عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

INNA

من عاشق این آهنگ خوشگلم...یعنی هم اشکم می آد پایین...هم می رم تو رویا...

اینو اینا خونده...زیاد نمی شناسمش و ازش نمی دونم!

برای من مثل مسکنه...عین دیازپامه!!

یاد یه جفتی می افتم که  با یه عالمه امید و یه دسته گل توپی پٌر گل و چین و شکن قرمز دارن تو آتلیه عکس می گیرن ...

گوش بدین و لذت ببرین...



تیک تاک تیک تاک...

این روزا و این ثانیه ها مث سرسره ان...لیز و لزج و تند...

هرچی بیشتر پیش می رن،لیزتر می  شن و شیبشون بیشتر می شه...

دارم می رم جایی که نقطه آغازه...

این نقطه آغاز،منو از روزای گذشته،از زندگی و وابستگی جدا می کنه و هلم می ده سمت گسستگی...

سخته جدایی ...اما دل دادن به آینده نورآلود و بزرگ،شگرد سرنوشته!

شبای بلند پاییز رو دوست دارم چون سرشار از وابستگی و گسستگیه...

چه پاییزهایی رو که با توله گربه های تو حیاط سر نکردم و چه صبایی که با قوقوی کفترچاهی های قلنبه قد لنگه کفش،از خواب بلند نشدم...

گفتن از کتابخونه چوبی بلندم که حالا خالیه خالیه و چند تا کتاب شریعتی روشون یله شده،دیگه کار من نیست...گفتن از صدای قرآن خوندن مادربزرگم که یه زمانی روحبخش بود،دیگه مال من نیست...

دفترچه خاطراتمو سپردم به باد...کاغذ پاره هاشو دیدم که از بالای پنجره می ریزن پایین و کلمات نوجوونی که با جوهر سبز نوشته شدن،سرریز می شن تو جوی آب...

دارم از رو سرسره سر می خورم تا برسم به پایان یه آغاز و باز دوباره آغاز یه پایان...

گذشته ها رو

باید گذاشت و گذشت...

پ.ن:مبهم نوشتم...می دونم...

عکس العمل درست...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خنزل پنزلی...

من نمی دونم این ابو خان!!چه اصراری داره وقتی که من با چشمای سفید به طاق چسبیده و لبای کبود از سر کار می آم یا از صبح حسابی کار کردم و شرتی شلخته و خنزل پنزلیم و بوی دود می دم،با هم بریم تو خیابونا دور دور!!بعدشم اگه ولش کنم می برتم لمزی الهیه و با اون کفش و شلوار ورزشی و سارافن اسپورت پاییزه که کمرش به هم پیچیده و پشت و رو بسه می شه،بنده باید خیلی با کلاس جلوی دوستاش و آشناها بتمرگم غذامو بخورم!

دیشب حوالی ساعت ۷ و ۸ با دوستش تو خیابون قرار گذاشته بود که همدیگه رو ببینن!منم با تیپ سر کار و آدیداسای سفید تو ماشین ولو بودم!!خودمو زدم به اون راه که چون طرفو نمی شناسم،تو ماشین می شینم و به روی خودم نمی آرم!

اما نشد!طرف با دوس دختر هفت رنگش که یه تاج منجوقی و همچین کلفت بالای سرش زده بود و با بلوز و شلوار سفید اومده بود بیرون،اومد زد به شیشه پنجره م!دلم می خواست همونجا جیغ بزنم!شیشه رو پایین کشیدم و سلام علیک کردم....!!دیدم ابو از پشت سر دوستش هی اشاره می کنه که پیاده شم چون زشته!...دلم می خواست کله خودمو بزنم تو داشبورد!پیاده شدم و متعاقبا" خطای سفید شلوار و کفشمو به نمایش گذاشتم...

طرف همچین نگاهی به کفش و شلوار من انداخت که نزدیک بود،از ناراحتی بترکم!

بعدشم با خنده گفت: رفته بودین پیاده روی؟ابوت خان هم غش غش خندید و گفت: بعله! خانوم من ورزشکاره! الانم خسته س...ایشالا یه شب دیگه با هم می ریم شام می خوریم!

دهنم از تعجب باز موند: شام؟اونم با این ریخت و قیافه؟احتمالا" به کمتر از نارنجستان هم نباید رضایت می دادم!!

وقتی سوار ماشین شدیم ،کارد می زدن،خونم در نمی اومد!! هر چی ابو خان نازمو کشید باز پاچه گرفتم!چون بیش از حد به غرورم بر خورده بود!!

می خوام پینوشت دومو اول بگم!

مهمونی نوشت:دوست خوشگلم...!یادم رفت بگم!!اون گل از طرف همه بچه ها بود...

تعریف نوشت:سالاد لبنانی و ته چینتم حرف نداشت...!شکسته نفسی می کردی ها!من عاشق رنگ موهات شدم...بی نظیر بود جیگر!بهت می اومد شدید!!

پیشی نوشت:خیلی دلم می خواست اون دو تا پیشی خوشگلتو حسابی بچلونم!اما روم نشد!!گفتم از پشت پنجره می پرن تو ُ یه وقت ناراحت می شی...اما همه ش داشتم له له می زدم برم اون دو تا فسقلیای نرمو خوب آبلمبو کنم!!

Enrique Iglesias

انریکه رو همه می شناسن...توپه توپه والا...خداییش قیافه ش اینا حرف نداره...خاصه و کلا" طرفدار زیاد داره...آهنگهاش هم که دیگه ترکوندن!

اسم واقعیش انریکه میگوئل ایگلسیاز پریسلر ه و متولد 1975 شهر مادرید اسپانیاست.اون آخرین و سومین فرزند پدرش خولیو ایگلسیاز خواننده اسپانیایی معروفه که تا 19 سالگی دروازه بان فوتبال بوده و بعد از اینکه به شدت آسیب می بینه،دنبال خوانندگی می ره...و مادرش ایزابل هم فیلیپینیه!

سبک انریکه بیشتر پاپ لاتین و آر اند بی ه.و پر فروشترین آلبومهای زبان اسپانیایی رو تو دنیا داره...

کلیپاشم که دیدین!! پر از صور قبیحه ست!

بچه کلن خیلی معروف می زنه!خال کنار بینیشو که چند سال پیش برداشت و فریز کرد!جالب اینجاست که کلکسیونرای معروف و قدر ریخته بودن رو سر دکترا که اون خال تاریخی رو به قیمتهای گزاف بخرن!(ای خدا!! به ما که شهرت ندادی هیچ!خالم ندادییییییییییییی!)

اینجا دو تا از تک آهنگای خوشگلشو براتون آپلود کردم...

دانلود کنین و لذت ببرین...

Hero

تا رهایی...

خدا بالاخره یه جوری نجاتت می ده...حتی اگه نجات دادنش،از میون اون همه شقاوت و سختی و مضیقه و ظلم و جور و پدرسوختگی،به قیمت بریده شدن بینی و گوشت باشه...حتی اگه به قیمت از دست دادن زیباییت باشه...

نمی خوام ناراحتتون کنم...اما شنیدن این خبر،تو اخبار،حسابی تکونم داد...

عایشه دختر افغانی 18 ساله ای که سر یه دعوای قبیله ای،شوهرش گوش و بینیش رو بریده بود،بالاخره از دست قوم بربر و آشغالی به اسم طالبان!! نجات پیدا کرد...تا آ*مریکا پرواز کرد تا جراحی پلاستیک کنه...اما آیا واقعا" زیباییش ترمیم می شه؟روح نازکش چی؟؟

بازی زوری...

منم دلم خواست بازی کنم از سر بی موضوعی!!


بدترین اتفاق زندگیت ؟
از دست دادن 4 نفر از عزیزانم!


بهترین اتفاق زندگیت ؟
چاپ شدن اسمم روی جلد کتاب و...چی ؟ابو؟خوب اون که اند معجزه ست!!


بهترین تصمیمی که گرفتی ؟
اینکه تو زندگیم سیاست داشته باشم و رو داشته باشم این هوا و زیاد به این و اون رو ندم!!



!!

ادامه مطلب ...

ای خدایم مددی!!

ای خدا!هیچ موضوعی ندارم...هیچی!آخه از چی بگم؟از کتاب؟از فیلم؟از یه تجربه تازه و یا یه موضوع خنده دار؟نه!هیچی به ذهنم نمی آد!حتی یه بیت شعر یا خاطره ازون دور دورا!

غذای خوشمزه هم درست کردم اما ازش عکس ننداختم!چون سرم بیش از حد شلوغه!

نوشتنم می آدها!منتهی موضوع ندارم...ازین موضوعهای شرتی شلخته ای که یه مدلین که خودم خوشم می آد...تورو خدا نخندین!اما آخرین زورمو سر همون نارسیست زدم...یعنی سلولای خاکستری مغزمو رسمن چلوندم!دیگه از اون سنگینتر نمی تونستم پیدا کنم والا!!

دیشب تو خواب یه موضوعی به ذهنم رسید که وقتی امروز صبح بلند شدم عین استون لاک ناخون از مخم پریده بود!!

یه هو یاد دوستای قدیمی وبلاگی افتادم که خیلی وقته ازشون خبر ندارم...یکی مثل پیتی ،حاج خانوم ، مریسام(چقدر این اسمو دوس دارم)هنگامه ،آرمینا ،مسافر کوچولو(می خواهم بنویسم)و بانوی فانوس به دست و خیلی های دیگه که الان اسمشون یادم نیست!با خودم فکر کردم،دیدم چقدر ازم دورن!شایدم نزدیک باشن اما من نمی بینمشون یا یه خبری نمی دن به آدم!

چه می دونم شاید درگیرن!درگیر زندگی و بچه و شوهر!

ایشالا هر کجا که هستن،بهشون خوش بگذره...

ای بترکم هی!موضوعم نمی آد خوب!

پینوشت:خدا رحم کرد موضوعم نمی اومد و این همه نوشتم...اما گاطی پاتی!

نارسیسیتها...

از همین اولش بگم که این پستو به خودتون نگیرین و بعدش هی نیاین جیغ جیغ کنین تو نظرات!حوصله بحثهای لوس و نُنُرو ندارم!من با شخص خاصی نیستم و مخاطب خاص هم ندارم!

در مورد خودشیفتگی چه نظری دارین؟چی فکر می کنین؟اصلا؛ چه تصوری از این آدما دارین؟فکر می کنین این مساله تو مردا بیشتره یا زنها؟خداییش تو زنا زیادتر از مرداست؟؟

من فکر میکنم تو هر دو یکسانه!شاید هم تو مردا دوزش بالاتر باشه...چون اصل ماجرا و سورسش هم یک مرد بوده...(آقایون خواننده به خودتون نگیرین لوفطن!!)

پریروزُ ساعت ۵ دقیقه از ۸/۵ گذشته بود و دیرم شده بود.تو اسانسور محل کارمُ من و ۲ تا دختر که مال شرکتهای دیگه بودنُ تو طبقه همکف سوار شدیم تا بریم طبقه پنجم.همه مونم خواب آلود بودیم که یه دفه اسانسور با یه جیغ بنفشُ متوقف شد.دیدیم یه آقایی تقریبن ۳۰ سالهُ پرید تو!و از گند شانسی من دکمه پارکینگ ۳ رو زد!!یعنی تا نیم ساعت دیگه هم ما این ۷ طبقه رو نمی تونستیم با هلی کوپتر امداد هم طی کنیم!

نمی دونم چی فکر کرده بود که به زور می خواست خودشو وسط ماها جا کنه!هرکول هم بود و درست جا نمی شد!داشت دماغ یکی از خانوما رو له می کرد با سینه سپرش!اون یکی هم طفلک حامله بود و شیکمش همینجوری اون وسط بود دیگه چه برسه به اینکه یکی هم بیاد اونجا مثل چنار وایسته!یه تیپ لی و کتون سفید زده بود و بوی ادکلن تندش داشت خفه مون می کرد...من که چشمم رو کفشاش بودُ نو و سفید از این کالجای گرون بود.و یقه شم با پلاک کلفتش که برق می زدُ تا زیر شیکمش باز گذاشته بود.جا نبود ما پلک بزنیم!اونوقت اون دستشو بالا برده بود و موهاشو مرتب می کرد و تو ایینه به خودش لبخند می زد!بعدشم هی مارو با نیش باز نیگا می کرد که ببینه نیگاش می کنیم یا نه؟لج همه مون در اومده بود...من که همون موقه یه کورک زد زیر گوشم!

بالاخره طبقه پارکینگ نگه داشت و آقا در حینی که اومد پیاده شهُ گفت:برین کنار! نفتی نشین خانوما!یه دفه یکی از ما سه نفر از اون ته تها گفت:وا؟مگه آشغال می خواد رد بشه؟ چشمای طرف گرد شد و همه زدیم زیر خنده!یارو زبونش بند اومده بود و با یه حالت نیمه پوزخند و احمقانه ای در کابین آسانسورو بست و در رفت!

از نظر من که این آقا یا اعتماد به نفسش همیشه بالای پارتیشن بود یا آدما دیگهُ زیادی تحویلش گرفته بودن!!نارسیسیست؟چی؟اون که آره!مال یه دیقه ش بود! حسابی خود شیفته بود...

تونی برکستون

با تشکر فراوون از ترلان خانوم به خاطر معرفی لینک...

این هفته و هفته دیگه آهنگهای خوشگل لایتو می زارم...و هفته بعدش فیلم!باشه خوشگل خانوما؟

تونی برکستون خواننده و ترانه نویس سیاه پوست آر اند بی ه که متولد اکتبر 1967 ه و 4 تا خواهر داره.حنجره قوی ای داره و بیشتر آهنگهاش به سبک بلوزه...برنده 6 جاییزه گرمی شده و در سراسر دنیا 40 میلیون آهنگ و رکورد داره...پدرش کشیش سخت گیر و بسیار مذهبی بود و تونی خوندن رو با سرود تو گروه کر کلیسا شروع کرد.

این تک آهنگی که براتون می زارم فوق العاده ست...عالیه...سبک بلوزه(آهنگهای عشقی غمگین)

با صدای بلند گوش کنین...


unbreak my heart