عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

بازی سرنوشت...

به دعوت کولوچ خانوم و روزهای من جونم اینا می خوام این بازی وبلاگی رو که اسمش بازی سرنوشته ،انجام بدم:

 من که معرف حضور همه تون هستم! وختی به دنیا اومدم تخس بودم و زیر بار حرف زور هم نمی رفتم!واسه همین حاج خانوم(مادربزرگم)هیش وخ نتونس منو قنداق کنه!

نوه اول هر دو خونواده بودم و همه درصدد بودن تا منو به میل خودشون تربیت کنن!اما من همیشه شرمنده شون می شدم!چون همه ش راه خودمو می رفتم و خر خودمو می روندم!

تفریحات من از صندلی بازی شورو می شد و به گوشتکوب زدن تو سر مهمونای شب جمعه مون، ختم می شد.یادمه نیم وجب قد داشتم و می رفتم طاق آسمون، از دسشویی اتاق 30متری مستاجرمون شیلنگو می کشیدم می آوردم رو پشت بوم تا مردمی رو که از تو کوچه پشتی رد می شنو خیس کنم!

همسایه بغلییمون یه زن و شوهر جوون بودن که شبای تابستون تو ایوون می خوابیدن!حالا ایوونشون کجا بود؟چسبیده به دیوار ساختمون ما درس پایینتر از پشت بوم!خلاصه من و نوش نوش صبای زود از پشت بوم دولا می شدیم تا ببینیم که این دو تا دارن با هم چی کار می کنن!!

یه دفه هم اون بالا با بچه های فامیل سر یه تخته الوار کل انداختیم و آخرش من پرتش کردم تو خیابونو خورد وسط فرق سر یه رهگذر کچل فلک زده!بیچاره نفهمید از کجا خورده!!

6 ساله که بودم تابستونا ساعت 12 شب ،دونه و سید به زورٍ پشمک و ماسک چشم و ابرو و آخرش با کتک و ناله و شیون منو از شهربازی می کشیدن بیرون و می بردن خونه!

با همسایه هامون خیلی دمخور بودم!مخصوصن پیزنا! یه سولماز خانوم داشتیم که با دوتا دندون جلوییش،آدامس می جویید!!یه دفه بعد از تماشای کارتون بلفی لی لی بیت،تحت تاثیر شخصیت مارجی پیر،جلوی اونو و دختراش از دونه پرسیدم:دونه!مگه پیرزن عجوزه هم آدامس می جوئه؟؟البته اینم بگم ها! دختر سر به هوای اخمخش هفته بعدٍ اون حرف حسابی جبران کرد و با قٌنبل گنده ش نشست رو سر من که داشتم با دوچرخه از پشتش رد می شدم و تمام دک و دهنم پر خون شد!

تو مدرسه بازی خاله بزغاله رو خیلی دوس می داشتم!وبه خاطر کلمه کور و شل تو این بازی،از خنده رو زمین ولو می شدم!

از همون موقه هم دور از جون شما،شعر می گفتیم!یه دفه یادمه در مورد مورچه و دانه گیاه،یه شعر گفتم که مورد تشویق جک و جونورا قرار گرفت.

ماجراهای آلاکلنگ و مقنعه سفید و عطر برنج هم که گفته شده!

عیدا که می شد،از اول صب لباس نوآمو می پوشیدم و منتظر می شستم تا دونه اینا حاضر شن!اونوخ اونا انقدر دیر حاضر می شدن که دس آخر مجسمه خواب منو می بردن تو ماشین.خورش قورمه سبزی و فسنجون جز علایق و تعصبات شخصی من بود!

بابابزرگیم یه کاسه داش که از پوست نارگیل بود!یادمه با چه عشقی تابستونا توش آب یخ می خوردم انگار که داشتم تو جزایر قناری لیمونادسر می کشیدم!

تا 15 سالگی رو پاهای مادرجونم می نشستم!

دوره راهنمایی هم برام بهترین دوران بود و برعکس دبیرستانم رو اصن دوس نداشتم!دبستانم هم اصن حالیم نبود کی به کیه!فقط یادمه کلاس اول خطم خیلی خوب بود و معلمم منو بیشتر از بقیه دوس می داشت!به خاطر همین بچه ها هر روز یه جور انگولکم می کردن!

کلهم ما قلدر جمع بودیم و شخصیتمان یه چیزی در حد شعبون استخونی بود!(شوخیه ها!!)

دوران دانشگاه هم که خیلی خوش می گذش!بعداز ظهرا که می شد و ما کلاسمون رو به صحن حیاط بود،از پنجره تا کمر دولا می شدیم تا ببینیم شٌتٌرمرغ و یه وری و سوسکه و کاسه چشم ،اومدن یانه!

دم در دانشگاه یه پیتزا فروشی داشتیم  که پٍپٍرونیاش معروف بود!دفه آخر که خوردیم تا خود دانشگاه دوئیدیم و من از بس که فلفل خورده بودم یه طرف لبم باد کرده بود و خودم نفهمیده بودم و همونطوری سرکلاس نشستم!

کم کم که سرکار رفتم،از شرارتم کاسته شد و حسابی افت کردم!بعدشم با ابو طی یک عملیات چرخشی-سوسماری،ازدواجیدم!

الانم که در خدمت شمایم!

پینوش:خوب!!حالا همه تون دعوتین تا بازی کنین!مخصوصن سیری خانوم(یعنی اگه بازی نکنی،تیکه بزرگت گوشته!!) و گیلاسی و نانازی و گیتی و آلما و خورشید و بانو و همه جیگر خانومای لیستم!!

نظرات 44 + ارسال نظر
آلما شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 11:12

تو این بازی باید داستان زندگیمونو بگیم یعنی دیگه؟؟

آره دیگه!! :))))

هلیا شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 11:18

وای چی کشیدم مامان و بابت طفلکی ها چه اتیشی سوزوندی ها

آره والا!! :)))

بلوط شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 11:58

عجب دخمل شیطون بلایی بودی تو!

خیلی بدتر از اینا بودم بلوطم!!

[ بدون نام ] شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 12:00

وای خدا خیلی خوب بود فقط نمی دونم این بازیه چیه! منم که تو لستت نیستم !

اسمتو بزار عزیزم لینکت کنم! منم نمی دونم شما کی هستی آخه؟؟

پست امروز که رفت عزیزم فردا حتمن. راستی نگفتی اون زن و شوهر چی کارا می کردن

اونو دیگه باید ازون فیلمای کانال 2 بخری تا بشٍت بگٌم چی کارا می کردن!! :)))

بانو (حروفچین... ) شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 12:15

وای دختر تو چقدر شر بودی... بنده خدا مامان و بابا و مادر بزرگ و پدر بزرگ و همه اهالی محل ...
از این عکست معلومه.. یه بند از لباست افتاده .. فکر کنم به زور کشوندنت تا بشینی...
ممو جان برای تو هم جی میل باز نمی شه...

آره! دقیقن! بند لباسم به این خاطر افتاده که سفره عقد داییمو به هم ریخته بودم!
چرا برای من باز می شه!

خورشید شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 13:14

من میخوام بازی کنم ولی بلد نیستم دعوام نکنی

خوب باید از بچگیت شورو کنی و از ش بگی تا الانت که شوهر کردی!!

بادوم شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 13:23 http://badoom-khanoom.blogfa.com/

وای خدای من.تو چه قدر شیطووووووون بودی.باورم نمی شه.
عکستم خیلی نازه. اما تو عکس بیشتر می خوره مظلوم باشی ها
فکر کنم قیافت گول زنک بوده

آره! گول می زدم بدجور!!

افسون شده شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 14:46 http://afsoonshodeh.persianblog.ir/

ای جان از عکست پیداس چه شیطون بلایی بودی
خوش به حال نوش نوش که خواهری مثل تو داشته

قربانت بچسبم من!

سحربانو شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 14:55 http://samo86.blogsky.com

عجب شری بودی تو دخترررررررررررررررررررررررررر.
موندم همسر چه جوری کنترلت می کنه:))))))))

به راحتی!!

مطبخ رویا شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 16:26 http://liliangol.blogfa.com/

سلام ..دوست عزیزم ...ظاهرا که شیطون به نظر نمی رسید !!!!!

ظاهرا" بله! اما باطنا" نه!!

ونوسی شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 16:27

وای مردم از دست توووووو
خیلی شر بودیا
میگم چند تا خواهر برادرین؟رفتارات خیلی پسرونه بودهههههه

من 2 تا خواهر دارم! برادر یٌخت! :)))))

تارا شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 20:50 http://www.ghalbe-zenegi.persianblog.ir

وای من مردم از خنده.چه شر بودی تو

بودیم دیگه!

سیری شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 20:54

این چه جور دعوت به بازیه؟

یعنی از بدو تولد زندگیتو تعریف کنی...با طنز و یا بی طنز...

فنچ شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 20:55 http://baghe-ma.blogsky.com

عجب وروجکی بودی ممو

شر بودیم...

کلوچه خانوم یکشنبه 18 بهمن 1388 ساعت 00:51

خدا به ابو صبر عظیم عنایت فرماید!
درباره این کارا قبل ازدواج به ابو گفته بودی؟؟!

از چشمات تو عکس معلومه!! اوه اوه اوه

آره!‌همه رو می دونس!همه می گن بهم نمی اد که شر باشم!!

فلفل بانو یکشنبه 18 بهمن 1388 ساعت 09:00 http://jayejadidma.persianblog.ir/

چقده بلاچه بودیا

:))))))

جودی آبوت یکشنبه 18 بهمن 1388 ساعت 10:34 http://www.sudi-s.blogsky.com

ها اون که اسمشو نگفته بود من بیدم

خوب تو هم بازی عزیزم...

گوش مروارید یکشنبه 18 بهمن 1388 ساعت 10:42

مموییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی قلبونت برم الهی که تو دوسم نداری ولی من هنوز دوست دارم
تازه هم بی تربیت شدی منو دهوت نکردی بازی
عسکت هم که باقلوا خیلی ناز بودی
از چشمات معلومه چکاره بیدی
ایشالا یه دختر بزام عین خودت

کی گفته من دوست ندارم؟؟
گفتم که همه بچه های لیستم!!
ای بلا!! :))))))

هدی یکشنبه 18 بهمن 1388 ساعت 10:47 http://daftarchemamnoo.persianblog.ir

اوخ اوخ...
خدا بدور مادر... وروجکی بودیا...
الان خوبی؟! بیچاره همسری...

الان خوب خوبم!!!

[ بدون نام ] یکشنبه 18 بهمن 1388 ساعت 12:51

راس میگیییییی؟ما هم ۳ تا خواهریم ببینچقد تفاهم دارییییییییم بامن ازدواج میکنی ممو؟

یا خدا!! شما؟؟؟

پگاه یکشنبه 18 بهمن 1388 ساعت 12:54 http://pegooliiut.blogfa.com

چه عکس نانازی
الان داری حلف(حرف)زور می زنی هاااااااا

چه حرفی؟؟؟

بهاره یکشنبه 18 بهمن 1388 ساعت 13:09 http://rouzmaregiha.blogsky.com/

مرسی دوستم که بازی رو انجام دادی
عجب بچه ی شیطون و زلزله ای بود دوس جون... کسی اونوقت از دستت در امون میموند آیا؟

آره! دونه و سید در امون موندن دیگه!

قوچ سر به زیر یکشنبه 18 بهمن 1388 ساعت 19:58 http://www.ghooch.blogfa.com

وای تو چقدر شیطون بودی...از این دختر کوچولوها که از شیطونی چشاشون یهو برق می زنه مثه کارتونا
راستی اینجا چقدر همه چی مهربانانست!

خوبه دیگه! من وبلاگای خشنو دوس ندارم!!

pwinner دوشنبه 19 بهمن 1388 ساعت 12:36 http://bitsy.me/3e

بزرگترین سایت پیش بینی مسابقات ورزشی همراه با جوایز میلیونی بدون قرعه کشی
پرداخت جوایز از طریق بانک های عضو شتاب انجام می شود لطفا هنگام ثبت نام در محل نام معرف بنویسید
Paniz joon
www.pwinner.com

barandeye parsi bozorgtarin site pish bini mosabeghate varzeshi hamrah ba javayeze milioonibedoone ghore keshi
javayez az tarighe tamamiye bankhaye ozve shetab pardakht migardad.
lotfan dar hengam sabte nam dar mahale name moaref benevisid paniz joon

می می دوشنبه 19 بهمن 1388 ساعت 12:46

ممویی چه خواب عمیقی دیدی؟ توی خواب نذر کردی؟
فکر کنم باید ادا کنی نذرتو
قبول باشه خانومیییی
سلامتی تو مهمترین چیزیه که خدا بهت داده
همشه سرشار از حسای خوب و زندگی باشی

قربونت برم می می جونم! آره۱ باید اداش کنم! تا آخر عمرم!

سحربانو دوشنبه 19 بهمن 1388 ساعت 14:50 http://samo86.blogsky.com

ایشالا که خیره عزیزم:)
بالایی رو میگم:)

ممنونم ...ایشالا...


می دونستم خخیلی شرور بودی.
من سرگذشتم خیلی داغونه...چون از حد شرارت گذشته بود. یک دو سه سالی هست عاقل شدم..
شاید بنویسم.

راستی چرا بعضی از پستات جای کامنت نداره... آدم دلش می خواد یه چیزی بگه میبینه در بسته است.
می خواستم بگم توپست بالاچرا در کمد باز شد؟ یا باز بود؟ یا نذرت چی بود؟ و حالا می خوای انجام بدی؟

نذرمو که نمی تونم بگم!!
بله! باید انجامش بدم! در کمدم باز شده بود.شاید اول صبی کسی از توش چیزی برداشته بود.

گوش مروارید سه‌شنبه 20 بهمن 1388 ساعت 07:51

ان شالله که خیره خوابت
نذرو هم ادا کن........
ولی به جان خودم چه خواب وحشتناکی دیدی من وقتی شبا شام زیاد بخورم خوابا ی درهم برهم می بینم

پس ارواح در اداره جات هم هستند
من فکر کردم فقط توی خونه های متروکه میرن و میان...
نترسیدی؟ بابا من اعصاب ندارم. ببینمشون می ترسم.

نه ! نترسیدم!!

گیتی سه‌شنبه 20 بهمن 1388 ساعت 20:09

خیره خوابت گلم... تازه شم خواب زن چپه.نمی دونستی؟
می گمااااا این بازیه رو تازه خوندم عجب سرتقی بودی آتیش پاره... حالا تا دلت بخواد من یبس بودم. فرصت شد می نویسم حالا. مرسی از دعوتت جیگر

آره دیگه گیتیک جونم!‌ما خیلی سرتق بودیم!

مجی چهارشنبه 21 بهمن 1388 ساعت 10:35

قربونت برم چرا دلت شکسته اگه کاری از دستم بر میاد بگو.
دعا رو ازت دریغ نمی کنم

شاپرک چهارشنبه 21 بهمن 1388 ساعت 11:28

چرا ممویی؟؟؟

گوش مروارید چهارشنبه 21 بهمن 1388 ساعت 12:05

چرا مموجون نا خوش احوالی ننه؟
کی اذیتت کرده؟
نکنه مال آب وهوای اونجاست

فک کنم خواهر!! دیگه نیستم!‌خوب خوبم!

افسون شده چهارشنبه 21 بهمن 1388 ساعت 14:48 http://afsoonshodeh.persianblog.ir

ایشالا که خوابت خیره
چرا ناراحتی ممو جون، چند وقته انگار حوصله نداری؟

نه دیگه! حوصله م اومد سرجاش...

بانو چهارشنبه 21 بهمن 1388 ساعت 17:40

چرا گریه عزیزممممممممممممم

:))))) همینطوری...

اینقدر از نوشته هات لذت بردم که تصمیم گرفتم لینکت کنم . امیدوارم دوست خوبی برات باشم و بیشتر اینورا سر بزنم. روی پست آخرت نمیشه نظر گذاشت نه؟ امیدوارم زود زود حالت بهتر بشه و دلت واشه خواهر جان !

ممنونم عزیزم...خوشحالم کردی...

من چهارشنبه 21 بهمن 1388 ساعت 23:34 http://www.arrazz.blogfa.com

:))))

عسل اشیانه عشق پنج‌شنبه 22 بهمن 1388 ساعت 13:24

واااااااای ممو مردم از خنده... جه بچه شیطونی بودی.. گیر خودم میوفتادی گوش ات رو میپیچوندم

عمرنگ!! من بلاتر ازین حرفا بودم.... :))))

نیکابان پنج‌شنبه 22 بهمن 1388 ساعت 15:32 http://nikaban.blogfa.com/

سلام-به وبلاگ من و طلا و زیبا و.... همه گربه ها خوش اومدی!
راستش من شمالی م و بچه گی هام پر از عطربرنج و بهارنارنجه!!!...
یه تفاهم دیگه هم داریم من هم نوه اول دو تا خانواده بودم... با اینکه به من افتخار میکنن!!!!!!! ولی من هیچ شباهتی به ارزو ها شون نداره
ولی متاسفانه هیچ وقت شر و شیطون نبودم!! بچه گی هام پر از سکوت و ارامشه!.. خیلی حیف شدم!... نه؟؟؟؟؟

نه!‌بالاخره هرکسی کودکی داره!! مال من پر ماجرا بوده دیگه!!

مطبخ رویا یکشنبه 25 بهمن 1388 ساعت 21:43 http://liliangol.blogfa.com/

سلام دوست عزیزم ....خوبی ؟؟؟سرحالید ؟؟؟

اره رویا جان! ممنونم...

کلوچه خانوم دوشنبه 26 بهمن 1388 ساعت 00:34

عطری جون باز رفتی و فکر دل مارو نکردی

قربونت برم من! چشم! فکر دل تورم می کنم...

مطبخ ژاله خانوم دوشنبه 26 بهمن 1388 ساعت 23:18 http://matbakh64.blogfa.com/

:)))

گلابتون چهارشنبه 28 بهمن 1388 ساعت 14:16 http://golabi-golabatoon.persianblog.ir/

خیلی از دستت خندیدم ! چقدر تو شر بودی بچه!!!

از شر یه چیزی انورتر....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.