عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

این دختر پسرا چشون شده؟ قسمت دوم

سامی پرید وسط و در افشانی کرد: من پروژه دارم .باید برم خونه! دوس ابو گف: سامی ! خجالت بکش! هرچی آدم بود به تو معرفی کردیم! دیگه ننه بزرگ بابابزرگ ما موند که بهت معرفی نکردیم!

تو ماشین، وختی سامی رو می رسوندیم شورو کرد به دری وری گفتن: من پروژه دارم! من خوابم می آد! من نمی تونم از لحاظ عاطفی به نینا برسم! من الان دانشجوی شهرستانم! من لوسم! من جلبلکم! من هویجم! ...

ابو وسطش گف: این چه ربطی داره؟ من پابرهنه دویدم وسط: درسته! شما سرت بی اندازه شولوغه! باید رو درست بیشتر تمرکز کنی! اون واجبتره! سامی قرمز شده: نـــــــــــــــــــــــــــــــه! من خوشم اومده! خیلی دخمل نازی بود! ابو در حالیکه چشاشو ریز کرده: پس چه مرگته؟؟؟ سامی دس به سیبیل: بزارین این 2 هفته بگذره و من میان ترمامو بدم ، بعدش ببینم چی می شه!‌ من با هرهر موذیانه: آخه نینای ما خیـــــــــــــــــــلی سخ پسنده! سامی با چشای وق زده: پس اینطوری که من ردم! من خوشحال از پیروزی: بی خیال! دخمل زیاده! سامی با التماس: نـــــــــــــــــــــــــــــه! مسئاله که منتفی نیس! من نمی خوام دوستی بین من و شما به بخوره!!!!!!!!!!!!!! ابو با پوزخند: رو درست بیشتر تمرکز کن! حالا یه وخت دیگه!

خلاصه یکه به دو کردیم تا رسیدیم در خونه سامی جون!

ازون طرف من زنگیدم خونه خاله: پس نینا کوش؟ خاله: خوابه! من: بیدارش کن خاله!

نینا: هاین! من: ای کوفت! نینا: بگو من فعلا" قصد دوستی و ازدواج ندارم!  من: پس مرض داشتین ما رو تو خرج انداختین؟ و الاف کردین؟ شما 2 تا چه مرگتونه؟؟ امروز که داشتین با هم  هرهر کرکر می کردین!!  نینا: خیلی تو خودش بود!‌ ... بزار برم حموم  بهت می زنگم! خوب؟؟؟

من: باشه! برو!

رفت و دیگه هم زنگ نزد!

پی نوشت با تعجب: این دختر پسرا چشون شده؟ این 2 تا از 2 ماهه می خوان همدیگه رو ببینن! همچین هرهر کرکر می کردن که ما گفتیم شمارهه رو دادن!

نظرات 6 + ارسال نظر
طنین سه‌شنبه 7 آبان 1387 ساعت 10:19 http://asalioman.blogsky.com

چه عجیب

هلیا سه‌شنبه 7 آبان 1387 ساعت 10:49

بابا شماهم بیکارید ها ؟برید حال خودتونو ببرین

ناناز چهارشنبه 8 آبان 1387 ساعت 08:25

ممویی اون عسکه, عسک حلقه هاتونه؟

نه نانازی جونم!

بهاره.ع چهارشنبه 8 آبان 1387 ساعت 08:46

سلام ممویی جونم
خوفی؟
ای بابا ... بالاخره چی شد پس؟ هنوزم هیچکدومشون جواب قطعی ندادن؟ میگم چطوره جدا جدا و بی دون اینکه هیچ کدومشون چیزیب فهمند الکی مثلا به سامی بگید نینا زیاد ازت خوشش نیومده... به نینا هم بگید سامی گفته نینا ظاهرا از من خوشش نیومده و خیلی سرد بود...
شاید اینجوری جواب داد
از خودت مواظبت باش عسیسم:-*

نیلوفر پنج‌شنبه 9 آبان 1387 ساعت 09:09 http://www.niloufar700.persianblog.ir

سلام ممویی
من میدونم چشونه. چون از طرف آشنا دارن به هم معرفی میشن میترسن با هم نسازن و با شما که اشناشون باشین مشکلی پیش بیاد. من تجربه داشتم. از من بپرس مادر

آره درسته! همینه! سامی هم همینو گف!

شالیزه جمعه 10 آبان 1387 ساعت 01:06 http://shalizeh-68.blogfa.com/

ای باباااااا..من می گم شاید شما رو ر کار گذاشتن می خوان دوست بمونن ولی شما نفهمید ننه
راستی ممو این لوگو کنار وب عکس خودتونه؟؟

بعللللللللله! عکس خودمونههههههههههه!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.