عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

نمی خوام...

هفته پیش این 3 روز تعطیلی که بود دونه اینا(مامانمو می گم) می خواستن به زور من و ابو رو هم با خودشون ببرن شمال!

اونم چه شمالی!!!!!!!!! 35 نفر آدم گنده تو 250 متر ویلا تو آب پری رویان! همه فامیل رفتن!‌ آدم درد بی درمون می گیره آخه تو اون شولوغی!!!!!!

اون موقه گوشی ابوشه "بلن گو" ش خراب بود ، صدا رد نمی شد! هر چی بهش زنگیده بودن که دعوتش کنن ، نتونسته بودن!

دونه همه ش می گف: تو می خوای این پسره رو از فامیل جدا کنی!

منم با حرص می گفتم: نمی خوام ابو رو ببرم وسط اونا که هی شلم ( یه نو بازی ورق امتیازی)بازی کنن و ببازوننش!

نمی خوام هی با آفتابه تو صف توالت وایستیم!

نمی خوام موقه خواب بالش و پتو از دس هم قاپ بزنیم یا از زیر سر هم متکا ها رو بکشیم!

نمی خوام هر دفه از تیکه های اون دختر عموم که چشاش اصن بدجنسه و اعصاب می زنه ، ناراحن بشم و لجم در بیاد!

آخه این دختر عمو  که اسمش فی  فی ه ، خیلی حسود و ننره! با شوهرش که می شینن ورق بازی کنن ، وختی ما داریم با هم می خندیم یه گوشه داد می زنه: هیـــــــــــــــس! داریم بازی می کنیم حواسمون پرت می شه!‌ انگاری داره بمب می سازه یا  بانک می زنه! بعدش هم هر وخ می شینه یه جا پشتش به آدمه!

نمی خوام بی ادبی فری پسر عمومو تحمل کنم که نه سلام بلده بکنه ! و نه بلده مث آدم  حرف بزنه و همهش تحت فرمون اون فی فی ه!

خلاصه اصن دلم به این مسافرت نبود و نرفتم و خیلی هم با ابو تو تهران حالیدیم!‌ ازین مسافرتای دست جمعی لوس که همه باید قاطی هم دم دسشویی بخوابن ، و یه پاشون تو آشپزخونه باشه، یه پاشون تو حیاط! هیش خوشم نمی آد!

چرا ... چرا...؟

چرا آدما اینقدر احمقن؟  می دونی لطف بی اندازه می شه وظیفه!  آخه مگه می شه که شعر از تو باشه ، مال تو باشه !!!

ازش استفاده بکنن ، بگن اینطوری بنویس ، اونجوری بنویس !  بعد اسمتو پایینش ننویسن؟؟ حتی  اندازه یه نخود هم برات ارزش قایل نشن؟  این همه مایه گذاشتی ! می تونستی اصن از ذوقت استفاده نکنی و  بگی نمی تونم! بگی "نــــــــــــــــــــــه!" یه نه ی  گندههههههههههههههه! که بخوره تو سرشو انعکاسش با برف سال آینده بیاد پایین!

اما هیش وخ دوس نداری بگی "نه" و دل کسی رو بشکنی!‌ اما مگه آدما می فهمن؟ مگه حالیشون می شه؟

شعر گفتم برا 30 سالگی شرکتمون !! اونوخ  نه ازم تشکر کردن ، نه  گوشه شو نشونم دادن که چه جوری خطاطی ش کردن و قاب گرفتنش !!!! نه اسممو پایینش نوشتن! حالا اگه این شعرو اون منشی مدیر عامل که عقلش اندازه نخوده (و فقط بلده لوس حرف بزنه و "سلام" و "شلام" تلفظ کنه )می گف ،  اسم هف جد و آبادشو به عنوان  شجره نامه زیرش می نوش!

سر انتخاب شعار شرکت : اون یارو پسره  یه کلمه گف: مثلث برترینها.... (منظورش مثلث عشقی خودشو مدیر عامل و دختر مسوول اداری بوده!!!) یه چرخ گوشت کردن تو حلقش! اونوخ من 18 بیت شعر گفتم دریغ از یه تشکر خشک و خالی!!!

پی نوشت  بی حوصله: خوب بعضیا شعورشون نمی کشه دیگه! این مغز تعطیله!!! 

این دختر پسرا چشون شده؟ قسمت دوم

سامی پرید وسط و در افشانی کرد: من پروژه دارم .باید برم خونه! دوس ابو گف: سامی ! خجالت بکش! هرچی آدم بود به تو معرفی کردیم! دیگه ننه بزرگ بابابزرگ ما موند که بهت معرفی نکردیم!

تو ماشین، وختی سامی رو می رسوندیم شورو کرد به دری وری گفتن: من پروژه دارم! من خوابم می آد! من نمی تونم از لحاظ عاطفی به نینا برسم! من الان دانشجوی شهرستانم! من لوسم! من جلبلکم! من هویجم! ...

ابو وسطش گف: این چه ربطی داره؟ من پابرهنه دویدم وسط: درسته! شما سرت بی اندازه شولوغه! باید رو درست بیشتر تمرکز کنی! اون واجبتره! سامی قرمز شده: نـــــــــــــــــــــــــــــــه! من خوشم اومده! خیلی دخمل نازی بود! ابو در حالیکه چشاشو ریز کرده: پس چه مرگته؟؟؟ سامی دس به سیبیل: بزارین این 2 هفته بگذره و من میان ترمامو بدم ، بعدش ببینم چی می شه!‌ من با هرهر موذیانه: آخه نینای ما خیـــــــــــــــــــلی سخ پسنده! سامی با چشای وق زده: پس اینطوری که من ردم! من خوشحال از پیروزی: بی خیال! دخمل زیاده! سامی با التماس: نـــــــــــــــــــــــــــــه! مسئاله که منتفی نیس! من نمی خوام دوستی بین من و شما به بخوره!!!!!!!!!!!!!! ابو با پوزخند: رو درست بیشتر تمرکز کن! حالا یه وخت دیگه!

خلاصه یکه به دو کردیم تا رسیدیم در خونه سامی جون!

ازون طرف من زنگیدم خونه خاله: پس نینا کوش؟ خاله: خوابه! من: بیدارش کن خاله!

نینا: هاین! من: ای کوفت! نینا: بگو من فعلا" قصد دوستی و ازدواج ندارم!  من: پس مرض داشتین ما رو تو خرج انداختین؟ و الاف کردین؟ شما 2 تا چه مرگتونه؟؟ امروز که داشتین با هم  هرهر کرکر می کردین!!  نینا: خیلی تو خودش بود!‌ ... بزار برم حموم  بهت می زنگم! خوب؟؟؟

من: باشه! برو!

رفت و دیگه هم زنگ نزد!

پی نوشت با تعجب: این دختر پسرا چشون شده؟ این 2 تا از 2 ماهه می خوان همدیگه رو ببینن! همچین هرهر کرکر می کردن که ما گفتیم شمارهه رو دادن!

چرا پسر دخترا اینطوری شدن؟ قسمت اول

 

من همیشه نگران شوهر کردن دخترای فامیلم! حتی قبل دوس شدنم با ابو و ازدواج باهاش ، تا یه دختر پسر مجرد تو دوستا و آشناها می دیدم ، خودمو می نداختم وسط و اینو به اون وصل می کردم.دونه تا قبل ازدواجم می گف: تو خیلی بیل زنی ، باغچه خودتو بیل بزن!

از 2 ماه پیش قرار بود من "نینا"(دخترخالم) رو با "سامی" (دوست ابو) آشنا کنم. هردو طرفم دلشون می خواس همدیگه رو ببینن!

دیروز دوستای ابو زنگیدن که بریم یه طرفی اطراف تهران و برا ناهار جوجه بزنیم به بدن! ماهم نینا و سامی رو بار بزنیم و ببریم به هم نشونشون بدیم تا بلکه یه فرجی بشه! ابو هم حسابی خرجید و جوجه و گوجه و نون و ... هرچی که بگی رو برا ناهارخرید.

نینا و سامی که اصن به رو خودشون نیاوردن که با هم سلام علیک بکنن! موقعی هم که رفتیم تخت گرفتیم و مشغول بازی شدیم ، نشسته بودن وردل ما و جم نمی خوردن! هی من ایما و اشاره به نینا! هی اونا به سامی!‌ اما اصن به رو خودشون نیاوردن که! باهم هرهر کرکر می کردن، اما خصوصی مصوصی خبری نبود!

هوا تاریک شد و وسایلو جم کردیم که بریم ، دوس ابو دوید و سامی رو به زور چپوند تو ماشین ما که این 2 تا اون پشت با هم حرف بزنن! اما سامی شوت ملخ داش با ابو حرف می زدو نینا هم روش به پنجره بود و پشتشو کرده بود!. به ابو گفتم: یواشتر برو ! اینا با هم  حرف بزنن! گوش که کردم دیدم دارن از دانشگاه و زایشگاه حرف می زنن و یه کلمه مث آدم بینشون رد و بدل نشد که نشد!‌ ابو هم گازشو گرف و نینا رو صاف برد دم خونشون! نینا که رفت ، و من برگشتم پیش بچه ها ، دیدم اینا سامی رو دوره کردن و دارن هرهر می خندن! سامی هم قرمز شده تا زیر گردن! ابو گف: می اومدین می رفتیم خونه ممو اینا(آخه دونه اینا همه شمالن!) نینا رو هم ببریم تا بیشتر با هم بحرفن! گفتم: چرا زودتر نگفتی؟ نینا رفته!‌ گف: خوب برو بیارش! گفتم: زشته دیگه!‌برم به خالم بگم چی؟؟

نقد فیلم ایرونی!

آخه نیس این وبلاگ ، وبلاگ تخصصی فیلمه ! لطفا" فیلمیاش بخونن! (عمرن!!!!!!)

کنعان! بازم می گم خیلی بی سر و ته بود!  

 

شخصیت پردازی = صفر

موضوع= آش ، معلوم نیس!

داستان= دوغ ، هیچ اوج و هیچ فرود و فرازی نداش!

بازی= لا اله ا....! ولش کن!

بازیگردانی= ماست

کارگردانی= ا... اکبر! حالا یه چیزی از دهنم در می آدهااااااااا! 

ترانه خانوم  و محمد رضا خان گ..ن..د زدن! آخه به چی این ترانه می آد که با یه مرد سند و سال دار مثلا" 36 ساله ُ 10 سال باشه که ازدواج کرده باشه؟؟ ترانه بچه س تو این فیلم!   

آخرشم ملوم نشد این ترانه عاشق بهرام بود؟ بهرام عاشق افسانه بود؟افسانه عاشق من بود؟ما که نگرفتیم چی عاشق کی بود!! 

 بعدشم با هم اختلاف دارن ، سر هیچی! اصن معلوم نبود اینا چرا می خوان از هم طلاق بگیرن و چه مرگشونه؟؟ افسانه جون هم که از خارج بعد 20 سال اومده معلوم نیس واسه چی؟‌ مست و ملنگه! شوت می زنه همچین!

بهرام خان که برنزه کرده  و تو فیلم فقط خودشو به نمایش گذاشته! می خواد درصد سولاریوم رفتن و پول خرج کردن واسه رنگ پوستشو به رخ بکشه!

فقط مث پیام بازرگانی می آد از زیر فیلم رد می شه و گوله می شه کنار دیفال!  

تو یه صحنه ممد رضا و تری(ترانه)  تو ماشینن تو جاده شمال  تو مه می زنن به یه گاو 20 تنی! بعد ممدرضا می گه : نفهمیدم به چی زدم! این چی بود؟ آخه کارگردان عاقل! ماشین که به یه گاو به اون گندگی بزنه ، هر ماشینی هم که باشه، چپ می کنه و  6 دور ملق می زنه!!!!!!!!! خلاصه این کارگردانه فقط 4 -5 تا بازیگر دم کلفت و اسم و رسم دارو دور هم تو فیلم جم کرده بود و بهشون گفته بود : هر غلطی دلتون خواس تو این فیلم بکنین! سناریو مناریو رو بیخیال! خونه ای هم که توش  فیلم برداری کرده بودن نفصه نیمه  بود اثاث و وسیله ها هم پخش و پلا ! انگاری می خوان اثاث کشی کنن! اما یه کلمه هم درین مورد  

حرف نزدن!

خنده م میگیره دیروز راجه به این فیلم تو یکی از روزنامه ها نوشته بود:" این فیلم تمامی انتظارات مخاطبان را از دیدن یک فیلم خانوادگی ، برآورده کرده است!" تو دلم گفتم: این فیلم غلط کرده! همه مردم تو سینما فقط  تو رودربایستی  گیر کرده بودن که  وسطای فیلم نرفتن بیرون! 

پی.نوشت: من همه این هنرپیشه هایی رو که اینجا ازشون گفتم ، دوس دارم  اما تو این فیلم اصن بازی نکرده بودن و فقط از جلو دوربین رد می شدن وپشت چش نازک می کردن!  

یکی مث مجید مجیدی که یه قرون م خرج فیلماش نمی کنه و با نابازیگرای در و داهاتی(ببخشید) ۱۰۰ تا جاییزه از جشنواره کن و من و تو می بره! یکی هم مث این کارگردان ؛کنعان؛ که با این ۴ تا بازیگر کله گنده هم نتونسته سناریو ی داستانو به مخاطب حالی کنه چه برسه به اینکه فیلم بسازه!

این فیلم یا خیلی زیادی سانسور شده بود یا کارگردانش حالش خوش نبوده!

سینما و فیلم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

از دس اینا...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تازگیا یه گُرگی شدم من...

تصادف می شه ، ممویی اون وسطه داره بچهه رو که رو موتور زمین خورده و یه پرایده بهشون زده  ، از رو زمین جم میی کنه!http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif

ابوشه اونور واستاده تو صف پمپ بنزین داره با تعجب در حالیکه یه ور ابروش پریده بالا، نیگا می کنه  و زیر لب می گه  : این زن من داره چی کار می کنه اون وسط؟؟ یعنی چی اونوخ؟؟http://www.blogsky.com/images/smileys/044.gif

دعوا می شه  ، مموئی باز اون وسطه و داره  همکاراشو  از پسرایی که تو 260 نشسته بودن و  به همکاراش  فش دادن  ، جدا می کنه!http://www.blogsky.com/images/smileys/014.gif

جیغ میزنه : ولـــــــــــــــــــش ون کنین  نا...م..ر..د..اااااااااااااااااااا!  بعد خم می شه با دخترای دیگه وسط دعوا  غنائم جم می کنه! موبایل ، کیف پول، عینک و عصا فرمون  ماشین همکاراشو!http://www.blogsky.com/images/smileys/025.gif

راننده تاکسی خطی که  200 تومن  گرونتر بگیره ، ممویی  اعتراض کنان  هوار می زنه : مگه شهر هرته؟ گرون شدن بنزین به ما چه؟؟ گرون شدن یورو به ماچه؟؟ باید ماه به تفاوتشو از مسافرا بگیرین؟؟ من که حلال نمی کنم!!!!!!!!!!!! بعد رانندهه می گه: غلط کردم! آبجی شوما اصن کرایه  نده!http://www.blogsky.com/images/smileys/022.gif

ابوشه  ازین تغییرات ناگهانی مموئی سخت در تعجبه! با خودش می گه: این همون مموئی  شاعر و لطیفه که  20 بیت ، 20 بیت برا من شعر می گفت: 

 میان قلب من هر چه  هست مال تو     ............. همه پرواز از من  و آن چه ماند بال تو...؟؟؟http://www.blogsky.com/images/smileys/039.gif چه گرگی شده!!!http://www.blogsky.com/images/smileys/030.gifhttp://www.blogsky.com/images/smileys/014.gif

 

خواهر کوچیکه!!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این دنیا و اون دنیا

میدونین بعضی موقه ها آدم دلش می خواد یه اتفاقی سریعتر بیفته تا تکلیفش روشن شه! 

 بعضی وختا انتظار برا من کشنده می شه! همیشه وختی حسم بهم می گه که طوفان در راهه ، با اینکه می دونم این طوفان ممکنه خیلی بهم ضرر بزنه ، اما همیشه دعا می کنم زودتر بیاد و بره و هر گندی هم که می خواد بزنه به زندگیم.

حداقلش اینه که زودتر تکلیفم روشن می شه و می فهمم که با باقیمونده ها و  صدمه ای که خوردم چه جوری کنار بیام و  زودتر براشون راه حل پیدا کنم.

از انتظار زیاد بدم می آد چون مجبورم مث این آدمای افلیج بتمرگم و هی در مورد اون طوفان منفی ببافم و فک کنم : این طوفان کی می خواد بیاد و ممکنه چه پدری از من در بیاره!

 بعضی وختا به خودم می گم اینایی که به من و بقیه آدما ظلم کردن تو اون دنیا جوابشونو از خدا می گیرن اما بعد می فهمم که نه بابا!‌ اینجوریام نیس !  ما نه دنیا رو داریم نه آخرتمونو !چون ممکنه خدا هم تو اون دنیا پشتومونو خالی کنه و  باز اون آدمای مزخرف بتونن نظر خدا رو جلب کنن و  باز بزنن تو پوز ما!!!!!!!!!!!!!

پ.ن: ای خدا!  حداقل دیگه تو اون دنیا می خوای بزنی کمرمون ، بزن! اما زیرپله جهنم ننداز که جزغاله شیم!