عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

خنزل پنزلی...

من نمی دونم این ابو خان!!چه اصراری داره وقتی که من با چشمای سفید به طاق چسبیده و لبای کبود از سر کار می آم یا از صبح حسابی کار کردم و شرتی شلخته و خنزل پنزلیم و بوی دود می دم،با هم بریم تو خیابونا دور دور!!بعدشم اگه ولش کنم می برتم لمزی الهیه و با اون کفش و شلوار ورزشی و سارافن اسپورت پاییزه که کمرش به هم پیچیده و پشت و رو بسه می شه،بنده باید خیلی با کلاس جلوی دوستاش و آشناها بتمرگم غذامو بخورم!

دیشب حوالی ساعت ۷ و ۸ با دوستش تو خیابون قرار گذاشته بود که همدیگه رو ببینن!منم با تیپ سر کار و آدیداسای سفید تو ماشین ولو بودم!!خودمو زدم به اون راه که چون طرفو نمی شناسم،تو ماشین می شینم و به روی خودم نمی آرم!

اما نشد!طرف با دوس دختر هفت رنگش که یه تاج منجوقی و همچین کلفت بالای سرش زده بود و با بلوز و شلوار سفید اومده بود بیرون،اومد زد به شیشه پنجره م!دلم می خواست همونجا جیغ بزنم!شیشه رو پایین کشیدم و سلام علیک کردم....!!دیدم ابو از پشت سر دوستش هی اشاره می کنه که پیاده شم چون زشته!...دلم می خواست کله خودمو بزنم تو داشبورد!پیاده شدم و متعاقبا" خطای سفید شلوار و کفشمو به نمایش گذاشتم...

طرف همچین نگاهی به کفش و شلوار من انداخت که نزدیک بود،از ناراحتی بترکم!

بعدشم با خنده گفت: رفته بودین پیاده روی؟ابوت خان هم غش غش خندید و گفت: بعله! خانوم من ورزشکاره! الانم خسته س...ایشالا یه شب دیگه با هم می ریم شام می خوریم!

دهنم از تعجب باز موند: شام؟اونم با این ریخت و قیافه؟احتمالا" به کمتر از نارنجستان هم نباید رضایت می دادم!!

وقتی سوار ماشین شدیم ،کارد می زدن،خونم در نمی اومد!! هر چی ابو خان نازمو کشید باز پاچه گرفتم!چون بیش از حد به غرورم بر خورده بود!!

می خوام پینوشت دومو اول بگم!

مهمونی نوشت:دوست خوشگلم...!یادم رفت بگم!!اون گل از طرف همه بچه ها بود...

تعریف نوشت:سالاد لبنانی و ته چینتم حرف نداشت...!شکسته نفسی می کردی ها!من عاشق رنگ موهات شدم...بی نظیر بود جیگر!بهت می اومد شدید!!

پیشی نوشت:خیلی دلم می خواست اون دو تا پیشی خوشگلتو حسابی بچلونم!اما روم نشد!!گفتم از پشت پنجره می پرن تو ُ یه وقت ناراحت می شی...اما همه ش داشتم له له می زدم برم اون دو تا فسقلیای نرمو خوب آبلمبو کنم!!

نظرات 28 + ارسال نظر
جودی آبوت شنبه 24 مهر 1389 ساعت 09:35 http://sudi-s.blogsky.com

وای امان از این مردا !

هلیا شنبه 24 مهر 1389 ساعت 09:48

خالت رو درک میکنم منم خیلی برام سخته از اداره جایی برم واسه همین هی میگم بابا اخر هفته ها قرار بذارین

بهاره شنبه 24 مهر 1389 ساعت 09:59 http://rouzmaregiha.blogsky.com

وای امان از دست این آقایون...البته خوشبختانه محمد هنوز تو این زمینه دسته گل به آب نداده ولی خوب تو زمینه های دیگه اوووووووووه تا دلت بخواد

خورشید شنبه 24 مهر 1389 ساعت 10:00

اشکال نداره تو پارچه پاره هم بپوشی انقدر صورتت مهربون و باحال هستی که اصلاْ‌ کسی متوجه نمیشه در ضمن ممو جون ابو مهربون هست تو هم مهربون هستی

قربونت برم...خوبی از خودته دوستم...

آخی. میدونم چه حالی داشتی!من اگه بودم خودم رو به خواب میزدم!

راستی این دخترکم خیلی دونه های برنج رو دوست داره . اونم تک تک با دو تا انگشتای کوچولوش برداره . همش یاد شما میفتم!!!

عزیزمین! هر دوتون!!

تینا شنبه 24 مهر 1389 ساعت 10:25 http://asemoone-tina.persianblog.ir

هرگز هرگز هرگز اعتماد به نفست رو از دست نده.... این بیشتر از هرچیز تو نگاهی که دیگران بهت دارن موثره... بووووووووووس

می می شنبه 24 مهر 1389 ساعت 10:28

آقایون معمولن یه رفتارای خیلی خاص دارن که فقط مختص خودشونه چیکار میشه کرد
با اینحال مطمئنم که تو از اون دختر هفت رنگ با تل منجوقی خیلی هم خوشمل تر بودی

آلما شنبه 24 مهر 1389 ساعت 10:53

آخ که چه بده با لباس نامناسب تو یه جمعی باشی
اعصاب آدم داغوووون میشه

گیتی شنبه 24 مهر 1389 ساعت 11:10

اتفاقا تو از اون دسته آدمایی که شلخته هم می شی خوشگلی... باور کن... وقتی موهات رو می ریزی دورت خوشگلی، جمعشون می کنی بازم خوشگلی، فر می کنی نانازی، لخت می کنی باحالی... هیچ کاریش نمی کنی بازم ملوسی... پس اصلا نگران نباش.
خیلی بدیییییییییی... چرا من هر جا می رم امروز، حرف تهچینه؟

من الان روی یه کپه ابر نشستم!!! ای جانم!

من:moji شنبه 24 مهر 1389 ساعت 11:14 http://minevisam123.blogfa.com/

از چند وقت دیگه این خانم تاج به سر هی پیش خودش فکر می کنه این ممو جون چیکار کرده انقده دلبره و عزیز باید حسابی از رو دستش نگاه کنم واسه همین اول از همه سعی می کنی مثل تو لباس بپوشه ولی زهی خیال باطل بیاد از دوستات بپرسه این دختره کز شاپره قشنگ تره چه جوری عزیز شده.
قطعا ظاهر معقولی داشتی

قربان یو برم من!خوبی از خودته عزیز دلم...پا تو کفش بزرگون نمی کنم!!

[ بدون نام ] شنبه 24 مهر 1389 ساعت 11:59

عیب نداره خانومی.یه بار باهاشون قرار بذارین. توهم یه دونه از اون تیپای خوشگلتو بزن تا همچینی کمی سوکس شه.می بینی منم دوس ندارم از سرکار برم جایی اخه تیپ من در سره کار خیلی خوشگله ماشاالله.

زهرا شنبه 24 مهر 1389 ساعت 12:00

ببخشید راستی من اسممو یادم رفت بنویسم

خیلی باحال بود. کلی خندیدم

سانی شنبه 24 مهر 1389 ساعت 12:30 http://khatesevom.blogsky.com/

مسلما اگه تو هم وقت آزادت به اندازه منجوق به سر بود و با دوست پسرت قرار داشتی تیپ اسپرت نمیرفتی شام بخوری هرچند من خودم عاشق تیپ اسپرتم.

اون منجوق به سرو خیلی خوب اومدی!!

.ساینا!.. شنبه 24 مهر 1389 ساعت 12:47

من همه جا از این مهمونی خوندم اما نفهمیدم مهمونی مال کیه..چرا اسم طرف نمیارین!.

جدی واسم وساله!. وب تو الما هلیا و... خوب بابا بنویسید که مثلا امروز خونه فلانی دعوت بودیم!.


اینقدر هم من گیج نمیشم و از فضولی نمیمیرم!. دی:

به عموم میگم شما اذیتم کردین!.
خیلی بده ادم لباسش مناسب یه جا نباشه!. اعتماد به تفس ادم میاد پایین...

خوب شاید راضی نباشه بگیم کیه!!

بانو شنبه 24 مهر 1389 ساعت 12:50

آخ که منم تو همچین موقعیت هایی گیر کردم... یعنی آدم می خواد به معنای واقعی فرار کنهههههههههه...

اره والا!!مخصوصن با کفش و شلوار ورزشی راه راه!

ونوسی شنبه 24 مهر 1389 ساعت 13:01

وای واسه منم پیش اومده چقد بدهههههه

نیکا شنبه 24 مهر 1389 ساعت 13:38

منم اصلا حاضر نیستم از سر کار که میام برم بیرون
باهات شدیدا موافقم
مهمونی رفته بودی بلا

خانم خانما شنبه 24 مهر 1389 ساعت 13:51 http://13641362.blogfa.com/

اتفاقا باد مینداختی تو دماغت که مثلا از این تیپا خوشت نمیاد و تریپ اسپرت حال میکنی
حالا چه ریختی میری نارنجستان؟

غزل شنبه 24 مهر 1389 ساعت 13:56

نفس شنبه 24 مهر 1389 ساعت 15:37

فکر کنم اولین باره کامنت میزارم واست عزیزکم همیشه وبتو میخونم ومطمئنم آرامش و سادگی وعزت نفسی که داری همچین کوبونده به دختره منجق به سر که از حرصش میخواسته ۱تیکه ای بیاد...ولی شما هیچ وقت کم نیار زیبای من

فک می کنم اسمتو اینجا دیدم خانومی...ممنون از کامنتت!و ممنون از حسن نیتت!

سحربانو شنبه 24 مهر 1389 ساعت 16:42 http://samo86.blogsky.com

آی ای گفتی:( در همین راستا یه بار آقامون میاد دم آرایشگاه دنبالمون. حالا من تازه بند انداختم و صورتم گل منگولیییی آقا هوس پیاده روی کرده. منو میگییییییییی با اون قیافه

afsoongar شنبه 24 مهر 1389 ساعت 17:33 http://man-afsoongaram.persianblog.ir

خوب درسته بیشتر اقایون تو این موردخودخواهی میکنن اما حال اون لحظه ای که خسته ای رو خوب میفهمم البته من هنو ازدواج نکردم اما۱۰۰۰۰۰۰۰٪مطمئنم همسر آیندم فقط به راحتی من فکر میکنه اونم برمیگرده به نوع زندگی خاصه!
هرچی ارزوی خوبه مال تو!

عاطفه کاظمی شنبه 24 مهر 1389 ساعت 19:08

سلام به خواهر عزیزم که برای من همیشه یه الگوی کامله امیدوارم مثل همیشه شاد و سالم باشید خودم هم نمیدونم چرا انقدر دییییییییییییییییر با وبلاگ شما آشنا شدم تازه دیشب دیدمش!این هم یکی دیگه از نشونه های متواضع بودنتونهراستی به نظر من انقدر صورت طبیعی شما ملیحه که هییییییچ چیزی نمیتونه اونو زیر سوال ببره اون خانوم هم از اوناست که وقتی تو آینه حموم خودشو ببینه شب یا خوابش نمیبره یا تا صبح کابوس میبینهسلام برسونید بوووووووووووووووووس

ممنونم عزیزم...شما خیلی لطف داری...

آمارین یکشنبه 25 مهر 1389 ساعت 00:27 http://amarin.blogfa.com

:)))))) چه بساطیه ها

افسون شده یکشنبه 25 مهر 1389 ساعت 03:07

الهی ... ممو جون سخت نگیر همه جوره دوست داشتنی هستی تازه لباس اسپرت خیلیم باحالتره

روژین چهارشنبه 28 مهر 1389 ساعت 09:54 http://rojiin.blogfa.com

وای خیلی شرایط بدیه ... مردم از دستت از خنده اونجایی که گفته بودی به کمتر از نارنجستان هم رضایت نمیداد :)))))))))

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.