عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

رمان تاثیرگذار

از همون موقعی که بچه بودم ، کتاب و کتاب خونی تاثیر زیادی تو زندگی من داشته.داستانای بچگیم مث : تک بال و باغ آرزو ، دختر نارنج و ترنج ، خاله سوسکه و مخصوصا" حسن و ساقه درخت لوبیا رو ذهن بچگی من تاثیرات مثبتی به جا گذاشتن.

خیلی نکته ها تو کتابا پیدا می کنم که بعضی وختا به دردم می خوره: مث حاضر جوابی و اینکه در جواب حرفای دری وری  ، چه چیزایی بگم که بیشتر طرفو آتیش بزنه! (شوخی)

از شوخی گذشته ، من خیلی خوندن رمانای ایرانی رو دوس دارم. همیشه با قهرمانای  داستان نوعی همزاد پنداری می کنم  و فکر می کنم اگه جای اون بودم ،‌بهترین عکس االعمل ممکن چی می تونس باشه و تو زندگی  چی بهتره.

با خیلی از قهرمانای داستان خندیدم و گریه کردم.خیلی به رمانای روشنفکرانه و سراسر نکبت علاقه ندارم.

یکی از  کتابایی که خیلی روم  تاثیر گذاش : رمان "دوستت دارم" اثر رویا مرادی بیرگانی  ه. 

داستان یه دختر ریزنقش 14 ساله س ، که به خاطر پاکی و روح بزرگش ، عاشقایی پیدا می کنه که هیش کدوم بهش وفا نمی کنن و " دوستت دارم" شون  دروغ بوده و اون از همین جمله که سرشار از عشقه متنفر می شه. اینم بگم که داستان توی تهران قدیم اتفاق می اقته و تصویر سازی پایین شهر خیلی واضح و روشنه. داستان کمی اغراق آمیزه ولی شخصیتها ، خیلی زیبا پرداخته شدن و این آدما رو می تونی تو خود همین جامعه هم پیدا کنی. نثر این کتاب خیلی ساده و روونه!

بهتون توصیه می کنم  اگه کتاب واقعی در مورد زندگی واقعی آدما رو دوس دارین ، حتما" بخونینش!

دوس دارم تو یاد همه بمونم!

نمی دونم بعضی وختا یه حس عجیبی دارم!‌ دوس دام تا هستم ، از خودم یه اثری ، یه چیزی به جا بزارم! نمی خوام وختی (ایشالا) پیر شدم و از دنیا رفتم ، فراموش بشم و بعد چن سال دیگه ش ، حتی اسممو نبرن. همیشه سعی می کنم به فکر همه باشم. و اگه کمکی از دسم بر اومد برای کسایی که نیاز دارن ،انجام بدم.

 اما بیشتر دوس دارم  یه اثر هنری توپ از خودم به جا بزارم: مث یه کتاب شعر مشتی یا یه رمان عاطفی غیر قابل زمین گذار(اصطلاحو!!!)!‌ که خواننده ش حداقل برام یه فاتحه بخونه و بگه: "ای ... حیف شد طفلونکی!"

نمی دونم شاید خودخواهی باشه اما دوس ندارم هیش وخ از یادها برم یا کسی پیدا نشه که سر قبرم گل بزاره! ( فک کنم توهم زدم باز! از الان دارم واسه اضرائیل و بهشت و جهنمم نشقه می کشم!!! ابو وختی این حرفا رو می شنفه می گه: نترس ممویی ! خودم می آم سر قبرت آهنگ "کراوات" رضایا رو می زارم و با برو بچز می آیم اونجا  مرده ها رو می رقصونیم )  اینم از ابو خان ما ! هیش وخ حرفای منو جدی نمی گیره و یه چیزی وسطش می پرونه!

به حال اونایی که اسمشون تو تاریخ و ادبیات ثبت شده و  بعد قرنها ازشون به نیکی یاد می شه ، همیشه غبطه می خورم.

پس نوشت:دیگه همین دیگه! دوس دارم آدم باشم! یه آدم از یاد نرفتنی !!!