عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

توصیه های تعطیلاتی!

می خوام اندازه تمام روزهایی که نیستم و این بلاگ اسکای هم به سلامتی می خواد بترکه(البته وبگذر پیشی گرفته و زودتر ترکیده!!)،اینجا پست بزارم که یه وقت همچین کم نیاد از وبلاگم!

چند تا توصیه دارم...

اول اینکه مواظب خودتون باشید و این چند روز تعطیلی رو تو خونه نمونید و حتی شده یه سر کوچیک به بیرون بزنید و برید همبرگری بیگ بوی یا بهروز...

دوم اینکه کتاب خوندن یادتون نره!! کتاب دنیاییه که همیشه جدید و متفاوته و چون تصور دلخواه خود آدمه اتفاقاتش بیشتر به آدم می چسبه...مخصوصا اگه کتاب جذابی باشه...

سوم اینکه وقتی ور دل همسرتون می شینید تو این دو سه روزه،هی به پر و پای همدیگه نپیچید و از هم ایراد نگیرید...در عوض مهمونی برین،یا مهمون دعوت کنید!اگرم حوصله ندارید از میوه های مختلف می تونید نوشیدنیهای خوشمزه درست کنید و لذت ببرید...

چهارم اینکه پیشنهاد دو سه تا فیلم خوب و لطیف دارم که الان فقط معرفی می کنم و بعدا" جداگانه ازشون می نویسم:

Safe Haven

Silver Linings Playbook

Warm Bodies

دیگه...همینا رو تا شنبه داشته باشین تا به زودی برگردیم...


کودکم یا کارم؟

این صفحه سفید رو جلوم باز می کنم و هر کاری می کنم چیزی به نظرم نمی یاد که بنویسم...

این روزا تنها دغدغه ذهنی من،فقط و فقط اون فسقلی 15 سانتی شده و اینکه باید چی کار کنم که این دوران راحتتر طی شه و برای سیسمونیش چی بخرم...البته دونه می گه تو کارت نباشه من و نوش نوش می ریم دنبالش و نمی زاریم آب تو دلت تکون بخوره...

از طرفی دارم به خونه داری فکر می کنم!اینکه کارم رو بذارم کنار یا نه!ایا بعد از نه ماه می تونم برم سر کار؟این چند روزه که فقط خونه بودم و جا خوابیده بودم،داشتم دیوانه می شدم...حالا همه می گن بچه که بیاد،وقتت پر می شه! اما من سالهاست بیرون از خونه کار می کنم و واقعا تحمل تو خونه نشستن رو ندارم.یکی از دلایلش هم خوب بودن و صمیمی بودن محل کارمه و اینکه روابطمون خوبه و از نوع کارم هم با اینکه استرس داره،راضیم.از طرفی هم دوست ندارم بچه م رو بزارم مهد یا هر جای دیگه.بعد هم اگر برگردم سر کار ساعت کاریم ،همون 8 ساعته و با یه بچه کوچیک که دختره و باید خیلی بیشتر مواظبش بود،نمی شه...

در ثانی هر کس هم که کار می کرده،به خاطر بچه کار رو کنار گذاشته...اما واقعا من بین دو راهی موندم!نمی دونم طاقت دارم دیگه فعال تو اجتماع نباشم یا نه؟

بالاخره کارم یا کودکم؟

رای نوشت:اگه دوست داشتید می تونید اینجا به وبلاگ عطربرنج رای بدید...هیچ اجباری نیست ها! اما خوب! همچین بدمم نمی یاد بهم رای بدید!

شخصیت قوم و قبیله ای!

به نظر من یک سری قوم و قبیله تو ایران هستن که خصوصیات مخصوص به خودشون رو دارن.یعنی وقتی یک صفت(حالا خوب یا بد) رو به یک قوم خاص نسبت می دن،تا یه جاهایی درسته...می گن هر جایی خوب و بد داره اما یه خصوصیاتی توشون مشترکه.

این رو تجربه به من ثابت کرده.

مثلا یه قومی بسیار متعصب و خشکن!اصلا نمی شه توشون نفوذ کرد.فقط خودشون رو دوست دارن و خودشون رو قبول دارن.اما دستپختشون عالیه و تو سلیقه حرف ندارن.

یا یه قوم دیگه بسیار تنبل و بیکاره ن! جون به جونشون کنی،کار نمی کنن و بقیه رو تو زحمت می ندازن و آویزون بقیه ن!بر عکس خوش خلقن و با همه می جوشن و باهوشن.

به قول بعضیهای دیگه یه قومی هم بسیار پولدوست و خسیسن در عین اینکه مهمون نواز خوشروئن! اما همه ش مثل اسکروج پول جمع می کنن.

یه قومی هم هستن که به بی خیالی و بی حسی معروفن و واقعا این درسته.چون من خیل عظیمیشون رو دیدم که همین بودن.و در مقابل خیلی مهربون و دست و دلبازن.

تازگیها یه صفت خاص رو هم بین یک قوم خاص من کشف کردم!! اونم صفت حسادته!این قومی که من حدود 2 ساله باهاشون سر و کار دارم،بسیار بسیار حسودن!یعنی هر کس رو با همون نام فامیل دیدم و شناختم که مال کجاست،خیلی تنگ نظر و حسود بوده و نمی تونسته پیشرفتت رو ببینه!در جا وقتی به یه موفقیتی می رسیدی و مورد توجه بودی،اذیتت می کرده و سعی می کرده با خبرچینی و فضولی و دروغ ببرتت زیر سوال یا شخصیتت رو خراش بده!بدبختی از اینجور آدما دارن زیاد می شن و دور و بر آدم می پلکن و مدام به کار کارت دارن!حالا تو اصلا طرفشون هم نمی ری و باهاشون کاری نداری چون برات بی مقدار و بی ارزشن!اما تو هر چی که هم باشی،باز نمی تونن ببیننت و پشت سرت یا می زنن یا صفحه می گذارن!بعد به خیال خودشون فکر می کنن،خیلی شاهکار کردن و طرف دیگه تموم شد و نمی تونه کاری بکنه...اما به شدت کور خوندن!چون نه تنها این کارها آدم رو قویتر می کنه و به قول معروف آدم بیدی نیست که با این بادها بلرزه!بلکه ذات آدمهای معلوم الحال رو به همه می شناسونه!و باعث می شه نه طرف این قوم بری و اگر هم طرفت اومدن،با تیپا پرتشون کنی اونور و نزاری بهت نزدیک شن.

خلاصه اینکه! این قوم جدید،قوم ریاکار و بدی هستن و به ظاهر دوستن اما از پشت خنجر می زنن که صد البته نمی تونن هیچ غلطی بکنن!من بر عکس قومهای دیگه ازشون یک پشیز خوبی ندیدم!

اما از این مساله من یه درس خوب گرفتم و تجربه گرانبهایی اندوختم!اونم اینه که :

هر گاه حرفی برای گفتن داشته باشی و هر چقدر بالاتر بروی،حسودان و بدخواهانت زیادتر خواهد شد.

ممو در نمایشگاه کتاب 92+معرفی کتاب

خوب!خوب! یه سری از دوستان عزیز تو خصوصی ازم خواسته بودن که چند تا کتاب خوب از نشرهای مختلف معرفی کنم،که به نسبت بقیه قویتر و بهتر باشن و موضوعیت داشته باشن.

اینجا به ترتیب حروف الفبای انتشارات ،اسم نشر و اسم کتاب رو براتون می گذارم+آدرس غرفه.می تونید از نمایشگاه کتاب (که از 11 تا 21 اردیبهشت ماه در مصلی تهران از ساعت 9 صبح تا 8 شب هر روزه برگزار می شه)تهیه شون کنید و هر کدوم رو که به سلیقه تون خورد،بخرید و از خوندنش لذت ببرید.اکثرشون موضوعات اجتماعی و مدرن دارن و عشقی آبکی نیستن!

من که چشمم به کتاب می افته،انگار وارد یه عروسی با شکوه شدم...چون به شدت خوره ام!!


نشر آموت: ردیف 32 غرفه 46 (روبروی نشر نی) - آخرین ردیف نمایشگاه

                به وقت بهشت

                نیمه ناتمام

                عاشقانه

                شوهر عزیز من

                نسکافه با عطر کاهگل


ادامه مطلب ...

این روح شیطان من!

شیطونی یعنی چی؟

شیطونی یعنی اینکه دور از چشم همه بری بلیط سورتمه سواری تو نمک آبرود و بخری و توصف وایستی و تا بقیه بیان بجنبن بپری سوار شی و به حرف هیچ کس هم گوش ندی!

شیطونی یعنی اینکه تو رستوران محبوبت دور از چشم دوستان و خانواده ت که رو غذا خوردنت حساسن، یه تاکوی مکزیکی بزرگ سفارش بدی با سس اضافه! بعد تا آخرش رو بزنی به بدن و تا صبح از معده درد نخوابی!!

شیطونی یعنی اینکه بری سر یخچال و 2 کیلو گوجه سبزی رو که ابو به عنوان نوبرونه برات خریده،با دلال بری بالا!! یه دونه شم باقی نزاری!

شیطونی یعنی با این حالت،خیابون خونه تون رو زیر چتری از درختهای خوشرنگ که برگهاشون بوی بهار می دن،یه نفس بالا بیای...

شیطونی یعنی یه غذای سنگین بخوری،بعدش همه رو برگردوندی!! اما دو دقیقه بعد که حالت جا اومد،بری باقیش رو بیاری و دوباره شروع به خوردن کنی...

شیطونی یعنی با همکارات یه بستنی اسکوپی بزرگ شکلات تلخ و نسکافه و تیرامیسو با اسمارتیز سفارش بدی و تا تهش رو بخوری! با اینکه می دونی بستنی برات خوب نیست و شیر داره و معده ت رو می ترکونه!

شیطونی یعنی بری با پولی که ابو به عنوان عیدی به حسابت ریخته،برای خودت دوباره کتاب و کیف و کفش و لوازم آرایش بخری و یه دفتر بزرگ روزنامه هم بزنی تنگش برای روز مبادا!...

شیطونی یعنی اینکه بری وبلاگ لینک شده یه دوستی که خیلی برات عزیزه،رو بخونی اما کامنت نزاشته در بری!!!

غذا نوشت: این همه خوردم ،یه کیلو هم اضافه نکردم!! جل الخالق! این نی نی ما چقدر شکموئه!

درخت نوشت:آدم این روزا دلش می خواد درختا رو بغل کنه!از بس که خوشرنگ و خوشگلن!

یلدا نوشت: برای پسر کوچیک یلدا دعا کنید...این دختر خیلی رنج کشیده تا به امروز...

جناب یاس! ما نیز دوستان قدیمی را از یاد نمی بریم...ممنون از محبت شما!باز هم سر بزنید...

واژه ای به نام غیرت!

از نظر شما غیرت یعنی چی؟به نظرتون ما هر کاری بکنیم و روش اسم غیرت بگذاریم درسته؟مثلا باید برای یک چیز کوچیک مجنون بازی در بیاریم و جو رو متشنج کنیم و آبروی یکی رو ببریم و اسمش رو بگذاریم غیرت!

من این مساله رو بیشتر تو مردها دیدم تا تو زنها.

تعطیلات که مسافرت بودیم و برای ناهار رفتیم یکی از شعبه های اصلی اکبر جوجه،ملت نشسته بودن داشتن قوت روزشون رو قورت می دادن و با هم می خندیدن که یه دفعه یه قشون مرد قلچماق و بی ملاحظه دوییدن تو و جیغ یه زن هم به دنبالشون! خانمه مادر همه این قلچماقا بود.یقه یکیشون رو گرفته بود و می خواست ببرتش بیرون اما اون اسگل یه فحش آب نکشیده داد و بعد هم یه کشیده از مادره نوش جون کرد!حقش بید!باباهه از همه بدتر بود،ریخته بودن سر یه پسره که چرا شماره دادی به دختر ما!

اون یکی دادش قلچماقه داغون! هم با خلال دندونی که تو دهنش بود، پرید وسط معرکه و یکی زد تو سر پسر بیچاره! باباهه داد می زد: خودم دیدم شمارو رو انداختی زیر پاش!هه هه!تو غلط می کنی به دختر مردم شماره بدی...ما آدمای محترمی هستیم!! (یعنی واقعا محترم بودن از سر و روشون می بارید!!سر یه شماره ملت رو ترکوندن!!اینم بگم که سر و وضعشون تمیز تمیز بود ،منتهی فرهنگشون کثیف بود!)

حالا کو دختر؟؟؟ما که چیزی ندیدیم!نوش نوش می گفت احتمالا دختره رو کردن تو صندوق عقب ماشین و نشستن روش! پسره بدبخت و خونواده ش صداشون در نیومد!هاج و واج مونده بودن که اینا کین؟از کجا در رفتن؟این حرکات یعنی چی؟خود پسره داشت مثل بید می لرزید...آخرشم گفت: بیاین به اون شماره زنگ بزنید،اگه این موبایل من زنگ خورد!!

بعد چند دقیقه مدیر رستوران اومد و بیرونشون کرد و گفت: آقا آدم واسه یه شماره اینقدر خودش رو کوچیک می کنه؟برید بیرون!بیرون!!

بعد از اینکه اینا رفتن،ماها کلی سر غذا هرهر کرکر کردیم سر همین موضوع!شده بودن سوژه روز.

نتیجه گیری:

1.هر دیوونه بازی ای اسمش غیرت نیست!تن خاریدنه برای دعواهای احمقانه!

2.آخه پدر من!قربون اون موی سفیدت!زشت نیست تو انظار عمومی دختر خودت و پسر مردمو انگشت نما می کنی؟می تونستی خیلی آرومتر و بهتر مساله رو حل کنی.با یه اشاره یا چشم غره یا یه تذکر کوچیک به خونواده طرف!!بابا بی خیال شو!یه شماره دادن اینقدر داد و قال داشت؟

3.حالا شماره داده که داده! تو می خوای دخترتو ترشی بندازی به سلامتی؟

4.فرهنگتونو یه کم بسازید تورو خدا! تمام دنیا رفتن مریخو گرفتن و نانو ساختن واسه زندگی کردن زیر آب، مرد و زن هم کنار هم  و پا به پای هم تو زیر دریایی ها کار می کنن و  هیچ کاری به هم ندارن،حالا شماها گیر یه شماره تلفنین؟

5.برید خودتونو جمع کنید که از 50 سال پیش هم عقب مونده ترید...

پینوشت:دوستان عزیزی که برای من تو خصوصی پیغام می زارن،از خودتون یه نام و نشون و ایمیل بزارین تا بهتون جواب بدم...

دوستان قدیمی،زودی بیاید تو!

دوستان نازنین و عزیز و نامبرده ذیل!!

سریع و تند و بی معطلی!! ایمیلهاشون رو برام تو نظرات بگذارند که وقت تنگه!!

نظرات تایید نمی شوند!

عطیه بانو،فلفل بانو،فنچ بانو،یک دنیا عشق: مژگان،غزل،لبخند(مصی جان)،ساینا،جوجو قناری،زهرا،لیندا،گلی روزهای سبز من،آمارین،مهرسا مستقل(مهرسا زود نیای در فیضه رو می بندیم!!)،آواز ردپای زندگی،روشن (روزهای زیبا)،مژی جون و شوشو،گوشی،موژان(سوغاتی)،اسپرلوس!!،هفته نوشته های من(روناک)،دنیای این روزهای من(نمی دونم کی اینجا رو می خونه!اما زود بجنبه!!) ، پریسا اودیسه ،تاتا (زندگی در قاب عشق) نیلوفر(فایر بوی فایر گرل) و بالاخره تینای اسمون تینای سابق!!

زود بجنبید که یکهو می بینید همه چی قر و قاطی شدها!!

بقیه دوستان قدیمی هم نگران نباشند،دارمشون...

حذفیات عکدمی

تورو خدا!

به این امیر و هلن رای ندید بزارید این دوره حذف شن.

داغونن این دو تا! خیلی بد خوندن.واقعا ضعیفن!

اون امیر که انگاری داره نوحه می خونه...حق احسان بیچاره رو خورد!

هلن هم که صدای خاصی نداره!میزنه جاده خاکی.

حالا باز مجید قابل تحمله.

مدیونین اگه به این دو تا رای بدین!

پس فرداش نوشت:واقعا برای طرز تفکر داغون و قوم و قبیله ای مردم ایران متاسفم! این حذف نشون می ده که چقدر همه دوست دارن آدمهای بی استعداد و درب داغون بالا بمونن و آدمهای با استعداد در جا بزنن! آخه اون صدایی که نمی تونه گام بالا بخونه تا میره بالا خروسک می شه،باید بره مرحله بعدی و آدرین به اون با استعدادی با صدای رسا حذف بشه؟

آخه اون خروسک اجرا داشت؟اصلا" خوند آهنگش رو؟نصفش که صداش گرفت نصفشم یادش رفت! تا همین مرحله هم که بالا اومد،زیادیشه!

بابا وقتی یکی خودش اعتراف می کنه دیگه بالاتر از این نمی تونه بره و خودش می خواد حذف بشه،چه اصراری دارید بمونه و براتون جیغ جیغ کنه؟

روز نوشت: ابو جونم!روزت مبارک!

خونه تکونی!

ببینم!می شه خونه تکونی نکرد؟می شه این کابینتا رو بیرون نریخت و تمیزشون نکرد؟هان؟

من که رسما دارم قاط می زنم! خونه م اینقدر سوراخ سنبه و کابینت داره که هر چی تمیز می کنی،تموم نمی شه لامصب!!

دیروز نشستنکی!! 3 تا از کابینتای شوینده ها،خوراکیها و اودویه ها رو ریختم بیرون و همه رو با کاورهاشون تمیز کردم و گذاشتم سر جاش! بعد که اومدم پاشم دیدم دارم پس می افتم!زانوهام خورد شده بود.تازه ابو هم کمکم کرد و جاروبرقی کشید و 3 تا از کشوها رو تمیز کرد اما من تا غروب بعد از دوش گرفتن ولو بودم...

از اولشم خونه تکونی رو دوست نداشتم!نه اینکه تمیزی رو دوست نداشته باشم اما از بچگی خونه تکونی جز لیست سیاهم بود!وقتی نزدیک عید که می شد ،عزا می گرفتم چه جوری اتاقم رو جمع و جور کنم...

خلاصه امسال کمدا و کشوها و کابینتا دستم رو می بوسن!فقط کارهای درشت مثل شیشه و سرویسها و فرش و سنگ کف خونه کار کارگره که اونم 2 هفته مونده به عید می یاد!

با خودم قرار گذاشتم هر روز از سر کار زود بیام خونه و یکی از ویترینا رو تمیز کنم و خاک سالیانه شون رو بتکونم!

ایشالا که بتونم و دلم باز بهونه نیاره و تنبلی نکنم و مجبور نشم تا از در می یام ناهار و شام بزارم و بعدم بخسبم تا الهی صبح!!!

سوال نوشت: راستی شماها خونه تکونیتون رو شروع کردید؟یا نه! هنوز مثل من لاکپشت وار دارید در و دیوار رو نگاه می کنید؟

لوس کردن وبلاگی!

نمی دونم بعضیا واسه چی اینقدر خودشون رو لوس می کنن؟کمبود محبت دارن؟مشکل دارن؟

حالا به عناوین مختلف!

یکی هی می یاد از زمین و زمان می ناله و از بدبختیهاش می گه و پیاز داغش رو زیاد می کنه تا همه بیان بهش بگن: غصه نخور و فدات بشم و قربونت برم و این حرفا!!

یکی دیگه خودش دوست داره جنجال برانگیز باشه،خودش دوست داره خواننده جمع کنه اما بعد از یه مدت که خصوصیترین مسایل زندگیش رو بیرون ریخت،یه دفعه در وبلاگش رو تخته می کنه و در میره!

آخه تو که دوست نداری تو کارت فضولی کنن و بهت بد و بیراه بگن،واسه چی مسایل زندگیت رو رو می کنی و بعد پشیمون می شی که مجبور شی در وبلاگت رو تخته کنی؟

اینهاش به من ربطی نداره! اما از اینکه یه نفر همه چیش رو رو می کنه و بعد از 500 بار که مسایل خصوصیش رو رو کرد،یه دفعه تغییر رویه می ده و می بینه اشتباه کرده و کارش غلط بوده،میگذاره میره،خنده م می گیره!

آخه مگه آدم عاقل اول امتحان می کنه بعد فکر؟قبل از کاری فکر کردن چیز خوبیه!

درسته اینجا دفترچه خاطراته اما دیگه نه اینکه هر چی دلت می خواد توش بنویسی و بعد پشیمون شی...یه کم خوددار بودن بد نیست!

طرف می خواد خودش رو مطرح کنه،بعد که دید نه بابا!هوا پسه و همچین مطرح شدن چیز خوبی نیست و به ضررش شد،10 تا سوراخ قایم می شه که گیرش نیارن!

خیلی جالبه!

پینوشت:این پست هیچ مخاطب خاصی ندارد! به خودتون نگیرید لطفا! فقط لازم دیدم بنویسمش!