دیشب شام بیرون بودیم.میز رو به رویی ما،یه دختر خیلی باکلاس و شیک نشسته بود.قیافه خوشگلی نداشت اما خیلی اصیل می زد.معلوم بود از سر کار می آد چون مقنعه سرش بود و چهره اش به شدت خسته بود.یه کیف مردونه رو میز بود.یه کم که گذشت یه پسر قد بلند که اونم اصیل می زد و قیافه ساده و شیکی داشت و معلوم بود،اونم سرکار بوده!!! اومد با دو تا بطری اورنجینا نشست جلوی دختره.دختره از اولش سگ بود!یعنی دندوناشو تیز کرده بود که لباس زیر یارو رو پرچم کنه!من حواسم نبود و با ابو داشتیم مرغ سوخاری کومبو به نیش می کشیدیم.بعد یه دفه دختره از جاش پرید و چسبید به سقف و گذاشت رفت.
پسره اولش فک کرد که سرکاریه و یه کم خندید اما بعدش رنگش شد رنگ دیفال!موبایلشو در آورد و زنگ زد به دختره!انگار دختره برنداشت!شماره شو صدا زدن و رفت غذاشو گرفت و نشست.دستپاچه بود،هی اون دور دورا نگاه کرد بلکه دختره رو ببینه!اما نبود!
پالتوشو پوشید و رفت غذاشو پس داد...
از تک تک اجزای صورتش ناراحتی می بارید...
به من خیلی برخورده بود!همچین انگار دختره دوس دختر من بود و با من قهر کرده بود...
برای اولین بار تو عمرم،دلم برای یه مرد سوخت!!با خودم گفتم اگه با هم آشتی نکنن،چی می شه؟(آیکون به تو چه!!!و اسمایلی تو سر کدویی یا ته پیاز؟؟)
پینوشت:یعنی الان من نمی دونم واسه چی امروز آپ کردم؟؟شاید اگه اینو نمی گفتم،صفرام رسمن می ترکید!
منم واقعا دلم براش سوخت.
به نظرم اقاهه بیشتر تو جمع خجالت کشیده تا اینکه به فکر رفتن و قهر کرده خانومه باشه
آره طفلی!!
این شکلی بود دختره؟
اوهوممممممممممممم!
خب خدا رو شکر که مشکل صفرا پیدا نمی کنی. این مهمتره
بعدش آپ کردی که دل ما برات تنگ نشه دیگه
جووووووون!
من اگه بودم میرفتم پیداش میکردم
میاودمش جلوش تاخر غذا رو میخوردم
بعد بلند میشدم بدون بای بای
اینو خوب اومدی!!!
برای اینکه من بیام نظر بذارم آپ کردی خوب.
در ضمن بگم که این شوینده خریدن و تمیز کازی نقطه استارته و مبارکه
آره! هنوز خیلی چیزا مونده دوسم!!!
هاین؟؟؟رژیم!! یاسی!رژیم!!
صفرات نمی ترکید ولی خوب خیلی تعجب کرده بودی دیگه منم دلم برای مرده سوخت ولی بعدش گفتم ببین چیکار کرده یا چی گفته که دختره چسبید به سقف!
نه بابا! دختره آماده ناز کردن و لوس کردن بود!!! :((((
اِ پس مرده شورشو ببرن!
خیلی بده ، من اصلا دعوا کردن تو جای عمومی و جلوی دید مردم رو نمی پسندم. جوری که همه بفهمن:(
آره! زشته!
ای گفتی.. خیلی از این موردا دیدم... البته نه اینکه دلم بسوزه ها... بیشتر فضولیم گل کرده... ببینم بالاخره چی می شه...
آخرشو که ما نمی تونیم ببینیم!!
بیچاره
ولی حتما یه کاری کرده که دختره اونطوری حالشو گرفته
شاید!!
آخی چه مظلومانه رها شده طفلی، اما لابد قبلا یه کاری کرده دختره رو شاکی کرده
اما بخاطر آپ کردنت: هورااااااااااااااااااااااااااااا
قربان یو!
وای ممو ممو ممووووووووووووووو مبارک باشه چاپ شدن داستانت.. می دونم که خیلی دوست داشتی این اتفاق بیفته... یه دنیا تبریک عزیزدلم... خیلی خوشحال شدم
مرسی دوستم! تو همیشه به من لطف داری!!
عجیب یاد خودمو دردونه افتادم که بعد از کارش قرار میزاشتیم تو یه رستوران همیشه من زودتر میرسیدم و عصبانی میشستم تا بیاد. بد مث این دختره میزاشتم میرفتم...از نظر خیلیا کار خیلی زشتی بود ولی واسه یه دوره هایی تو رابطه انگار لازم بود خیلیامون فقط ظاهرو میبینیمو از درون ادما خبر نداریمخوبی ممو جونم؟واسه تعطیلات کجا میرین؟من از حالا منتظر عکسای خوجلیم که میخوای از سفرت بزاری...دل تو دلم نیست
جدی؟؟پس نکنه تو بودی؟؟؟
حتمن عزیزم! عکسای خوشمل می آرم برات!
چه بد
منم خیلی دلم سوخت...
حتما؛ دختره از اون آدما بوده که همیشه از همه طلب دارن
نمی دونم چرا؟اما من اینجوری مجسمش کردم تو ذهنم....
آره! همین بود تی تی جان!!
حست رو در ک می کنم! جلوی چشم آدم که باشه همچین ماجرایی تاثیرش عمیقتره...
درسته دوستم...
من یکم دارم فکر می کنم که چی ممکنه دختر را ناراحت کرده باشه! اون هم حتما ترجیح می داده که یک شام آرام بخوره
چی بگم؟؟اما از اولش معلوم بود که می خواد حال یارو بگیره!!
سلام خدا نکنه عزیزم
خوبی دختره چه با دلی بود
اما ما بودیم هی تحمل میکردیم نه
آره! اینو راس گفتی خورشیدی...!!
وااااااااااااااااییییییییییییییییییی داستانت مبارک !!!
مجبورم کردی اینتو ذوق درکنم از خودم!
قربانت عزیزم....
خوب شاید دختره اورنجینا دوس نداشته خووووووو
لابد!!
عجب ناناحت شدم
سلام ...خیلی خیلی مبارک باشه عزیز دلم