عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

آغوش...

خوش اومدی عزیزم...

می دونستی به اندازه آسمون و دریاهای دنیا دلتنگت  بودم؟دلم می خواد اینجا بنویسم که چقدر دوریتو تاب آوردن سخت بود...چقدر ثانیه ها کش می اومدن...چقدر نفس کشیدنی که عادته،سخت بود...

نمی دونستم که نبودنت می تونه اینقدر دلتنگم کنه و در عرض این مدت،اینقدر وابسته ت شدم...

خونه دونه که بودم یاد دوران مجردی با خواهرها بهم دلگرمی می داد اما انگاری یه چیزی نبود و یه گوشه قلبم تاریک بود...

انگاری تو هر دقیقه،تو رو کم می آوردم...وقتی زنگ می زدی ،همه چی صورتی و آبی می شد...

حالا که اینجایی به اندازه زندگی تمام آدمها دلخوشم...به اندازه تمام برگهای درختهای دنیا شوق بودن دارم...

به آغوش من خوش اومدی...

پینوشت:از اینکه همراهم بودین و با حرفها و زنگهای قشنگتون دلگرمی دادین،ممنونم...

دیگه بهم ثابت شد که توی دنیای مجازی کرور کرور همراه همیشگی دارم...دوستتون دارم...

دانلودش کنین:روزبه نعمت...

نفس کشیدن سخته....تو رو ندیدن سخته....تو پیچ و تاب عاشقی....

از الکی!

خیلی باحالم!

الکی الکی هی خودمو امیدوار می کنم...

یکی نیست بهم بگه:یه دقه بگیر بشین!آروم بگیر...همون چیزی که مقدر شده ،می شه!تغییرش که نمی تونی بدی...هر چی باید اتفاق بیفته،می افته!!اصلا" بهش فکر نکن!

پینوشت:چی؟؟اصلا" بهش فکر نکنم؟محاله ممکنه!!اصلا و ابدا!!!

مثل هیچ کس!

حالا که نیستی،می بینم تو همه کس منی...

با اینکه دور و برم شلوغه،این روزا انگاری بی کس شدم...

درگیرم...

این روزها فکرم سخت مشغول است...مشغولش!

حتی می ترسم سراغش بروم...دست زدن به او برایم ناممکن است!حتی نگاهش هم نمی کنم!می ترسم...می ترسم نگاهش کنم و تمام حسهای خوبم مانند حبابی بلورین زیر اشعه پر نور خورشید بترکد و فنا شود...

نگرانم...سخت است!می دانم...

اما هنوز نتوانسته ام بر این غلیان احساسات درونم غلبه کنم...منی که به آنی بر خود مسلط بودم و به آرامش می رسیدم،حالا آنقدر به او فکر می کنم که قرار را از م ربوده!


پینوشت: او شخص نیست...

خدا به همراهت همسرم...

از وقتی رفتی روزام خالی شدن...اولش داغ بودم،نفهمیدم!مثل کسی که زخمی می شه و اولش درد نداره اما بعد سوزش بیچاره ش می کنه...این چند روز دور و برم شلوغ بود...همه ش مهمون و مهمونی بود نمی فهمیدم و حس نکردم که نیستی...

اما از صبح امروز انگار از درون خالی شدم...انگاری پشت ندارم...انگاری یه چیزیم کمه...شب پروازت استرس منو کشت اما وقتی زنگ زدی و گفتی رسیدی استانبول و از اونجا باید ترانسفر بشین اونطرف،یه کم خیالم راحت شد...

اما باز تو خواب دیدم،داری ازم دور می شی و دستهای من بی دست تو، خالی مونده...

بعد از 6 سال این اولین باره که اینقدر ازت دورم...حتی اون موقعی که هنوز با هم ازدواج نکرده بودیم،این همه ازت دور نمونده بودم...

من از مسیری که تو تنها توش پا بزاری و من پیشت نباشم،می ترسم...این مسیر کابوس منه...

از مسیری که اونور آبها باشه،سوغاتی نمی خوام...هیچی نمی خوام!سوغاتی من فقط و فقط سلامتی و سبز بودن توئه...

مسافر من...دلتنگم...سخت دلتنگتم...یه هفته به اندازه یک قرن زیاده...

زود برگرد...

برگرد...

ورقه

درست کردن ورقه رو من از دونه یاد گرفتم...اما چند وقت پیش تو وبلاگ نسیم بانو دوباره دستورشو دیدم.هوس کردم دوباره درستش کنم.البته خودم چند قلم مواد رو اضافه کردم...

مواد اولیه در حال تفت...

برای دیدن مرحله نهایی روی بقیه ش کلیک کنید...


ادامه مطلب ...

برف به روایت دوربین عطربرنج...

وقتی برف می آد دل منم شاد می شه!انگاری خدا قلم نقاشیشو بر می داره و هی رنگ می زنه...هی طرح می زنه...و آخرش بدیعترین تابلوی روزگار رو به تصویر می کشه...

بارش این برف درست وسط پاییز،خیلی غافلگیر کننده بود...

طرف ما که دو روز تموم برف بارید و حسابی همه جا سفید پوش شد...

این عکسها مناظر برف چهارشنبه ست که دیدنشون خالی از لطف نیست...

ساعت 7 صبح...

برای دیدن بقیه عکسها رو بقیه ش کلیک کنید...


ادامه مطلب ...

Emma

فیلم اما از روی ورژن رمانی به همین نام که نوشته نویسنده بزرگ انگلیسی،جین آستن،ه در سال 1996 ساخته شده...چندین ورژن از روی این رمان ساخته شده که بهترینش همین فیلم با بازی گوئینت پالتروئه...

کارگردان این فیلم داگلاس مک گرات ه و با اینکه کمی تو داستان تحریف شده،اما خوب از آب در اومده و گوئینت پالترو با اون لهجه انگلیسی خوشگل مثل همیشه ستاره فیلمه...

داستان در مورد دختری به اسم امائه که کمی خودخواه و مغروره و به جفت کردن پسر دخترها عادت داره و در این بین از مردی زیبا و در شان خودش رو دست می خوره...اما بعضی وقتا عشق تو یک قدمیه آدمهاست و خیلیها اون رو نمی بینن!

دیدن این فیلم تو این برف زمستونی همراه با نوشیدن یه ماگ پر از قهوه داغ حسابی می چسبه!!


ربنا...

-یعنی تو اینقدر مهربونی؟؟

-شک داشتی؟؟

-نه!

-پس چی؟؟

-آخه فکر نمی کردم اینقدر پیشت عزیز باشم...اینقدر دوستم داشته باشی...



:)))

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.