عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

سایه دوست...

بالاخره پیدایش کردم...کجا؟در همان کتاب صورتی که همه با اسم واقعیشان ثبت نام کرده اند و بعضی وقتها چپ و راست از خودشان عکس می گذراند و تو می توانی دوستهای قدیمی ای را پیدا کنی که زمانی با تو سر یک کلاس و روی یک نیمکت می نشسته اند و یا با آنها کل کل داشته ای یا دوستشان داشته ای.

فقط یک سال با هم همکلاسی و دوست صمیمی بودیم...آن هم در 9 تا  10سالگی...دوره دبستان!می گویم دوست صمیمی یعنی صمیمی ها!از آن صمیمیهایی که تمام جیک و پیکمان با هم بود و خانه یکدیگر می رفتیم و زنگ تفریح ها با هم ساندویچ گاز می زدیم و سر امتحان علوم با هم گریه می کردیم...

اسمش یاس بود...در خانه ای زندگی می کرد که درندشت بود و استخر داشت...همان سال از هم جدا شدیم و مدرسه من شد میم... و او سین...قرار گذاشته بودیم سه روز یکبار برای هم نامه بنویسیم تا فاصله ها را کم کنیم و صمیمیتمان را بیشتر...

نوشتیم و نوشتیم...عهد کرده بودیم که تا وقتی بزرگ شدیم و ازدواج کردیم برای هم بنویسیم...که نوشتیم!اما این فاصله بعد از یک سال شد کوه و دریا و دشت...گم کردیم یکدیگر را!

وقتی پیدایش کردم،با شوهر جوان و خوشتیپ اسپانیایی اش در مادرید اسپانیا زندگی می کرد و آموزگار زبان فارسی بود...

عکسش را که فرستاد،مثل همان موقعها بود...چشمان درشت و پوست سبزه!گویی هنوز بزرگ نشده بود! هنوز همان یاس روزهای 10 سالگی بود...

چند روز پیش ایمیلی زد که من های های گریه کردم برای آن ایمیل و عکسهایی که در ضمیمه آن جا خوش کرده بودند...

فرداش نوشت:دوستم!تبریک می گم...هم به تو هم به یه دوست گل دیگه که 1 ماه پیش فهمیدیم نی نی داره!ایشالا هر دوتون نی نی هاتون رو به سلامتی به دنیا بیارین...

برای دیدن ادامه و عکس دفترچه خاطرات رو بقیه ش کلیک کنید...

از صفحاتی که در دفتر خاطراتش در مورد من و خواهرهایم نوشته بود،عکس انداخته بود و برایم ایمیل کرده بود...وقایع همانروزی را نوشته بود که ما از آن پس هرگز یکدیگر را ندیدیم...

به یکباره دلم برایش تنگ شد...یکدفعه دلم برای خودم،کودکی ام،مادربزرگم،رخوت بعدازظهرهای جمعه های خلوت و آفتابی،آواز قمریها و عطر قورمه سبزی،بستنی کیم و کیت کت شکلاتی ،نان باگتهای فرانسوی و کالباس روزهای دور تنگ شد...قلبم برای تمام کسانی که کودکیم را ساختند و رفتند تنگ شد...

برایش نوشتم:به اندازه تمام روزهایی که از تو و کودکیمان دور مانده ام،دلتنگتم...

روز نوشت:روز زن بر همه دوستان مبارک...


نظرات 30 + ارسال نظر
سمانه شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 08:59 http://samanehosadegh.mihanblog.com

خیلی قشنگ نوشته بودی ممو....مثل همیشه...
عزیزم روزت مبارک

مرسی عزیزم...

ندا شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 09:01 http://lore.blogsky.com

آخی چقد دوس داشتنی :(

خوش به حالتون که همچین دوستایی هستید برای هم

تارا شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 09:37 http://www.ghalb.persianblog.ir

نازیییییییییییییی
دلم گرفت

یاس وحشی شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 10:15

درود بسیار رفیق محترم...
خسته نباشید...
دل نوشتی سراسر حسِ نوستالوژیِ شما را با چشمِ دل خواندم...
می پندارم چنین مهری میانِ دوستان، چنین عشق و محبتی بسیار ستودنی است...

ممنون...و پاینده باشید...

[ بدون نام ] شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 10:16

"یکدفعه دلم برای خودم،کودکی ام،مادربزرگم،رخوت بعدازظهرهای جمعه های خلوت و آفتابی،آواز قمریها و عطر قورمه سبزی،بستنی کیم و کیت کت شکلاتی ،نان باگتهای فرانسوی و کالباس روزهای دور تنگ شد...قلبم برای تمام کسانی که کودکیم را ساختند و رفتند تنگ شد..."

این از آن پاراگراف هایی است که مرا به وجد می آورد...
سپاسگزارم...

روزتان مبارک... شاد باشید...

اسمتون رو ننوشتید...

هبه رضوی شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 10:20 http://www.hebeyerazavi.blogfa.com

روزت مبارک عزیزم

ممنونم...عزیزم...

نانازی بانو و آقا خرسی شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 10:23 http://www.nabat.blogfa.com

منم زا این چیزا می نوشتم.

قاصدک شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 10:27 http://sandoghchehayyam.blogfa.com/

عجب روزگاری ..

تینا شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 10:29 http://asemoone-tina

وای ممویی.... دلم یه جوری فشرده شد.... آخ چه روزایی .....

آهو شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 10:50 http://www.lahzehayeman1.blogfa.com

روز شما هم مبارک باشه خانومی!
دل منم برا همه روزهای کودکیم یهو تنگ شد

گلی کپل شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 10:55

پیدا کردن دوستای قدیمی خیلی لذت بخشه و خاطره هاشون از اون قشگ تر
روز توام مبارک ممو جان

غزل شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 11:00

هوممممممم یادش بخیر

سمانه شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 11:21 http://samanehosadegh.mihanblog.com

ممووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
میدونی به تاریخ این نامه من هنوز بدنیا نیومدم و مامانم منو 3 ماهه باردار بوده.....واااااااااااااای اونوقت تو سوادم داشتی ممو؟؟فکر کن چه بامزه......اینا دست خط خودته؟

پست رو درست نخوندی ها!! گفتم که دوستم در مورد من تو دفترش نوشته و عکس گرفته و فرستاده برام...

یاس وحشی شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 11:22

درود بانو..
همان که اسم ننوشته بود بنده بودم...

متوجه شدم...

ساینا!. شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 12:09

قشنگ نوشتی عزیزم

روزت مبارک.

آواز شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 12:11

آخ که چقدر عااالیی ممو ...

زهرا شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 13:37 http://zizififi

روزت مبارک..میگم ف.ب باعث شد ادمهای دوران کودکی یهو پیدا بشن..منم چندتایی رو پیدا کردم...

نیلوفر شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 13:43 http://www.niloufar700.persianblog.ir

وای ممو دلم گرفتتتتتت

آبانه شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 15:25 http://abaneh.blogfa.com

ای جااان ... چه حس شیرینی
روزت مبارک دوست بی نظیر دوست داشتنیم

مرسی عزیز دلم...تو بی نظیرتری...

رودابه ایرانی شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 18:39

منوبردبه گذشته ها...برتوهم مبارک بانو.

[ بدون نام ] شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 21:19

الهی ی ی ی ای جان
سال ۶۹......
یادش بخیر نهایت عشقمون تو دوره دبستان این بود که به جای نقطه ستاره بذاریم.روزت مبارک ممو جون

مرسی عزیز دلم...اسمت رو ننوشتی...

مامان بردیا یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 ساعت 00:53 http://bardiamaykhosh.persianblog.ir/

چه جالب از روی تاریخ مندرج در دفتر خاطرات فهمیدم که همسن هستیم !
منم خیلی دلتنگ خاطرات کودکی ام میشوم
مخصوصا برای مادربزرگم

صبا یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 ساعت 09:16

دلم با دیدن این دفتر خاطرات و تاریخ بالای صفحه فرو ریخت .........

عزیزم...

بانو یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 ساعت 12:00 http://heartplays.persianblog.ir/

چقدر جالب... چه خاطره ای برات زنده شد...

قدیما یه بوی خوبی می داد... یه بویی که برای همه ما یکی بود...

مژگان یک دنیا عشق یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 ساعت 12:53

عزیزم.چقدر دل آدم یه جوری میشه با یادآوری بعضی خاطرات.
یه حس دلگیر خوب!!!!!!!!!
یادش بخیر
روزتون هم مبارک بانو

مرسی عزیزم...

روشن یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 ساعت 14:53

آخییییییی

صفورا یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 ساعت 15:22 http://bahareomr-2.blogfa.com

روز تو هم مبارک باشه گلم.

فلفل خانم یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 ساعت 15:52 http://fellfooli.persianblog.ir

عزیییییزم اشکمو در آوردیااااا چقدر جااالب که هنوز اون دفتر خاطرات باهاشه !!

مثل من که هنوز نامه هاشو دارم...

نفس63 یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 ساعت 17:42

ای جوووونمممم فدای اون اشکات دوست جوووونمممم خوب میفهممت گاهی اوقات مدتی بعضی دوستی ها خیلی کمه اما اونقدر عمقشون زیاده که با گذر زمان اون احساست هم رشد میکنه و بزرگتر میشی و عاشقتر نسبت به اون شخص خوشحالم که این دوستی دوطرفه بوده و دوستت هم آأم موفقیشده وحس های خوبت بیشتر شده...واقعا یاد اونروزا بخیر هنوز عاشق بستنی آلاسکاهای اونروزای گرم تابستونم همون بستنی یخی پرتقالیا...راستی بانو روزت مبارک

مرسی از این همه ابراز احساسات...قربونت برم...روز تو هم مبارک عزیزم...

مامان بردیا یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 00:51

ممکنه رمز رو داشته باشم ؟

عزیزم...اون پست یه هفته عمومی بود...دیگه الان چیزی توش نیست...نظر خواهی بود و زیاد مهم نبود!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.