عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

بازی زوری...

منم دلم خواست بازی کنم از سر بی موضوعی!!


بدترین اتفاق زندگیت ؟
از دست دادن 4 نفر از عزیزانم!


بهترین اتفاق زندگیت ؟
چاپ شدن اسمم روی جلد کتاب و...چی ؟ابو؟خوب اون که اند معجزه ست!!


بهترین تصمیمی که گرفتی ؟
اینکه تو زندگیم سیاست داشته باشم و رو داشته باشم این هوا و زیاد به این و اون رو ندم!!



!!

بدترین تصمیمی که گرفتی ؟
یادم نمی آد!!همیشه از تصمیمام راضی بودم.


بزرگترین پشیمونیت ؟
صورت مامان بزرگمو تو غسالخونه موقع خداحافظی ابدی نبوسیدم!!


چه کسی تو زندگیت تاثیر گذاشته ؟؟
چی بگم؟دونه یکیشه و ابو دومیشه!


آرزوهاتو بگو:
اول اینکه دوس دارم نوبل پیس پرایزو ببرم...دوم اینکه اولین کتابی که چاپ می کنم مال انتشارات شادان یا چشمه باشه و مثل دا به چاپ 125 م برسه!!بعدشم اونقدر خوب کتاب بنویسم که به زبونای مختلف توی دنیا ترجمه شن و جهانی شن...


به معجزه اعتقاد داری؟؟ شدید!


چقدر خوش شانسی ؟ اصلا" اعتقاد داری ؟خوش شانسم...می دونم که هستم!چون شماها رو دارم...چون کرور کرور دوستای خوبی دارم...


 

خیانت ؛ عشق ؛ دروغ هر سه مکمل هم ؟؟

برای خیلی ها آره!


از کی خیلی بدت می یاد ؟

از آدمای دروغگو و حسود و نارسیست و مغز خشک و شوت و شل و تنبل و لوس و چشم تنگ و  عقده ای و پز پزی....اینا دیگه...


تا حالا دل کسیو شکوندی؟؟

اوهوم


چرا این اسمو واسه وبلاگت انتخاب کردی ؟؟
یه نوع نوستالژی شدید کودکیه....طوری که وقتی عطر برنج و زعفرون تو بینی م می پیچهُ تو عالم خلسه فرو می رم و می شم یه کودک ۱۰ ساله تو کوچه های خاکی و آجری رنگ....


کیو از بچه های وب بیشتر دوست داری ؟
یکیو که خیلی ماهه...اسمشو نمی گم


تعریف از زندگی خودت ؟ 

گفتم که شده چهار فصل...


خوشبختی ؟؟ 

                                                                                                                              پً چی!!!


با گفتن این واژه ها چی به ذهنت می رسه ؟

هلو : ممو!

خدا :بالاترین امید  و دوست دست-نامریی من...

اشک:مال منه! سرشت من از اشکه اما دیر به دیر می آد پایین!

کوه :نوازش ...ویوی چهار فصل همیشگی پنجره آشپزخونه م...

سریال فرار از زندان :مثل تخمه می مونه...تمومی نداره که!

هوش: من باهوشم! شدید! فقط یه کم کور آدرسم!

ایمان مبعلی : نه منه؟هاین؟فوتبالیسته؟

ویالن : یا حقی! سیامک خانی...

خواهر شوهر :ماااااااااهه! گل! یه تیکه جواهر...!ازش اکلیل و منجوق می ریزه!

رنگ چشمات : سیاه سیاه...

چه رنگی : فقط  لیمویی و نارنجی و قهوه ای و آبی و نیلی...

جواب دادن به تلفن یا مسج هات :بعضی وختا  شوت می زنم...
ممو: منم دیگه!

کلام آخر: دلم می خواد به خوبی تو یاد همه بمونم!


کسانی رو که دعوت می کنی:

همه بر و بچز لیستم و اونایی که باهاشون چیک تو چیکم!تو راس همه شونم  فندوق خاتون که تازه شناختمش

پینوشت: نمی دونم چرا از صبح که بلند شدم و تو خونه کتلت سرخ کردمُ حس می کنم روسری و یقه م بوی کتلت گرفته!هم هود روشن بود هم کولر به خدا!! تازه عطرم زدم