عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

سفر به باغ کاغذی-(نمایشگاه کتاب تهران-91)

خوب!سر صبحی می خوام شارژتون کنم!

۵ شنبه بعدازظهر بعد از کلی کار و حساب کتاب تو شرکت وامونده(مردک بهم مرخصی نداد زودتر از 12 بیام بیرون!!) با دوست جون و نوش نوش و ایضا؛ محمد،راهی نمایشگاه شدیم...

یعنی بهتون توصیه می کنم اگه زود خسته می شین و اعصاب ندارین،تو پارکینگ پارک نکنین!چون رفتنه راحت و آسون می تونین پای پیاده و دلی دلی برسین نمایشگاه!اما برگشتنه با کیسه های کتاب خیلی سخته!

با اینکه ۵ شنبه بود و روز دوم٬غلغله بود!می تونم بگم از پارسال هم شلوغتر!

اینجا راه منتهی به شبستان عمومیه...از طرف پارکینگ که بخواین برین٬یه کم دوره!اما از درب شرقیش راحت وارد شبستان عمومی که محل غرفه های ناشرین فارسی و رمان فارسی ه،می شید.

برای دیدن امضاها و غرفه ها رو "بقیه ش" کلیک کنید...


ملت مثل مور و ملخ ریخته بودن!


نشرهایی مثل چشمه و ثالث مجوز نمایشگاه نداشتن و شرکت نکردن!اما برعکس تا دلتون بخواد غرفه های جنگی٬بنگی و درب داغون اونجا بودن...به ناشرین فارسی یه وجب جا داده بودن و طفلکیا نمی تونستن به نویسنده هاشون جا بدن برای امضا!! و بر عکس به این جنگیا٬غرفه های گنده و سر نبش و درندشت!

بعضیها هم مثل این شوت ملخا٬الکی اومده بودن و فقط تو کیسه هاشون اشانتیون و کاغذ جمع کرده بودن...بگو آخه بیکاری؟وقتی نمی خوای کتاب بخری٬مرض داری جای بقیه رو تنگ می کنی؟

غرفه ها و ترتیبها و شماره ها به قدرت خدا٬شلم شوربا!!یعنی راهروی شماره ۲۰ از وسط شروع می شد و تا آخر می رفت بعد باید دور می زدی تا بقیه راهرو رو ببینی...

اینم از لیستاشون!نصفی اینور!نصفی اونور!خدا رحم کرد،ما تو سایت نشرها غرفه هاشون رو یادداشت کرده بودیم٬وگرنه گم بودیم...

نشر ققنوس خیلی شلوغ بود...اما من فقط یه کتاب ازش خریده بودم...

اینم نشر علیه!ساعت ۲ اینطورا بود که ما رفتیم نشر علی و با فشار و زور کتابهای مورد نظر  رو خریدیم و دادیم صمیم جان خوشرو و جوون(به زور 25 سالش می شد!!) امضا کرد و بعد رفتیم یه دور بزنیم و تکین رو ببینیم و ازش رو کتابش امضا بگیریم.وقتی برگشتیم تا سر و گوش آب بدیم که نویسنده طلایه،نگاه عدل پرور، اومده یا نه ٬دیدیم اصلا؛ نمی شه به غرفه نزدیک شد!!یه گله مرد میانسال ریخته بودن اون جلو و جم نمی خوردن!من نمی دونم اومده بودن رمانهای زنونه بخرن؟یا کار دیگه ؟

توروخدا نیگا!تا غرفه رو به رویی صف بستن!

بعد از اون٬رفتیم غرفه روشا و بعد از چند دقیقه تکین جان مهربان اومد و بهمون رو کتاب جدیدش امضا داد...عکس انداختیم و خوش و بش کردیم...واقعا؛ خانم مجیدی(مادر تکین) خیلی بهمون محبت داشتن!به قول خودشون٬برامون کولر دستی درست کرده بودن و بادمون می زدن...چون  تو شبستان عمومی خیلی شرجی و گرم بود...

امضای تکین!

و امضای خانم بیتا فرخی!

اینم کتابهایی که من امسال از نمایشگاه خریدم...گزیده و مختصر!!اما عاشقشونم!

نمایشگاه نوشت:نمایشگاه امسال بد نبود!اما خیلی شلوغتر از پارسال بود.اینش خیلی خوب بود که همه نویسندگان محبوب رمانهای فارسی اومده بودن!

نویسنده نوشت:به انتشارات پرسمان عزیز رفتم و سلام و علیک گرمی کردم و حال و احوال حسابی با خانم میم!سراغ سیمین شیردل رو گرفتیم که گفتن نیومده!اما بعد معلوم شد که اومده بود و ما ندیدیمش!آخه یه عکس دست جمعی با مژگان مظفری٬تکین و فریده شجاعی و مژگان احتشامی و نشاط داوودی جلوی پرسمان گرفتن که ۲۰۰ تا لایک خورده!

کتاب نوشت:آدم دلش نمی آد کتابهای خوب و خوشگل رو بخونه!!به قول دوست جون آدم دلش می خواد همه شونو احتکار کنه...آخه حیف بیدن!

آخرنوشت:اینم از این...تا نمایشگاه نوشت بعدی که قراره ایشالا یه اتفاق خوب بیفته!!بدرود!
نظرات 31 + ارسال نظر
سمانه شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 09:32 http://samanehosadegh.mihanblog.com

چه وضع شلوغ و خرابی بوده......ممو من اصلا" حوصله این همه شلوغی رو ندارم....
راستی عزیزم کتابات مبارکه....به امید روزی که کتابهای خودت منتشر بشه

من چون عشق کتابم اینا برام مهم نیست!نمایشگاه برام لذیذتره!

زهرا شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 09:58 http://zizififi

دستت درست خواهر...خب ماهم به صورت مجازی یه گشتی تو نمایشگاه زدیم...راستی جمعه کتابها رو دانلود کردم...مرسی..میگم بعدا شما اون وقت چه جوری تکین رو می شناسی به چهره؟؟؟قبلنا دیده بودیش دوستم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بابا!یه مموی نویسنده ای گفتن!یه فیس بوکی گفتن!یه سرچ تو نتی گفتن!یه نشر شادانی گفتن!یه حق آب و گلی تو انتشاراتی گفتن!!

قاصدک شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 10:16 http://sandoghchehayyam.blogfa.com/

ایشالا سال دیگه باید بیایم از ممو امضا بگیریم ؟؟؟
.
ممو جان من معمولا می خونمت .. ولی هنوز نتونستم باهات دوست بشم .. امیدوارم خیلی موفق باشی ..

خواهش می کنم عزیزم...این حرفا چیه؟

زهرا شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 10:28 http://zizififi

آهاین ببخشینگ

بهاره شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 10:51 http://rouzmaregiha.blogsky.com

دوستم تو تونستی چیزی بخونی؟ منکه کلی نقشه کشیده بودم برای دیروز ولی این مامان بزرگ خانمم از ساعت ۱۰ صبح سوراخ کرد ما رو که خاله ف مامانم میخواد بیاد خونه تون هستید یا نه... خلاصه دردسرت ندم اومدن خاله خانم به همراه عزیز خانم و مامانم اینها همانا گرفتاری کل جمعه من و پذیرایی از مهمونای عزی تا ساع ۱۱ شب هم همانا... آخرش فقط تونستم چند صفحه از کتاب تردید رو بخونم و بعدش دیگهخ بیهوش بشم از خوابهرچی ۵شنبه ذوق داشتم و برای جمعه نقشه کشی کردم، جمعه از مماخم درومد
پ.ن. محمد تو عکس چی کار میکنه؟

نه قربونت دوستم! منم هیچی نخوندم!دیروز از صبح با برو بچز بوم هن بودیم!ساعت 9 رسیدیم خونه و بیهوش شدیم...خداییش محمد نقش مهمی تو نمایشگاه داره هر سال!!

تارا شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 10:59 http://www.ghalb.persianblog.ir

مرسیییییییییی
منم امروز میام عکس کتابامو می ذارم

بزار عزیزم...

مژگان یک دنیا عشق شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 11:22

عزیزم تو عشق کتابی که تحمل شلوغی رو داری.
من راستش نمیتونم تو این شلوغی دووم بیارم.
به ساعت نرسیده غرغر شروع میشه.
وگرنه خیلی دلم میخواد برم.
به هوس رمان خوندن انداختی منو بد جور.

حیفه آدم کتاب نخونه...کتاب خونی آدم رو عمیق می کنه...

ماهنوش شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 12:17 http://bottom-of-my-heart.persianblog.ir/

شوت ملخ رو خوب امدی ایول
ما نفت و گاز غرفه داشتیم یِک گری گوری هایی میومدن هی میگفتن اشانتیون نداری؟؟!! اونم تو نمایشگاه صنعتی! دیگه انقدر سه پیچ میشدن که ابرو ادم رو میبردن پیش 4 تا خارجی!

حالا من اون پیرهن صورتیه رو کات کردم عکسشو!اومده بود تو دوربین!

بهی شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 12:58

سلام عزیزم عطر برنجت مستم می کنه.دوست دارم حس و حال خودت و نوشته هات رو ممنون از کتابهای خوبی که آدرس دادی و ممنون از آهنگ حجازی.اگه لطف کنی بازم آهنگ معرفی کنی ممنونت میشم. نمی شناسمت اما دوستت دارم هوارتا.من عاشق کتاب و موسیقی و طبیعت هستم آخه من اردیبهشتی ام.دوستت دارم

ممنون...لطف داری...حتما"!

فیروزه شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 13:13 http://2nimeyeroya.blogsky.com

به به ... تور فرهنگی نمایشگاه کتاب ... مبارک باشه کتابهات ...
طفلکی تکین چه قدررررررررر خسته بود توی عکس ...

اونقدرام خسته نبودها! نور غرفه و سالن کم بود...

موژان شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 13:28 http://soghaati.blogfa.com/

نازی دستت درد نکنه بابت معرفی قشنگی که کردی. بوس

بانو شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 14:04 http://heartplays.persianblog.ir/

من که امسال دور نمایشگاه کتاب رو خط کشیدم...

خداییش شلوغه!اما خوب من عشق کتابم!برام فرقی نمی کنه!

هبه رضوی شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 15:35 http://www.hebeyerazavi.blogfa.com

اووووو چقدر شلوغ
خوشجالم که کتابهای مورد علاقه ات رو خریدی

ساینا!. شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 16:28

خوشبحالت عزیزممممممم

من عکس تکین نمیبین...تو ف.ب گذاشتی؟

بعله عزیزم...عکس تکین اونجاست...

ستاره شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 18:32

این قضاوت درست نیست که اگه کسی نمی خواد کتاب بخره نباید بیاد نمایشگاه کتاب. شاید کسی فقط از دیدن عنوانین کتاب لذت می بره. شاید کسی پول خرید کتاب رو نداره ولی دوست داره بیاد ببینه اون جا رو.

خوب بیان...کی گفته نیان؟

اطلسی شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 18:57

میبینم که اتفاق خوب سال دیگه همون کتاب خودته!هووووووووووراااااااااااااا

بگو ایشالا اطلسی جونم!

مامان بردیا یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 00:32 http://bardiamaykhosh.persianblog.ir/

سلام
مدتییه از طریق بانوی عزیز وبلاگتون رو پیدا کردم.
از خوندنه مطالبتون لذت میبرم
امیدوارم منو تو جمع دوستانتون بپذیرید.
منم امروز نمایشگاه کتاب بودم
اما متاسفانه به خاطر ازدحام و شلوغی فقط تونستم برم غرفه های کودکان و برای وروجکم کتاب بخرم

از آشناییتون خوشحالم...حتما" عزیزم...

فاطمه شمیم یار یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 14:38 http://999f111a. blogfa..com

سلاممم
حس خوبی دارم اومدم اینجا و خوب حالت رو درک می کنم...کتاب همیشه منو دیوونه کرده از ۲۴ سال پیش...
اینجا هم کلی حال و هوای کتاب داره..عالیه پس

سوگند یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 14:41 http://www.sogandneveshte.blogsky.com

khosh behalet kheily dos dashtam beram namayeshgah vali enghad ke tanbalam naraftam be jash ba barobach raftim shomal!

آبانه یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 18:11 http://abaneh.blogfa.com

وای ممو جونم چقدر کتاب خریدی
تکین تا آخر این هفته هست دوستم ؟ من جمعه رفتم اما فرصتم کم بود فقط ۴تا کتاب خریدم که ۳ تاش درسی بود خدا کنه فرصت کنم آخر هفته باز برم میخوام تکینو ببینم .

عزیزم...اعلام کرده که! 5شنبه و جمعه از 10 صبح تا آخرش هست...

عاطفه یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 21:32

ممو و و و و و حالا با این هیجانی که بهم القا شد چطوری تا ۳شنبه تحمل کنم

سه شنبه؟؟مگه چه اتفاقی می خواد بیفته؟

nazi یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 23:17 http://www.mybeautifulangel.blogfa.com

ketabat mobarak,age dobare rafti namayeshgah pishnahad mikonam in roman bekhari,ketabe dastane yek nadime(The Handmaid's Tale)asare margaret atwood,entesharate ghoghnoos. Dastane jazabi dare ye dastane zanane,feministi

مرسی عزیزم...وقت کردم دوباره می رم و می خرمشون...

کوکی دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 10:34 http://www.kooki.blogfa.com

تا اونجایی که من میدونم اندازه غرفه ها بستگی به صاحباشون داره که دلشون میخواد چه قدر خرج کنن.

دٍ نه دٍ!! نشر علی نشر پولداریه اما یه وجب جا بیشتر بهش نداده بودن!جا نبود نویسنده هاش بشینن و امضا بدن!

زهرا دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 11:56 http://zizififi

مرسی سلیقه

تکین حمزه لو سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 08:11

دوستم منم خوشحالم که آمدی و دیدمت اگه میگفتی با خودم میبردمت و همه نویسنده هارو نشونت میدادم تا باهاشون آشنا بشی مثل شقایق که با همه عکس داره. عکس درب و داغون منم بدک نیست چون من کلا آدم بدعکسی هستم.کتاب رو که خوندی منتظریه نقد درست و درمون هستم.بوس

وای!که چقدر به من خوش گذشت تکین جان!خانم احتشامی و فرخی و مظفری رو قبلا" دیدم...فقط خانم شیردل رو ندیده بودم!اتفاقا" چهره ت خیلی هم دلنشینه!!اصلا" یه پست برای کتاب جدیدت می زارم...خوبه؟؟

یلدا سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 09:54

وااااااوووو..چه پست نمایشگاهی ای زدی....من فعلا جیبم خالیه..منتظرم پدر همسر بره نمایشگاه چترش بشم و باهاش برم...برای انجام وظیفه ی خالی کردن جیب ایشان..
من شبا اگه یه صفحه نخونم خوابم نمیبره..حالا میخاد روزنامه پارسال باشه یا مجله آشپزی که از خواهرم کش رفتم باشه...

باریکلا دوست کتاب خون و مجله خون خودم...

مژگان یک دنیا عشق سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 11:39

مرسی از بودنت و مرسی از اون جمله آخر کامنتت.ریز بینی نویسندگانه

قربون شما!

کوکی سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 13:20

شاید امسال فرق کرده! شوهر من هر سال غرفه داشته. و روالش همونی بود که گفتم.

یعنی غرفه های جنگی و قرآنی اینقدر پول دارن که خرج غرفه کنن؟

روژین سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 15:56

کتاب تکین رو بخون ممو جون بگو خوب بوده یانه؟ الان تو مغازه ها هم هست؟ انگار من این نیستم هم بگو چطوره من سلیقه تو رو قبول دارم اساسی :):*

آخه حیفم می آد بخونمش...احتکارش کردم!اما من از الان نخونده بهت می گم کتاب تکین تو همون دو صفحه اولش حرف نداشت!عالی بود...

کوکی چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 19:52

عزیزم!

الهه یکشنبه 4 تیر 1391 ساعت 11:22 http://man-va-va.persianblog.ir

ممو جان میشه کتابهائی که خریدی با اسم نویسنده اش بنویسی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.