد نکنم تا تو هچل نیفتم!!خیلی ساده م...خیلی!!

ازدواج...

حالا تو این هاگیر واگیر من می خوام یه سوال تخصصی،صیاصی،اجتماعی،کنجکاوانه مطرح کنم:

خداوکیلی کدوم یکی اگه ازدواج نکنه و تا آخر عمر مجرد بمونه،بیشتر قاط می زنه یا افسرده تر می شه؟

1-پسر مجرد

2-دختر مجرد؟


می دونین چرا این سوالو پرسیدم!چون دور و برم جدیدا" یه چند تا مورد دیدم که هم زن بودن هم مرد...اما نتونستم اندازه بگیرم،کدوم یکی بیشتر!

می خوام ببینم نیاز به ازدواج،چه از نظر روحی چه از نظر ج*سمی چقدر می تونه تو زندگی یه نفر تاثیر بگذاره؟؟

عجزو لابه نوشت:اصلا" قصد توهین به کسی رو ندارم ها!فقط می خوام نظرتون رو بدونم...

جشنواره نوشت:این لینک رو ببینین!وب گپ یه جشنواره ماه رمضونی راه انداخته که کلهم حال و هوای وبلاگستان رو عوض کنه!!دستش درست...

L*ol*it*a

این فیلم یکی از بهترینها و شاهکارها در تاریخ سینمای هالیووده که یکبار در سال ۱۹۶۵ توسط استنلی کوبریک کارگردانی شده و بار دیگه توسط آدریان لین٬کارگردان معروف و غول سینمای آ*مر*یکا ساخته شده و محصول سال 1997 ه .این فیلم از روی رمانی به همین نام که نوشته ولادیمیر ناباکف(یک نویسنده اشرافی روسی الاصل)ه٬ساخته شده...

جرمی آیرنز ،بازیگر نقش هوبرت اونقدر زیبا و روون بازی کرده و تو نقش خودش باورپذیر شده که  وقتی تو نقشهای دیگه تو فیلمهای دیگه ظاهر می شه،انگار شخصیت دیگه ایه و همه به اسم این فیلم می شناسنش...

ملانی گریفیث زن سابق آنتونیو باندراس هم در نقش خودش عالی ظاهر شده...

دومنیک سوآین،بازیگر نقش لول*یتا،با اینکه برای اولین باره که ایفای نقش می کنه و 15 سال بیشتر نداره،با بازی پخته و تلخش تو اذهان عمومی ثبت می شه و بعد از اتمام فیلم چنان میخکوبت می کنه که بدون شک دوست داری بدونی این نابازیگر زیبا و وحشی کیه و از کجا اومده...آدریان لین حدود 6 ماه تموم جستجو کرد و از حدود 2500 دختر برای این نقش تست گرفت تا بالاخره دومنیک رو برای ایفای این نقش برگزید...

برای بقیه توضیحات رو بقیه ش کلیک کنید.

دومینیک سوآین

ادامه مطلب ...

آدمها...(برای من...)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مهمونای ناخونده!!

۵ شنبه هفته پیش،بنده ساعت 4 بعدازظهر تو یه خواب عمیق واسه خودم غلت می زدم و خواب دریا و کوه و دشت می دیدم که ابو خان زنگ زدن...کورمال کورمال و چهار دست و پا درب رو باز کردم و دوباره دوییدم طرف تخت تو اتاق خواب تا مبادا خوابم حروم شه...

یه دفعه شنیدم که ابو می گه:دو تا مهمون داریم...!پشت درن!

با بی میلی گفتم:اگه دوستاتن بهشون بگو ممو خوابه!من حوصله ندارم...می خوام استراحت کنم...

چند ثانیه بعد با تعجب دیدم که یه چیزی تو دست ابوئه و داره کرکر می خنده...خوب که دقت کردم،چشمم خورد به این!!!اول یه متر پریدم عقب و خواب که هیچی،برق از کله م پرید!

بعد خنده م گرفت و نزدیکشون شدم...ابو از جا درشون آورد و گذاشتشون تو این...

اون سیاهه خیلی شیطون بود و تا ولشون می کردی سفیده زرتی می رفت زیر یه خم اون که گرم شه...آخه خیلی کوچولو و بچه ننه ست...!

تا جاشونو درست کنیم.سیاهه ...ده بود به هیکل سفیده!!هرچی داشت رو سر سفیده انداخته بود...

جا که آماده شد،یه کپه هویج براشون ریختیم که گشنه نمونن!

شنبه بعدازظهر بردیمشون دامپزشکی برای چک آپ...شامپو و آنتی بیوتیک واسه شون خریدیم...

وقتی برگشتیم،بنده به زور نی تو حلقشون دارو ریختم!سیاهه نمی زاشت و هی از عقب پشتک می زد ورپریده!!روز یکشنبه مراسم اسم گذاری رو برپا کردیم و پسره شد:فشنگ خان و دخمله شد:پنبلی خانوم!

یه روز در میون با شامپو دست و پاهاشونو می شورم و سشوآر می کشم...

نمی دونین چه جیگرایین!!عسل!وقتی گشنه ن رو دو تا پا وایمیستن و بو می کشن!کی گفته خرگوش بی احساسه؟؟؟اصلا" اینطور نیست!! وقتی پنبلی رو اینطوری لای دستمال مخصوصش می پیچم و تو بغلم میزارم و با هم کتاب می خونیم،فشنگ خان حسودیش می شه و جست می زنه می پره دم پای من که یعنی منو ناز کن!!

داشتن حیوون خونگی واقعا" تو روحیه آدم تاثیر مثبت داره...

و فراموشی خاک...

هه...آخرین یادگاری ات را هم دیروز به هنگام غروب آفتاب، به خاک سپردم...مهم نیست که می دانی یا نه!

خاطره آخر(پاراچوتینگ در بچ پارک منطقه لارا)

بازم می خوایم بریم سفر!کوله هاتون رو بردارین که این آخرین خاطره از آنتالیاست...

البته ما رفتینگ تو رودخونه هم رفتیم اما چون همه ش تو آب بودیم و دوربین خیس می شد،عکسی ازش ندارم و فقط فیلم و عکسی رو دارم که همونجا در حین موج سواری ازمون گرفتن...

اینجا ساحل دایدو تو منطقه بچ پارکه که نزدیک هتلمون بود و با دٌلموش حدود 20 دقیقه تو راه بودیم...

همین الان نوشت:گوشی جونم!قدم نو رسیده مبـــــــــــــــــــــــــــــارک ...ایشالا هر دو همیشه سلامت باشید...آی بوس تو جون اون کاکل زریت...

برای دیدن عکس و فیلم پاراچوتینگ رو "بقیه ش" کلیک کنید...

ادامه مطلب ...

خودی خودم!

یعنی من عاشقتم خودشیفته جان!!اصلا" دچارتم ناجور!!می دانی چرا؟چون چندین ماه متمادی ست که به خاطر یک عده اوشکولٍ مًنگ که معلوم نیست از کدام بٌته ای به عمل آمده اند!!درب نظردانیت را روی دماغ ما آنچنان به هم کوبیده ای و بسته ای،که آدم وقتی بعد از خواندن پستهایت ،از حرف می میرد و می خواهد آن را در قالب کلمات برایت ابراز کند،باید لالمانی بگیرد و یا به عبارت دیگر خفه شود به سلامتی...!!

می دانم که اصلا" دوست نداری برای کامنت گذاشتن در وبلاگت،دهنمان صاف شود و دستهایمان آسفالت!! آری...آری...!می دانم...به جان خودم و خودت هیچ مشکلی نیست...دستت هم درد نکند درش را بسته ای!ایول داری عسلکم!

تا کی می خواهی دهانمان را بسته نگه داری خدا داند!!!کی می خواهی بر سر مهر بیایی و آن درب لامصب را به رویمان بگشایی اللهٌ اعلم!

زیاد به جانت غر نمی زنم خودی جان!!صلاح خویش خسروان دانند!که صد آفرین بر این خٌسرٌوان جیگر طلایی که زبان مجازی خواننده هایشان را از بیخ و بن می بٌرًند و به دیوار می کوبند!!

پینوشت:مخاطب خیلی خیلی خاص دارد‍‍‍!!

سینما نوشت:ببینم کی به این نیکی کریمی گفته فیلم بساز؟؟احیانا؛ فکر کرده مجید مجیدی یا یه چیزی در حد و حدود اصغرفرهادیه؟؟هاین؟؟

سه ساله می شود این گوشه دنج...

می دونم که بر عکس سالهای پیش ممکنه امسال یادش نیاد که 17 مرداد چه تاریخیه و چه روز سرنوشت سازی برای هر دو مون بوده...

برای همین سر راهم، پایین خیابون بلند و سرسبز همیشگی،یه راست می رم تو تره بار خوشبو و خوشرنگ و یه بغل قارچ و فلفل دلمه ای رنگی می خرم...بوی تره فرنگی و پیازچه تازه به همراه عطر فلفلهای قرمز،مستم می کنه...

قدم زنون به خونه که می رسم با خودم نقشه می کشم که چطوری سورپرایزش کنم!تا یه دوش آب ولرم بگیرم سینه مرغی که از فریزر بیرون گذاشتم، تو مایکروفر دیفراست می شه... از حمام که بیرون میآم حوله قرمز رو می پوشم و قبل این که موهام خشک بشن روغن می زنم و با برس حالتشون می دم...

بعد در کمدم رو باز می کنم و چند دقیقه ای با لباسام ور می رم...یه سرهمی خوشرنگ رو به رنگ اتاق خوابم انتخاب می کنم و می پوشم...بعد با گل همرنگش موهامو شل می بندم...مدل باز و بسته...

حالا نوبت رژ خوشرنگیه که تازه خریدم...یه قشر کمرنگ از اون رو روی لبهام می کشم.عطری رو که برام از سرزمینهای دور آورده و خودش هم عاشق بوشه،چندبار به لباس و مچ دستهام می زنم...

رو بقیه ش کلیک شود...

ادامه مطلب ...

تبریک...

باورم نمی شه...تبریک می گم بهت دوستم...خیلی برات خوشحال شدم...خیلی...