عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

سورپرایزی ها!!

خوب خوب!می بینم که همه منتظرن!!منتظر یک پست باحال که یه تکونی به لینکیهای عطربرنج بده!!

چهارشنبه هفته پیش یک همایشی دعوت داشتیم که مربوط به گردهمایی نویسندگان رمانهای ایرانی و مخاطبین دهه ۸۰ شمسی بود و قرار بود سیر روند تکاملی رمان فارسی بررسی بشه...

هماهنگ کننده خانم فراهانی یکی از نویسنده های معاصر بود که خیلی خوب مدیریت کرد و همه چیز به جا و درست اجرا شد!

جدا از این همایش٬این یه فرصت بود تا مخاطبین نویسنده های محبوبشون رو از نزدیک ببینن و باهاشون تبادل نظر داشته باشن...

اما اینقدر شور و شوق دیدن نویسنده ها زیاد بود که زیاد به تبادل نظر نرسید!اینقدر خندیدیم که خدا می دونه! نمی دونین چه هیجانی جریان داشت...همه از دیدن نویسنده های مورد علاقه شون٬ هیجانزده بودن...از جمله خود من!با اینکه قبلا؛ خانم تکین حمزه لو رو دیده بودم٬اما باز هم هیجانزده بودم...

تازه یه خبرنگار از ایسنا اومده بود برای تهیه گزارش! فرداش خبر این همایش رو سایت بود!

این هم لینک جهانی شدن این همایش!!!به به!چی شد!

(تو پرانتز بگم که اگه تو این خبر خوندین رمانهای آشپزخانه ای!! تعجب نکنید!چون این اصطلاح خانم منجزی بود که گفته شد و اون هم به دلیل استرس صحنه بود...اما از نظر من آشپزخونه جای بدی نیست...قلب یه خونه ست که بدون اون خونه و گرما معنا نداره!!)

اینجا سالن فرهنگسراست...جایی که همایش توش اجرا شد...


برای دیدن عکس نویسنده ها روی بقیه ش کلیک کنید...

این آقای تریبون!! یه بار متن رو از رو نخونده بود ببینه چه خبره!! هی تپق می زد و هی ما کرکر می خندیدیم...دیگه بچه ها هر اشتباهی که می کرد٬با صدای بلند بهش گوشزد می کردن! اسم کتابها رو چپندر قیچی خوند و مارو حسابی خندوند!! تیه طلای خانم منجزی رو خوند تپه طلا!!

این خانم باحال و خوشتیپ و شیطون که اونجا وایستاده٬خانم شجاعیه!!باورم نمی شد اینقدر بانمک و شیطون باشه...خوش اخلاق و ماه!!بر عکس کتابهاش که اکثرا" تلخه...

نویسنده رمانهای :امانت عشق٬زیر سایه بخت٬ پروین٬ و آخرین رقص برگ...

اینم که ماییم و ردیف اول همه نویسنده ن!

اینم اون ردیف بغلیه!!!

و این هم عشق مننننننننننن!خانم سیمین شیردل نویسنده های رمانهای آرام٬ تلافی٬امشب و مهرمن

این خانم خیلی خونگرم و خوش برخورده!‌به شدت هم صاحب سبک و صاحب فکره!

و این هم عشق دیگه من!!! تکین حمزه لو!! بغل دست من نشسته بود و چقدر از دستش خندیدم!!یه تیکه هایی می پروند! فقط مخصوص خودش....

نویسنده رمانهای پر فروش و اجتماعی مهر و مهتاب٬افسون سبز٬در پایان شب٬ دختری در مه٬نوبت عاشقی و یک روز دلگیر ابری...

کارهاش هیچوقت بدون تحقیق نیست و رو اصوله! همینه که معروفش کرده!و صد البته صاحب سبک محکم و منحصر به فرد خودشه!

و خانم عاطفه منجزی نویسنده صاحب سبک نویسنده کتابهای پرنده بهشتی٬شاه ماهی٬تیه طلا...این خانم واقعا محکم حرف می زنه و در راستای ثابت کردن رمان فارسی خیلی زحمت می کشه...

خانم مهربون و خوشتیپ مژگان احتشامی نویسنده رمانهای خاتون٬انکارم مکن و چرخ گردون زندگی...

به من گفت: بنویس!حتی اگه فکر می کنی نقدت می کنن! بنویس حتی اگه می ترسی دوستت نداشته باشن!

خانم نشاط داوودی شهریوری که هم بسکتبالیسته هم نویسنده!خیلی خانم و سنگین بود!

نویسنده رمانهای بازگشت٬بهار زرد و رنگ خاموشی که جز پر فروشهای نشر پرسمانه!

خانم مریم عباسزاده که طفلی یه کم کسالت داشت اما اومده بود!

نویسنده رمان عشق توت فرنگی نیست...

و این هم خانم میم.بهارلویی نویسنده رمانهای پر فروش و زیبای مجنونتر از فرهاد٬این روزها و انتهای سادگی...

این خانم ظاهر خیلی ساده ای داشت و چقدر خلاقیت داشته که تونسته ۱۵۰۰ صفحه یه کتاب درست و حسابی بنویسه که آدم از خوندنش خسته نشه و حس حماقت بهش دست نده!

این خانم ۳۲ سال بیشتر نداره و من از دیدنش خیلی ذوق زده بودم! خیلییییییییییییییییییییی!

می گفت: هرگز از نوشتن نترس!! باید بری جلو و پررو باشی تا بتونی نویسنده موفقی بشی...

و این هم کافی شاپ فرهنگسرا که بعد همایش همه رفتن اونجا و یه سری کتاب به اونجا اهدا کردن...

خیلی شاعرانه ست...نه؟

و بالاخره این مراسم با عکسهای فراوون و شور و هیجان و خنده های و اشکهای شوقش!! خیلی زود تموم شد و ابو اومد دنبال من و دوست جون و راهی خونه شدیم...تو راه من و دوست جون اینقدر در مورد کتاب و نویسنده ها فک زدیم که من رسیدم خونه از سر درد و خستگی بیهوش شدم!

جای خیلی از نویسنده ها خالی بود...مثل خانم فرخی و خانم مژگان مظفری (که موجب استارت تو جریان افتادن چاپ کتاب من بود!)

باز یه روز به یاد موندنی تو زندگی من رقم خورد و باز همه چیز خاطره خوشی شد گوشه صفحات مصور این وبلاگ...

همیشه این لحظه ها رو می نویسم تا یادم نره که چی باعث شد که من انگیزه پیدا کنم!چی باعث شد تا بنویسم و از نقد نترسم و به قول خانم بهارلویی با پررویی برم جلو!!

همایش نوشت:نکته جالب دیگه این بود که همه خانمهای نویسنده خانمهایی شاد٬ زیبا و خوشتیپ بودن و آدم حظ می کرد از نگاه کردن بهشون...روحیه همه شاد و پاک و لطیف.

توصیه نوشت:کتاب دوستان عزیز!کتابخوان و کتاب دوست بمانید....

نظرات 38 + ارسال نظر
حسین شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 09:00 http://mbzh.blogsky.com/

سلام دوست عزیزم
از اشنایی با وبتون خیلی خوشحال شدم
میشه خواهش منم به وبم سر بزنید
و اگه میشه تبادل لینک کنیم
لطغا سر بزنید
موفق باشید

بهاره شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 09:00 http://rouzmaregiha.blogsky.com

به به دوست جون چه پست باحالی گذاشتیخیلی خوش گذشت چهارشنبه فقط حیف که من دیر رسیدم و صحبت چندتا از نویسندگان خوبمونو نشنیدم منم مثل تو فکر نمی کردم که خانم بهارلویی این شکلی باشه برام خیلی جالب بود
دوستم منم که هستم تو عکسا
خیلی به تو و ابو زحمت دادم چهارشنبه ای ببخشید افتادید تو زحمت دوستم
دستت درد نکنه برای این پست باحال و هم خوندنی و هم دیدنی و مرسی بابت عکسای خوشگل فیس بوکی

خواهش می کنم دوست جون...این حرفها چیه...باورت می شه چهارشنبه تمام انرژیم تخلیه شده بود و بیهوش افتادم تو خونه!!

جعفری نژاد شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 09:07

سلام

همه ی اتفاقات زندگیتون خاطره انگیز باشه خانوم ، اونم از نوع خوبش

حالا اگه ما رو هم خبر می کردین یه چهار تا امضا جمع می کردیم چی می شد ؟

واقعا؟آخه ورود آقایان ممنوع بود!همایش کاملا" زنانه بود!

زهرا شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 09:17 http://zizififi

اوه ماشاالله چقد نویسنده اونجا بوده...حتمی محفل خانومانه خوشگلی بوده...در همسایگی پسرعموی من یه خاانوم نویسنده بود هرچی گشتم اسمشو ندیدم اینجا ..حتمی زیاد صاحب سبک نیست

اسمش چی بید زهراجان؟

Naz شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 09:51

مرسییییییی واسه این پست هیجان انگیز :)
در مورد خانم میم.بهارلویی نوشتین ظاهر آن چنانی نداشت! یعنی چی دقیقا؟! مگه بقیه شون چه ظاهری داشتن؟! یه کم برخورنده بود. البته امیدوارم ناراحت نشید ممو جان. برام سوال پیش اومد.
راستی شما نمی دونین زویا پیرزاد ایران ساکن هست یا نه؟ فکر کردم شاید تو جمع تون باشه.

نه! خانم پیرزاد نبود...

فیروزه شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 10:07

مرسی از گزارش خوبت در مورد این همایش . ایشالا یه روز خیلی زود شاهد انتشار کتاب های شما باشیم عزیزم

مرسی عزیزم...ایشالا...

مونیکا شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 10:24

در انتظار چاپ کتاب خودت هستیم. امیدواریم به زودی زود اتفاق بیفته .

انشاالله...اون که خیلی طول داره!

تاتا شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 10:38 http://www.tatamoj.persianblog.ir

ای وای چه هیجان انگیز
خوش به حالت که تو همچین جمعی بودی
تو کتاب چاپ کردی؟؟؟؟؟؟اسمش چیه؟؟؟؟؟؟

نه هنوز عزیزم...بیرون نیامده کتابم...ایشالا سال دیگه! از وقتی که یه کتاب دست ناشر می ره برای چاپ 2 سال طول می کشه تا بیاد تو بازار...الان تازه یه سال گذشته...
بیاد بیرون برات یه دونه پست می کنم خانومی...

دلژین شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 10:50 http://drdeljeen.com

جمع فرهیختگان جمع بوده حسابی
مرسی بابت عکس و گزارش

مژگان شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 11:02 http://ninijon.persianblog.ir

به به....عجب بریز وبه پاش ادبییه.فعلا باموبایل چک کردم وعکسا خیلی برام واضح نبودند.انشالله بزودی زود شاهد چاپ کتاب شما باشیم.

مرسی عزیز دلم...

لبخند شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 11:41 http://ye-asheghaneye-aram.persianblog.ir

آخییییییی چه پست پر باری. جای من حسابی خالی بوده لذت ببرم. کلی سر صبحی مشعوف شدم. ممنون بابت اینکه این پست رو گذاشتی

خیلی خالی بود عزیزم...

ماهنوش شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 11:53 http://bottom-of-my-heart.persianblog.ir/

پس حسابی بهت خوش گذشته پیش عشقات بودی ها
ایشالا خبر انتشار کتاب خودت ممو جان
مرسی بابت عکسا

مرسی عزیز دلم...

جعفری نژاد شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 12:11

به همین سوی چراغ قسم من با همین چشمای باباقوری خودم چند تا آقا رو تو عکس ها تشخیص دادم اونم در ورژن های مختلف بی مو ، کم و پر مو

اگه اشتباه کردم بگین تا دیر نشده برم به یه چشم پزشک خوب مراجعه کنم


یکیشون مجری بود!!یکی دیگه شون یه خبرنگار خواب آلو از ایسنا! اون یکی هم رییس فرهنگسرا بید!!البته تو عکس فقط یکیشون معلومه....اون دوتای دیگه رو شما چه جوری دیدی؟؟

desiree شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 12:26 http://desiree.persianblog.ir

چه مراسم هیجان انگیزی بوده :)
مرسی برای عکس های خوبی که گرفتی عزیزم و برامون گذاشتی، دست گلت درد نکنه
اتفاقا همین الان رسیدم خونه، با ناپی رفته بودیم یه کتابفروشی نزدیک خونه مون یکی دو ساعت داشتیم اونجا می چرخیدیم، البته کتاب ها همه انگلیسی بود ولی کلی رمان و داستان داشت که دلم خواست بخونم و یاد تو افتاده بودم اونجا، تا رسیدیم اومدم وبلاگت و این پست رو دیدم
ایشالا به زودی خودت هم ردیف اول میشینی :**

مرسی عزیزم...اما راهی که من درپیش دارم طولانی و سخته دزیره جونم!

مژگان یک دنیا عشق شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 13:25

ممو جان من انقد کیف میکنم برای هدفت تلاش میکنی
امیدوارم همیشه لحظه های خوب خوب داشته باشی.
من عکسا رو قبلا تو ف.ب دیده بودم.
ایشالله که زود زود کتاب و کتابهای بعدیت در بیاد
موفق باشی دوست پر انرژی و شادم

مرسی مژگان جونم...خیلی لطف داری عزیزم!تو هم ایشالا به هدفت برسی...

زهرا شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 13:58 http://zizififi

ایشالا که به زودی کتابت چاپ بشه و من به همه پز بدم که دوستم نویسنده است

مرسی عزیزم...ایشالا...

وای خدای من اینجا چقدر هیجان زنونه بر قراره....برات موفقیت آرزو دارم
امیدوارم همیشه شاد و سرحال باشی

مرسی عزیز دلم...

الهه شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 14:41 http://man-va-va.persianblog.ir

مرسی ممو جان بابت یه پست عالی و پرانرژی
من همیشه از رمانهائی که معرفی میکنی نهایت استفاده رو میکنم و سعی میکنم بخونمشون البته رمانی که میخرم میدم به همکارام و همیشه اونها هم خوششون اومده

چه خوب عزیزم...

حنا شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 14:57 http://manoookhodam.blogfa.com

سلام ممو نمی دونستم کتاب زیر چاپ داری.
تبریک بانو جان
منم ی کتاب با امضای نویسندش میخوام یادت میمونه

حتما" گلم...هنوز بیرون نیومده من قولشو به خیلیها دادم! فکر کنم باید یه 200 جلدی،به دوستا و همکارا و فامیل هدیه بدم!

مهرناز شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 16:52

در مورد آشپزخونه باهات موافقم

آواز شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 17:16 http://radepayezendegi.persianblog.ir

لذت بردم
خیلییی لذت بردم

ســـــــاینــــــــا!. شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 18:15

عجب جای هیجان انگیزی بوی دختر...جای من حسابی خالی بوده...
منم.بهارلویی رو باور نکردم این تیپی باشه

یعنی ازش عکس ندیده بودم بقیه رو دیده بودم..

مرسی عزیزم

حسابی جات خالی بود! اتفاقا اونجا بودیم خیلی به یادت بودم!!

پرندیک شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 23:07

سلام
میگما نه اینکه ما تازه واردیم میشه اسم کتاب خودتونو بگین ما هم بخونیم

قربونت برم عزیزم...کتاب من هنوز بیرون نیومده...بیاد چشم...اولین نفر به تو می گم...

کیانادخترشهریوری شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 23:38

مرسی که این همه زحمت کشیدی و برامون عکسهای خوشمل گذاشتی

خواهش می کنم عزیزم...

ری را یکشنبه 19 شهریور 1391 ساعت 08:22 http://narenjestaan.persianblog.ir

مرسی خیلی خوب بود

لیان یکشنبه 19 شهریور 1391 ساعت 08:51

سلام ... جالبه ، ممنون

ولی خب یه اطلاعی میدادی ما هم که از این محافل و مجالس خوشمون میاد هم شرکت میکردیم ...

شرمنده!ما دعوت بودیم...یعنی دعوتی بود!

تکین حمزه لو یکشنبه 19 شهریور 1391 ساعت 09:53

سلام دوست جون

سلااااااام!تکین جانم! از دیشب داشتم دق می کردم...مرسی از خصوصی!

م،ح یکشنبه 19 شهریور 1391 ساعت 15:10 http://asemanabriyedel.persianblog.ir/

سلام

خیلی با نشاط وخوب می نویسید .موفق باشید.
راستی اگه وقت کردید یه سر به اینجا بزنید و حتما از نظر و راهنمایی دریغ نکنید ممنون میشم . ، (آدرس
http://salade-fasl.persianblog.ir/ )

تیراژه یکشنبه 19 شهریور 1391 ساعت 17:51 http://tirajehnote.blogfa.com/

این جمع گرم و گرامی
بعد اینهمه خواندن و شنیدن از دوره های فال قهوه و مزون لباس و شوی کیف و کفش شاید فکر کنند ما زن ها فقط یک ساعت هایی فارغ از اشپزخانه و بوی وایتکس و خرید و ارایشگاه و درس و کار مینشینیم شبیه این مدیتیشن کار ها ژست میگیریم و فکر های جدی میکنیم
اما کم پیش میاید جایی چیزی بخوانیم و ببینیم که اثبات کند شعر و فکر فقط برای استثناهایی مثل فروغ و سیمین نبوده و همه ی ما فارغ از جنسیتمان در روزمره درزهایی داریم که گاهی چیزی ازشان بیرون میکشیم برای غافلگیر کردن زندگی..

درسته...اما همون فروغ و سیمین هم دغدغه های روزانه داشتند و زن بودند...

پرندیک یکشنبه 19 شهریور 1391 ساعت 19:41

وووووووووووووووووی من الان رو هوام یعنی ها یادت باشه خودت گفتی اولین نفرمنم
از الان روز شماری میکنم

حتما عزیزم...

خانمی دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 12:40 http://monastories.blogfa.com

زندگیت پر از احساس یواشکی خوب ممو جان

مرسی عزیز دلم...

تاتا دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 13:40 http://www.tatamoj.persianblog.ir

پاییز فصل عشقه منم همیشه تو این فصل عاشق ترم دنبال بهونه های وچیک خوشبختیم
همیشه عاشق باشی دوست جونم

برای منم دوستم...یه غم و دلهره عجیبی داره!

نانازی بانو و آقا خرسی دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 14:16 http://nabat.blogfa.com

آدم ترغیب می شه بره نویسنده بشه. والا.
ممو راستی من باید راجع به یه چیزی باهات مشورت کنم. حالا اگه صد درصدی شد باهات صحبت می کنم.

به به! بگو ببینم چه خبر شده ناناز...

ستاره دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 14:52 http://www.twolover.ir

آخی چه خوب (واسه هر دو تا پستت)
ولی من بهارو بیشتر دوست دارم

یاس وحشی دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 19:42 http://yaasevahshi.blogsky.com

درود بسیار رفیق...
متنِ بالایی عالی است...
یک عاشقانه ی آرام

خیلی ممنون از لطفتون...

اخى جه باحال
انشاالله عکس شمار و هم میذارن و میکن این نویسنده فلان کتابه و اینقدر معروف بشى که خودت کیف کنى معروفیت خلاقیت و مورد علاقه قرار کرفتن با هم همه رو با هم به دست بیارى
در کل خودت خودت الانم اینجورى هستى هاااااااااااااااااا بخدا

مرسی عزیز دلم...مرسی به خاطر اون دل مهربونت!

شاه بلوط سه‌شنبه 21 شهریور 1391 ساعت 11:46 http://balot.persianblog.ir/

چیزی که بیشتر نویسنده های زن گفتن و شما نوشتید این بود:نترس و بنویس
راستش حقیقت اینه که همه کارهای زنان رو راحت زیر سوال میبرن از رانندگی گرفته تا نویسندگی

خوبه که این طوری حمایت می کنند

مهمه؟؟نه! باید آدم کار خودشو بکنه!! الان نویسنده های زن مطرحتر از نویسنده های مرد هستن!

هنگامه پنج‌شنبه 23 شهریور 1391 ساعت 08:11 http://hengameharjomand.blogsky.com/

تو مرا یاد کنی یا نکنی ،من به یادت هستم،آرزویم همه سرسبزی توست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.