عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

معرفی کتاب(همین حوالی)

نام کتاب:همین حوالی

نویسنده: سمین شیردل

انتشارات:حکایتی دیگر


خوب معرفی کتاب این هفته می رسه به یک رمان بامزه و صد در صد آموزنده...

من دوستش داشتم.البته بگم ها! اولش توی ذوقم خورد حسابی...اما از اواسطش واقعا جذبش شدم و دیگه نتونستم زمین بگذارمش.


برای خلاصه داستان رو بقیه ش کلیک کنید...

 

ادامه مطلب ...

صاعقه ای در ذهن...

جمعه شب چه رعد و برقی شد!!از ساعت یک شروع شد تا سه شب ادامه داشت!

دیدید؟

انقدر نزدیک بود با صدایی مهیب که من دیگه از صداش لذت نمی بردم!خونه ما هم طبقه بالاست و وقتی رعد و برق می زد و این صاعقه می شکست و نور می شد، تمام اتاق مثل روز روشن می شد...واقعا وحشتناک بود...(البته خدارو شکر به خاطر این نعمت و پدیده بی نظیر..)

جالبه سالهای پیش اینطوری رعد و برق نمی زد اما حدود 2 ساله که اینطوری شده... و شبها که هوا خاکستری می شه و ابرها به هم فشرده می شن،صداهای مهیب گوش رو کر می کنه...خیلیها می گن برای همین دریاچه چیتگره که به تازگی تو حومه تهران زدن...خیلیهای دیگه هم می گن هیچ ربطی نداره! خدا عالمه!

حالا تو این هیری بیری،دونه برنج تو اتاقش روی تخت خودش بود و من می ترسیدم این صداها که دقیقا مثل زمان جنگ و موشک بارون بود،بیدارش کنه و یک وقت بترسه! اما هر بار که بهش سر می زدم،می دیدم عمیق نفس می کشه و تکون هم نمی خوره!

به ابو می گفتم:نکنه یه وقت این بچه ناگهانی از خواب بپره و بترسه...برم بیارمش پیش خودمون!

اما ابو می گفت:بگیر بخواب! اون الان خواب 7 تا پری رو هم دیده...مثل اینکه تو بیشتر از اون ترسیدی!!

به این نتیجه رسیدم که دونه برنج گاهی اوقات با یه صدای تق کشوی تختش همچین از خواب عمیق می پره و می خواد از تخت بپره پایین که بیا و ببین!

گاهی اوقات هم بیخ گوشش صاعقه در کنی،از خواب نمی پره که نمی پره!هزار ماشالاااااااااااااااا!

می دونید صاعقه پریشب من رو یاد چی انداخت؟یاد جرقه نوشتن "بخت زمستان" که تو یه شب بارونی زده شد و اسمش که تو یه شب برفی به ذهنم اومد...بدون اینکه هیچ پیش زمینه ای از چیزی داشته باشم و ذهنم مشغولش باشه...

هی می خوام بیام اینجا بنویسم ازش وقت نمی شه!تو این یک ماهی که از چاپش می گذره،تو خصوصی و عمومی حدود 50 تا 60 تا کامنت مستقیم از شناس و ناشناس در موردش دریافت کردم که بی اغراق و خداییش همه شون مثبتن!اکثرا" هم می گن نمی تونن کتاب رو زمین بگذران و جذابیتش زیاده و دو روزه تمامش کردن...می دونستم خوب نوشتمش و بهش ایمان داشتم و دارم!اما نه دیگه تا این حد! راستش باورم نمی شه که اینقدر جلب رضایت و نظر کرده باشه...

ممنون به خاطر اینکه هستید و ممنون به خاطر اینکه با نظرات مناسبتون برای ادامه این راه بهم انرژی مضاعف  می دید...

دوست دارم سومین رمانم رو زودتر تموم کنم و به دست صاحبش برسونم تا به موقع برسه دست مخاطبان!

خدایا هزاران بار شکرت...

شکر و شکر...

خدایا...

این را نوشتم تا بدانی که هر وقت یادم کردی و اشاره ام ،من تا اوج ابرها رفته ام...

این را می دانم که اگر بخواهی تقدیرم را آنطور که خواسته ام خواهی نوشت...

این را می دانم که ممکن است صلاح تو برخی اوقات موازی با خواسته هایمان باشد...

این را نوشتم که یادم باشد که مرا یادت بود...

این را نوشتم که روزهای اوجم را یادآوریت کنم و بگویم از تو برای تمام داشته هایم سپاسگذارم...

این را نوشتم که بگویم من این روزها سراسر آبی آسمانیم...سراسر نور و شعفم...

این را نوشتم تا بگویم:

این روزهای سرمستی به لطافت نسیم بهار را هرگز و هرگز از یاد نخواهم برد...


خرید اینترنتی کتاب دوم من...

دوستان عزیزی که ازم خواسته بودین،لینک خرید اینترنتی کتاب رو براتون بگذارم،مثل همیشه سایت جیحون فروشگاه اینترنتی شهر کتاب و فروشگاه ای فرهنگ کتاب رو داره چون این بار این کتاب خیلی سریع تو سایتهای فروش اینترنتی توزیع شده.

تو سایتهای دیگه مثل آی کتاب هم پخش شده اما من فقط در جریان دو تا سایت اول هستم.چون خودم هم ازشون با هزینه خیلی کم و به صرفه کتاب خریدم و راضی بودم.

باید اول عضو سایت باشین و ایمیل داده باشین تا بتونید آن لاین خرید کنید.(عضو شدنش هم خیلی سریع و راحته و دنگ و فنگ نداره اصلا!)

بعد هم می تونید اسم کتاب رو جستجو کنید و به سبد خریدتون اضافه کنید و پرداخت که انجام شد،فرایند خرید رو تکمیل کنید تا براتون ارسال شه.

برای ارسال به شهرستانها هم شرایط مهیاست.

سال پیش خیلی از دوستان از این سایت برای سفارش کتاب اول استفاده کرده بودن که خیلی راضی بودن و زود به دستشون رسیده بود.

از خود نشر پرسمان هم می تونید تلفنی یا اینترنتی خرید کنید.با پیک براتون می فرسته به هر کجای تهران یا شهرستان که باشید.

این رو هم اضافه کنم که چاپ کتاب اولم تموم شده و دیگه موجود نیست.یعنی در حال حاضر فقط یه چندتایی تو غرفه پرسمان نمایشگاهه و چندتایی هم تو همین سایت جیحون موجوده ...چون به چاپ دو رسیده و فعلا رفته برای انجام کارهای مقدماتی چاپ دوم.

امیدوارم که هر چه زودتر به دستتون برسه...

کتابخوان بمانید...

روزهاتون بهاری...

کتاب نوشت:از تک تک عزیزانی که از طریق ایمیل،فیس.بوق،وبلاگی و اس ام اسی بهم تبریک گفتند ممنونم...از داشتن دوستانی مثل شما به خودم می بالم.

ممنون بانو جان...

ممنون آقای جوگیریات...که نگفته برام تبلیغ کردید...

در ادامه مطلب یک پاراگراف از کتاب رو نوشتم براتون.دوست داشتید سر بزنید.

ادامه مطلب ...

گزارشی از نمایشگاه کتاب 93

درست شنیدم؟

در مورد نمایشگاه پرسیدین؟

راستش رو بگم؟

عالی بود...عالی...

حتی می تونم بگم بهتر از پارسال...

البته من فکر نمی کردم امسال اینقدر پر مخاطب و پر فروش باشه اما بود...وقتی داشتم از بین غرفه های رمان گذر می کردم تا به غرفه پرسمان برسم،همه شون نه تنها شلوغ بودن،بلکه فروششون هم بالا بود.همه ناشرین هم راضی بودن.

تو اون یه ساعتی که تو غرفه خودمون نشسته بودم به جرات می تونم بگم  70 تا 80 جلد کتاب از پرسمان فروش رفت!!

نمی دونم مخاطب زیاد شده بود یا اصولا سرانه مطالعه کشور داره بالا می ره! اما هر چی که هست جای شکر داره که حداقل مردم به خوندن کتاب علاقمند شدند.

اول کار که نزدیک غرفه شدم چند تا از نویسندگان پیشکسوت و عزیز رو دیدم و حسابی با هم حال و احوال کردیم و از دیدنشون خوشحال شدم: مژگان مظفری،نشاط داووی،پروانه شفاعی،فرخنده موحد راد و...

چقدر حال دونه برنج رو از من می پرسیدن و اینکه چرا نیاوردمش نمایشگاه!!

یه چیز دیگه برام خیلی جالب بود و اون این بود که آقایون هم به جمع رمانخوانان و طرفداران رمانهای بانوپسند اضافه شده بودن.

دیروز من اندازه دخترها برای پسرها هم کتاب امضا کردم!...

امسال بر عکس پارسال مخاطبین خیلی تینیجر نبودن...بیشتر خانمهای خونه دار و شاغل بودن.بین آقایون هم دانشجوها تو صدر جدول بودن.

چند تا از دوستان عزیز وبلاگی رو هم دیدم که خودشون رو کامل معرفی کردن و از دیدنشون مسرور شدم و کتاب رو بهشون تقدیم کردم.ممول عزیزم و همسرش،بهار جان،شمیم،مریم جون،سحر،مهلا و زهره عزیز از دیدنتون خیلی خوشحال شدم.(من اون روز چقدر خواننده به اسم زهره داشتم!!)

واقعا از اینکه تو این ازدحام و شلوغی و راه دور اونم جمعه اومدن نمایشگاه ازشون یه دنیا ممنونم...

چقدر از دوستان خودم اومده بودن...

یه خانم جاافتاده اومدن غرفه که پارسال دیده بودمشون و چهره شون برام آشنا بود...از اینکه همون اول کار خیلی سریع کتاب رو به هوای اینکه کتاب اول رو دوست داشته،خرید،خوشحال شدم.

دو تا دختر جوون و مهربون هم از شهرستان و راه دور اومده بودن که چهره های خیلی دوست داشتنی ای داشتن،وقتی گفتن از کتاب اول خوششون اومده و می خوان دومی رو هم  داشته باشن،کلی خوش خوشانمون شد!

یه آقای جوانی هم اومدن و اسم کتاب رو گفتن و گفتن برای خانمشون می خوان...

یه دختر خانم کم سن و سال که فکر کنم هر سال به غرفه سر می زنه،4 تا نسخه از کتابم رو خرید مثل پارسال! می گفت با دخترخاله ها و خواهرم دعوامون می شه ...باید هرکدوم جداگانه کتاب رو داشته باشیم...

از همینجا از همه تشکر می کنم و امیدوارم که از کتاب خوششون بیاد...

امسال واقعا سرم شلوغ بود و نتونستم راه بیفتم این غرفه اون غرفه و کتابی بخرم !چون ابو نتونست جای پارک پیدا کنه و دونه برنج هم تو ازدحام نمایشگاه اذیت می شد.

برای همین اونا رفتن خونه یه دوست عزیزی که همون طرفها بود و بعد از اتمام تایمم سریع اومدن دنبالم.

از فروش کتابم خیلی راضیم...می دونستم حتما فروشش خوب هست اما نه دیگه تا این حد...

اما کارمند فروش نشر بسیار بسیار راضی بود و می گفت مورد استقبال خوبی قرار گرفته...(خداروشکر!)

روز جمعه که وارد غرفه شدم،از چند صد تایی که برای این سه روز آورده بودن،فقط 30 تاش مونده بود که اون 30 تا هم خودم تو غرفه بودم و فروش رفت... وقتی متوجه شدن تموم شده،رفتن انباری بالا که سریع غرفه رو شارژ کنن...

این رو یادتون هست؟

این یکی رو چطور؟

باز هم می یام و از نمایشگاه براتون می نویسم...

دوستتون دارم خوانندگان صمیمی و باشعورم...

تا بعد!

http://s5.picofile.com/file/8122016576/small.jpg


ساعتهای حضور من در نمایشگاه کتاب 93+معرفی کتاب

در آستانه نمایشگاه کتاب،مثل هر سال،دوست دارم چند کتاب خوب رو از نشرهای مختلف معرفی کنم تا دوستانی که با من هم سلیقه هستند و از کتاب خوندن لذت می برند،بی بهره نمونن!

این کتابها صرفا بنا به سلیقه خودمه و از کلیشه ای بودن فاصله داره... و خوب بعضیهاش رو هم رو حساب نظرات هم سلیقه هام انتخاب کردم:


به ترتیب حروف الفبا:


نشر آموت:(نشر بسیار وزین و مورد علاقه من)

خواسته گاری  اثر پوران ایران

پاییز حافظیه    میم.آرام


انتشارات البرز:

دل افروز  اثر بهیه پیغمبری

عشق و سایه های خاکستری اثر فریبا فاتحی نیکو


نشر پرسمان:

بخت زمستان اثر خودم!!(از دستتون می ره اگه نخونید! قابل توجه زهرا!!!)

توسکستان اثر بهاره باقری

طلای بی عیار اثر پروانه شفاعی


نشر علی:

چه ساده شکستم اثر آزیتا خیری


 نشر ققنوس:

نرسیده به پل اثر آنیتا یار محمدی


برای اطلاع از ساعتهایی که من تو نمایشگاه هستم رو بقیه ش کلیک کنید...


ادامه مطلب ...

رمان دومم به نام بخت زمستان(غرفه پرسمان،نمایشگاه کتاب 93)

یه سلام گرم و کتابی-نمایشگاهی می کنم به همه دوستان نازنینم...

8 صبحتون بخیر و خوشی باشه ایشالا...

بالاخره رمان دوم اینجانب هم از زیر چاپ بیرون اومد.

چقدر منتظر این روز بودم...

و چقدر این کتابم رو دوست دارم....

این بار همه چیز خیلی زود جور شد بر عکس تصورم.

چقدر هم عجله داشتن که این زودتر زیر چاپ بره...داستانش رو دوست دارم.اجتماعی و عشقی تقریبا" غلیظه.در مورد عشق و ازدواج درست و مناسب و انتخابهای عجولانه است.باید بگم کاملا تخلیه.از کسی،چیزی یا جایی الهام نگرفتم اما شخصیتها برگرفته از رفتارها و هنجارهای جامعه فعلی خودمونن.

لازمه که بگم از سبک کسی پیروی نمی کنم؟کسی که وبلاگ داره،همیشه راه خودش رو می ره دیگه...

شخصیت مرد داستان رو خودم خیلی دوست دارم: جذاب و خاصه.نه شل و وارفته ست نه زیاد خشن و غیر قابل تحمله.الگو برداری از کس خاصی نیست.با ته مایه های ذهنم شکلش دادم.

این کتاب حدود 360 صفحه ست،با انتشارات پرسمان چاپ شده.طراح جلدمم که مثل دفعه قبل اینجاست و همچنان می نوازد.

امسال به ناشر عزیز گفتم از کتاب من زیاد ببره نمایشگاه که مثل پارسال کم نیاد.

 لازمه بگم نمایشگاه کتاب امسال از 10 تا 20 اردیبهشت تو مصلی تهران برگزار می شه.

حالا رو بقیه ش کلیک کنید تا آدرس غرفه و روزی رو که من نمایشگام بهتون بگم!

 

ادامه مطلب ...

میدان ا*ن*قلاب...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

معرفی کتاب(بعد از آن شب)

نام: بعد از آن شب

نویسنده: مرجان شیرمحمدی

نشر: مرکز

این کتاب مجموعه داستانهای کوتاهیه که ماهرانه نوشته شدن.این کتاب با استقبال فراوانی رو به رو شده و به چاپ هشتم رسیده.نثر روون و محکم و حرفه ایه و یه جورایی خوشمزه ست.خوبه بدونید که مرجان شیرمحمدی همون هنرپیشه نقش اول فیلم مرسدس ساخته مسعود کیمیاییه.

برای توضیحات بیشتر رو بقیه ش کلیک کنید...

ادامه مطلب ...

کتاب بر وزن عادت...

جدیدا یه عادتی پیدا کردم..

عادتی که دست خودم نیست! مجبور شدم که بهش عادت کنم.

می رم کتاب فروشی، کتابهایی رو که تو سایتای مختلف معرفی می کنن و یا دوستان بهم توصیه می کنن،می خرم بعد نمی خونم!!

احتکار می کنم تو کتابخونه!هی تماشاشون می کنم و به خودم می گم الان می خونم...فردا می خونم...پس فردا می خونم!!

اما نمی شه...یا وقت کم می یارم یا حوصله...

بعد یه کاری می کنم...

هر وقت زنداییم رو می بینم،چند تاشون رو می دم بهش بخونه.اونم آدم با دقتیه و کتابخونه.

بعضی وقتا اگه من اون کتاب رو خونده باشم،می یاد می شینه باهم در موردش بحث می کنیم و در مورد محتواش حرف می زنیم.

اما جدیدا" کتاب رو که می خونه ازش می پرسم: چطور بود؟ اونم بهم می گه: خوب بود یا بد...

بعد من دیگه میلی به خوندن اون کتابا پیدا نمی کنم...می زارمشون کنار...

نمی دونم چرا!! اما تازگی اینطوری شدم...

هم سخت پسند شدم و هم باید از 100 نفر (به خصوص دوست جون!)بپرسم که کتابه چه جوری بود،تا رغبت کنم بخونمش...

نمی دونم!

شاید اینم یکی دیگه از مزایای مادر شدن باشه! برای چیزی که قبلا" مورد علاقه ت بوده،وقت و حوصله کم می یاری...

بعدا نوشت:دیدن دوستان قدیمی چقدر خوبه.چقدر تو روحیه آدم تاثیر می ذاره.یه عالمه درد و دل داری که در موردشون  باهاشون حرف بزنی و چه خوب که کلی حرف و فصل مشترک داری باهاشون.ممنون به خاطر همه چیز.