عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

تا انتهای شب

باد خنکی که به صورتم می خوره،یه کم حالمو جا می آره و سلولای خسته صورتم رو که دارم هن و هن کنون خودمو از سر بالایی جلوی شرکت بالا می کشم،نوازش می کنه...امروز سرحال نیستم!حالم به خودم نیس!امروز دستام شله انگار...نا نداره کیفمو تحمل کنه...هیچ اتفاقی هم نیفتاده...اما همه ش دلم می خواد به یه چیزی بند کنم و هی ناله سر کنم...انگار یکی با دستای کلفت و قویش داره تو دلم رخت می شوره و همچین این رختا رو می سابه که آدم حالت تهوع می گیره...

باد تندتر می شه و تار موهای مشکی مو،پریشون می کنه.به زور این زلفای سرکشم رو می کنم زیر روسری سفیدم.به ندرت پیش می آد که اینطوری باشم...به ندرت پیش می آد که اینقدر الکی به خودم گیر بدم و از این و اون ایراد بگیرم...این تابستونم شوخیش گرفته! وسط مرداد،شده پاییز...گفتیم از گرما خسته شدیم خداجون!اما دیگه اینقدر خنک هم نه!هرچی جای خودش...

اصن هوا یه جورایی غم داره...به خدا! انگار درختا دارن گریه می کنن...انگار ابرا دلشون گرفته و حوصله باریدن ندارن!

هندزفری موبایل ترکیده م،تو گوشمه وصدای گرفته و آسمونی برایان آدامز بعد از شنیدن صدای مارک آنتونی،هارمونی قشنگی با قدمهام داره و یه دسته گنجیشک خاکستری که روی خط افق پرواز می کنن و رنگ کوههای نیمه روشنُ این هماهنگی رو تکمیل می کنه...دسته عینک آفتابیم پشت گوشمو اذیت می کنه،عینکمو بر می دارم...آفتاب کم جون رو چشمام می شینه و بعد پرده اشک نگاهمو تار می کنه...به آسمون نگاه می کنم: خورشید م انگار از تابیدن خسته شده...کاش یه اتفاق خوب بیفته که یه کم حسای خوب منو قلقلک بده...

بعدش با خودم فکر می کنم:مرگ چه رنگیه؟

سگی به اسم پانی

جونم براتون بگه که آق دایی ما  تازگیا یه سگ از نژاد تریر آورده که اسمش پانی ه و ۳ سالشه! ایشون ماده تشریف دارن و خیلی هم لوس و ننر و بی حالن!! یعنی ۵ شنبه که ما اونجا بودیمُ دریغ از یه پارس!دریغ از یه واق واق و زوزه!!دریغ از یه ثانیه پاچه گرفتن!من که این همه عاشق حیوونای آروم و سر به زیرمُ داش حالم از خانومی و با شخصیتی بیش از حد این به هم می خورد!!!

همه ش یا روی سرامیک ولوئه می گه منو بخارونین!یا داره به خیال خودش زمینو می کنه که بره بخوابه!

بچه عطسه که می کنهُ همه چتریاش می ریزه تو صورتش!!انقذه بامزه می شه...

ولی خدا نکنه این سگ همسایه پایینی رو که یه پسر خوشتیپه دو رگه تریر سفید مشکی ست ُببینهُ چنان بی حیا بازی در می آره و سلیطه گری می کنه و جفتکایی می ندازه که آبروی همه رو می بره!

این پسر خوشتیپه هم بیچاره خواجه س!عقیم ش کردن!! تا اینو می بینه روشو می کنه اونور!!و هر چی این یقه پاره می کنه اون محل سگ بهش نمی ده!!

یه سگ همسایه بغلی هم هست که ازین پوزه درازاسُ تا پانی می خواد از در خونه شون رد بشهُ آقا پوزه شو از زیر در می آره بیرون تا عرض اندام کنهُ اما خانوم فقط با بی میلی بو می کشن و رد می شن و هیچ تمایلی نشون نمی دن! از قدیم ندیما گفتن: عشق یکی!یار یکی!سگ م یکی!

در مثل هیچ مناقشه نیستاااااااا اما بعضی وختا شاید شرایط آدما هم همینطوری بشه: یعنی تو یکی رو دوس داشته باشی که شرایطش به تو نخوره و اصلن مال تو نباشه و اسماتون تو سرنوشت همدیگه نوشته نشده باشه... درست مثل این پانی که عاشق یه نامرد خواجه شده و به قول داییم داره کم کم از سگ محلیای اونُ افسردگی می گیره!!

برو جولو بترک!!

یعنی اسم منو باید بزار شانسی الممو جون!چون وقتی یه بلایی از نوع سبک سرم می آدُ یه خفنترش بعد سرم می اد و بعدش یه دبل ایکس لارجترش بعد اون خفنه سرم می آد!

چهارشنبه ای با هزار مکافات و پرسون پرسون از بقال و چقال،واسه خریدن عصر یخبندان 3 و دوبله فیلم برباد رفته،واسه تمرین صدا،سر از سی دی فروشی میلاد نور در آوردیم.

با هزار مکافات فیلم و کارتونو گیر اوردم،روش تمرین کردم و ضبط کردم تو موبایلم...دقیقن شنبه که دیروز باشه،4 ساعت مونده به کلاس که باید تمرینامونو نشون بدیم،موبایلم پٌکید! عروس تعریفی از آب دراومد!

هرکاریش کردم،آدم نشد که نشد! هی ارور می داد! نه می تونستم به جایی زنگ بزنم نه می تونستم برم تو منوی گوشی و حتی هاردشو ببینم!حالا تو شرکت یه عالمه کار مسخره ریخته رو سرم و معلوم نیس بتونم برم کلاس.تو خیابونام که این لامصبا ریختن مث هشت پا و سفره ماهی همه جا رو پوشش دادن!!...مدیرمم هی واسم جفتک می ندازه و چش و ابرو می آد: که به این زودی می خوای بری؟؟کی کلاسات تموم می شه؟

دردسرتون ندم،با بدبختی اومدم بیرون و بدو بدو رفتم موبایل فروشی دم کلاس!یارو برگشته می گه: موبایلت ویروسی شده! باید فلش بشه! منم تو دلم گفتم: تو غلط کردی! می برمش جای دیگه!

بماند که سر کلاس به خاطر نداشتن تمرین کلی خجل شدم و حسابی از نظر اعصابی خودمو له کردم!

بعد کلاس ابو دودو زنگ زده بیا برو خونه،من می برم درستش می کنم! تو یه گوشی پیدا کن تو خونه و سیمو بنداز توش من می برم فلشش می کنم! گفتم: تچ!الان می رم می دم درستش کنن! دوباره تمرینام می مونه خووووووووو!

مغازه بعدی ازم گرفتشو و برام فلشش کرد! هرچی اطلاعات ،تمرین،عکس،فیلم بود پرید! شماره دوس جونامم پرید!

بعدش با بدبختی اعد،تو اون شلوغی که گاومیش با بارش گم می شه،آش و لاش بعد از 3 ساعت پیاده روی تو گرمای 200 درجه فارنهایت، با ابو رسیدیم خونه...دیگه این پشت ساق دستای من از زور خاروندن و گرما شده بود اندازه بادمجون!

یعنی اگه این گوشی قزمیت من بعد ساعت 7 (بعد کلاس)ویروسی می شد و می ترکیداااااااااااا،نعوذ بالله،قرآن خدا غلط می شد!

خلاصه هر چی داشتم و نداشتم به بیب...رفت! چرا؟چون دیروز روز شانس من بود!

پینوشت:دوس جونای وبلاگی(خورشید،آلما،گیتی،نانازی،گوشیُ بلوط جان!حاج خانومُ گلدونه جان!البته اگه اینجارو می خونی) که شماره منو دارن بهم اس ام اس بدن لوفطن! چون همه شماره هاشون پرید! خورشید و آلما خانوم شماره های خونه تونم بزارین برام...

لقمه ای دلتنگی

غبار این روزهای تهرانُ بدجوری بینی ام را خشک می کند...

دیگر فین کردن را هم از یاد برده ام....

یا شاید حوصله اش را نداشته باشم...

مٌجل دار

بــــــــــــــــــــــــــــــوق!

ممو:میدون ...؟

راننده تاسکی:اوهوم...

ممو تا می آد سوار شه یارو می گه:خانوم بیا جولو سوار شو!چرا می ری عقب؟مگه من لولو خورخوره م؟

ممو:هاین؟

خانومی که پشت نشسته:ممنون پیاده می شم...

لا دنده (ببخشید راننده):خانوم من منظوری نداشتم ها!!آخه همه ازینکه بغل دس راننده سوار شن،می ترسن!منم یه آدمم!مث شما!

ممو:چی بگم خوب؟

یارو:هیچی!شما الان هرچی فٌش و نفرین داری به من بگو!البته تو دلتون!

ممو:آقا حوصله داریا!!

بـــــــــــــــــــــــــــــــوق!

2تا دختر خوشگل و قلمی سوار ماشین می شن و با راننده سلام علیک می کنن...

_سلام جفری جون...

_چطوری؟داداش چطوره؟

_خوبه! تو خوبی؟...مرسی پیاده می شیم!


لا دنده:اینا همساده قبلی ما بودن!

ممو:

لا دنده:خانوم چرا شوما حرف نمی زنی؟

ممو:ول کن آقا اول صبی!! منو گیر آوردی! راتو برو!

لا دنده:خوب!ببخشید! قصد جسارت نداشتم به خدا! شرمنده!...حالا کدوم وری می رین؟

ممو:هیچ وری نمی رم!بزن کنار!! همین جا پیاده می شم!!

ممو تو دلش:خدا رحم کرد امروز واسه اولین بار تو 3 سال اخیر،واسه سرکار رفتن،مقنعه سر کرده بودم!

کلک بازی...

یعنی من دسم به این وبگذر و پیکوفایل بلاگ اسکای برسه!!! هر دو رو از صفحه گوگل و موگل و توییتر و فیس بوک و ناسا محو می کنم!!

هر دفه می آی می بینی یکیشون،ترکیده! یا عکسات باز نمی شن،یا آمار وبتو نشون نمی ده!!

این همه عکس آپلود کردم با این پیکوفایل،همه ش مث اًسٍتون لاک ناخون پرید!!!اونوخ این زیر صفحه مدیریت زده: ازین به بعد عکساتونو با پیکوفایل آپلود کنین!! وقتی ظرفیت سازی نکردین چرا هی تبلیغ سایتتونو می کنین؟؟

سایتتون آپ کردنش،آسونه درست!منوش آسونه درس!سرویس دهیش مث بلاگفا نیس ،صحیح!!اما نمی شه که هی ما بیایم ببینیم عکسامون ترکیده!!

یه دفه دیدین وبلاگو گذاشتم زمینو رفتماااااااااااا!

                                                                          (آیکون یه مموی سایت فروش)


پینوش:بیخود فک نکنین که من اینجا رو ول می کنم یا واگذار می کنم! نه!! این تو بمیری ازین تو بمیریا نیس!!عصبانی بودم ،یه چیزی پروندم!!

غارت!!

خیلی باحاله که اول صب بیای شرکت ببینی،چون یه روز مرخصی بودی،ظرف غذای خوشگل پیرکستو غارت کردن و بردن خونه!بعدشم می گن مال ننه مه!خیلی پرروگی می خواد که بگن این ظرف غذای من بوده و تو برداشته بودیش!

خیلی احمقانه س که تا یه روز می ری مرخصی،ملت وسایلتو بردارن و بعدم بگن مال خودمونه و نیارنش!!

خیلی اعصاب خوردکنیه که سرصبی بیای ببینی وبلاگت ترکیده و مجبور شی یه قالب ذهلم گتمیش براش بزاری!!

ببین!!ببین!! یه روز من سر زندگیم نبودماااااااااااااااااا!!

پینوشت:من عجیب رو وسایل شخصیم حساسم!!یعنی الان می خوام این مونیتورو تو صورت این زیگیل خانوم خورد کنم!!!

لنگ در هوا

تله کابین تفریحی همدان در بهمن ماه امسال، روی هوا متوقف شد و مسافران 6 ساعت تمام برعکس و لنگ در هوا  استخوان سبک کردند به سلامتی!!

وقتی تلویزیون داش اون مسافرای بدبختو نشون می داد که از سرما چوب شده بودن و داشتن از کوه پایین می اومدن،با مدیر تله کابین مصاحبه کردن!

گزارشگر:آقا چرا این اتفاق افتاد سر سیاه زمستون؟

مدیره با چشمای پف کرده و پًر و پوش ژولیده پولیده،انگار که تازه از زیر لحاف اومده بیرون:خوب افتاد دیگه!!خراب شده بود!!

گزارشگر:شما نمی دونستین مگه؟

مدیره:کی؟من؟نه!خدارو شکر که تونستیم نجاتشون بدیم...

گزارشگر که بی خیال این یابو(ببخشید یارو)شده: حالا توصیه تون در این رابطه چیه؟

مدیره:وقتی مردم می بینن که شرایط جوی خرابه(!)و هوا خوب نیس،سوار تله کابین نشن خوووو!!

پینوشت 1:آخه مردک!!تو باید حواست باشه یا مردم؟اگه شرایط جوی خرابه،واسه چی بلیط می فروشین؟خوب تله کابینو تعطیل کنین!

پینوشت 2:اون از هواپیماها و قطارشون!!اینم از تله کابینشون!!به هیچ وسیله نقلیه ای تو این مملکت نمی شه اطمینان کرد!


عمرنگ!!

دیشب شام بیرون بودیم.میز رو به رویی ما،یه دختر خیلی باکلاس و شیک نشسته بود.قیافه خوشگلی نداشت اما خیلی اصیل می زد.معلوم بود از سر کار می آد چون مقنعه سرش بود و چهره اش به شدت خسته بود.یه کیف مردونه رو میز بود.یه کم که گذشت یه پسر قد بلند که اونم اصیل می زد و قیافه ساده و شیکی داشت و معلوم بود،اونم سرکار بوده!!! اومد با دو تا بطری اورنجینا نشست جلوی دختره.دختره از اولش سگ بود!یعنی دندوناشو تیز کرده بود که لباس زیر یارو رو پرچم کنه!من حواسم نبود و با ابو داشتیم مرغ سوخاری کومبو به نیش می کشیدیم.بعد یه دفه دختره از جاش پرید و چسبید به سقف و گذاشت رفت.

پسره اولش فک کرد که سرکاریه و یه کم خندید اما بعدش رنگش شد رنگ دیفال!موبایلشو در آورد و زنگ زد به دختره!انگار دختره برنداشت!شماره شو صدا زدن و رفت غذاشو گرفت و نشست.دستپاچه بود،هی اون دور دورا نگاه کرد بلکه دختره رو ببینه!اما نبود!

پالتوشو پوشید و رفت غذاشو پس داد...

از تک تک اجزای صورتش ناراحتی می بارید...

به من خیلی برخورده بود!همچین انگار دختره دوس دختر من بود و با من قهر کرده بود...

برای اولین بار تو عمرم،دلم برای یه مرد سوخت!!با خودم گفتم اگه با هم آشتی نکنن،چی می شه؟(آیکون به تو چه!!!و اسمایلی تو سر کدویی یا ته پیاز؟؟)

پینوشت:یعنی الان من نمی دونم واسه چی امروز آپ کردم؟؟شاید اگه اینو نمی گفتم،صفرام رسمن می ترکید!


شوت ملخ

مادرجان ببو که معرف حضور همه هس!اگه نه اینو ببین!

کی: بعد 4 ساعت بیخوابی و یه لنگه پا وایستادن تو درمونگاه و ساعت 1 نصفه شب کپه مرگ گذاشتن!!

چرا؟:به خاطر فشار بالای مادرجان ببو و حساسیت ایشون به ادویه جات...


عروس:مامان جون!چرا اینقده فلفل ریختی تو کتلت؟مگه حساسیت نداری؟

مادرجان ببو:نه!کی می گه؟

عروس: پریشب دکترت گفت به فلفل حساسیت داری!

مادرجان:نه مادر! به فلفل قرمز حساسیت دارم،نه فلفل سیاه!