عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

لبیک...

اللهم لبیک،لبیک،لاشریک لک لبیک،ان الحمد،والنعمت...

تلویزینو داره مکه رو نشون می ده...نمی دونم چرا یه هو اشک به چشمام هجوم می آره...سینه م تنگ می شه...انگاری خدا همونجاهاس و چقدر به زمین نزدیکه!...یه حس قوی می شینه تو تمام سلولهای تنم...

دوربین که می ره روی زائرایی که با لباس سفید احرام و موهای تٌنٌک دارن ذکر می گن، یه قطره اشک بازیگوش خونه تنگش رو رها می کنه و رو مسیر همیشگیش سر می خوره و تالاپی می افته روی لباسم...سر راهش  از لبهام هم عبور کرده...چقدر شور مزه س!

می گن اشکایی که از روی احساسات غلیظ جاری بشن،مزه شون با اشکایی که "اشک سوسماری" باشه و الکی بیاد پایین، فرق می کن! به اینا می گن "اشک احساساتی" نه سوسماری!

خدایا مزه اشک من این دفه با دفه های قبل فرق می کرد...می فهمی منو؟هستی اون بالا یا باید بازم در بزنم؟گوشت با منه؟خوابی؟آره؟...می خوام نفس بکشمت...

می خوام...

پینوش:خوب خوب! می بینم که کلهم وبلاگا تعطیلن و همه رفتن ددر!خوش بذگره و عید همگی مبارک!

پینوش 2:این برف 5 شنبه هم چه منظره ای برای باشگاه ما ساخت!!کلی کیفور شدم اون بالا!!

پینوش در پاسخ خواننده محترم:بنویس برادر! بنویس که این از ریختن خون اون بوزینه حلالتره! می خوای تو فیس بوک و اورکات و ویز و بدو بدو و نت لاگ و گودریدز و هرجای دیگه که میلت کشید بنویس!اما سر جدت حق کپی رایتو حفظ کن!