عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

دختر تاجروشیر...

قبلترا،اون موقعی که 12 ،13 سالم بود و با کله ، می رفتم خونه حاج خانوم(مادربزگم) تا دور از چش همه بپرم رو تخت عمه مری و کتاب کودک رو باز کنم و برای هزارمین بار  قصه هاشو بخونم،چقدر به معجزه عشق ایمان داشتم. 

وقتی قصه ها و افسانه ها رو می خوندم،فک می کردم همه چی رو می شه با عشق حل کرد... 

دختر تاجر و شیر،تنها افسانه ای نبود که باهاش غرق عشق بشم و روزای طلایی رو واسه خودم تصور کنم.

برام به هیچ وجه عجیب نبود که دختر تاجر به دنبال شوهرش که به خاطر طلسم به یه کبوتر تبدیل شده بود،7 سال روی زمین دوید و خم به آبرو نیاورد.یا وختی که گمش کرد،و از ماه و ستاره جای شوهرشو پرسید و دید شوهرش دوباره طلسم شده و با زن جادوگر ریخته روهم ،اصلن رو ترش نکرد!

راحت می تونستم تصور کنم که بهای عشق دختر تاجر 10 سال زجر کشیدن و دنبال شاهزاده شیر رفتنه تا بالاخره طلسم شکسته شه و تبدیل به آدمیزاد بشه.

اون روزا من عاشق عشق دختر تاجر بودم.نمی دونستم که تو دنیای امروز،مردا قدر محبتو و فداکاری زنها رو نمی فهمن و تازه با کلی ادعا و چک و چونه کج و کوله می گن:کردی که کردی!وظیفه ت بوده!

نمی دونستم دنیای آدم بزرگایی که یه زمانی من تب و تاب رسیدن بهشونو داشتم،اینقدر مات و بی رنگ و زمخته!!

خداحافظ دختر تاجر...خداحافظ شاهزاده شیر...

خداحافظ افسانه های شرقی من...خداحافظ رویاهای طلایی و شیرین نوجوونی من...خداحافظ دریای آرامش خیال من...خداحافظ....

                           

پینوش:نه با ابو مشکل دارم نه با هیچ کس دیگه! اینو کلی نوشتم!

نظرات 25 + ارسال نظر

وای چقدر صدفا قشنگ بودن...
ولی به نظرم زندگی خیلی شبیه قصه هاست...

همیشه مثل قصه ها توش چند تا آدم بدجنس و چند تا آدم خوب هستند...
آخرش هم آدم بدجنسا به سزای عملشون میرسن.

درسته عزیزم!
آره خودم رنگ کردم...حالا می گم واسه چی!

شاپرک شنبه 28 آذر 1388 ساعت 11:59 http://www.iloveyou37.persianblog.ir

چه جالب . منم وقتی تو سن نوجوونی بودم این جور کتابا رو میخوندم و همش فکر میکردم مردا همیشه و همیشه عاشق خانومان و تحت هیچ شرایطی اذیتشون نمیکنن اما حالا میفهمم که اصلا و ابدا اینطوری نیست و تازه یه جورایی هم داره عکس قضیه رواج پیدا میکنه

اوهوممممممممم!

ماتیلدا شنبه 28 آذر 1388 ساعت 12:06 http://midnight-o.blogsky.com

من هنوزم این قصه ها رو میخونم که غرق بشم تو دنیایی که همیشه خوبی برنده میشه....

ایشالا عزیزم...

آنامونیکا شنبه 28 آذر 1388 ساعت 12:36 http://www.anamonika.persianblog.ir

من مطمئنم ابو قدر تورو خیلی خوب میدونه
ما ادما عادت داریم همیشه از اینده بترسیمو تو گذشته ها سیر کنیم ...به امید روزی که بتونیم این تفکرو عوض کنیم

دقیقن! به امید آن روز!

سحربانو شنبه 28 آذر 1388 ساعت 13:23 http://samo86.blogsky.com

خیلی از چیزا هست که وقتی کوچیلی خیلی قشنگن ولی بعد که بزرگ میشی میبینی نه همه چی اون جوری که فکر می کردی نیست.

دقیقن!!

مانا شنبه 28 آذر 1388 ساعت 14:12 http://darlingnaz.blogfa.com/

سلام -
خیلیییی قشنگ نوشتی
من با اجازه لینکت کردم

خواهش می کنم عزیز!

لیندا شنبه 28 آذر 1388 ساعت 14:30

آی راست گفتی . حرف دل منو زدی ..
منم نه با فریبرز مشکل دارم نه با هیچ کس دیگه . کلی گفتم اینو

منم کلی گفته بیدم!!

مجی شنبه 28 آذر 1388 ساعت 14:31

حالا که کریسمس نزدیکه
حضرت مسیح: کودک بمانیم تا رستگار شویم.

ای رستگاری....!!

می می شنبه 28 آذر 1388 ساعت 14:46

راست بگو ممویی؟ اعتراف کن بگو ببینم چی شده
اگه بدخواه مدخواه داری بگوها
خداییش میزنم نصفش می کنم.
دنیای رویاهای منم خیلی خیلی فرق میکردم با دنیای بزرگیم. ولی من خیلی زود زود فهمیدم که رویاهام فقط رویا بودن

اوهوم....متاسفانه!

خورشید شنبه 28 آذر 1388 ساعت 14:57

سلام خانم
خوبی
واقعاْ‌راست گفتی حرف دل من که هیچی خاندانم زدی ای ول دوست جونم

گلبونت برم من!

بانو (حروفچین ...) شنبه 28 آذر 1388 ساعت 15:19

دنیای بزرگا واقعا بی رنگه.. الان که فکر می کنم کودکیام با اینکه خیلی قدیم بوده و الان دیگه نخ نما شده.. اما باز هم سبزی درختا و قرمزی لباس عروسکم هنوز جون داره و رنگش براقه..
این کتابه چقدر قدیمی بوده...

خیلی قدیمیه! اتیغه س!زیر خاکی...زیر خاکیه!

آریا یکشنبه 29 آذر 1388 ساعت 09:38 http://www.chocolateboss.blogspot.com

سلام خوبی؟خوبم
خانم عطر برنج یه گلایه دارم
دوستان مثل من براتون دونه برنج گذاشتن پاسخ همه را دادین ولی دونه برنج من بی پاسخ بود؟
البته متشکرم از اینکه لینکم کردین ولی کاش یه پاسخکی هم بهم می دادین
بازم منتظر حضورتون در وبلاگم هستم حتما بیاین:
http://www.chocolateboss.blogspot.com

هرجا که حس کنم جواب داره حتمن جواب می دم!خیالتون تخت!
اینم پاسخ!! خوبه؟؟

مریسام یکشنبه 29 آذر 1388 ساعت 11:54

خدا رحمتشون کنه

:(((((((
به حق پیوست...

بانو ( حروفچین...) یکشنبه 29 آذر 1388 ساعت 14:26

منظورت م/ ن/ ت/ظر/یه؟؟؟..

اوهوم....

بهاره یکشنبه 29 آذر 1388 ساعت 16:45 http://rouzmaregiha.blogsky.com

یکی از فوائد بچگی اینه که تو همه چیز را زیبا و کامل میدونی و باورشون داری... ایمان داری که همه دوستت دارند... ایمان داری که عشق هست... باورت میشه که میشه عاشق دختر شاه پریون شد و یا میشه منتظر شاهزاده با اسب سفید موند... ای لعنت به این عقل که هرچی بیشتر میرسه و پخته تر میشه گند میزنه به هرچی حس و حال خوب و زیباست و چنان بلایی را سر آدم درمیاره که آدم مجبور میشه به تمام باورهای قدمیش زهرخند بزنه و از خودش در عجب بمونه که چطور اینهمه خوبی و زیبایی رو باور داشته!
ولی راستش و بخوای ممویی... من هنوزم سر حرف خودم هستم... عشق و زیبایی و محبت هست و وجود داره... حالا ممکنه خبری از دختر شاه پریون و شاهزاده سوار بر اسب سفید نباشه... ولی به هر حال حست دوست داشتن تو رگهای بعضی از آدما جاریند و به زندگی خودشون ادامه میدن

درسته دوس جونم!
آدم هرچی بیشتر پیش می ره آلوده این دنیا و زندگی می شه!

[ بدون نام ] یکشنبه 29 آذر 1388 ساعت 18:24

من که صدفا رو ندیدممممممممتازه دخترای این دوره زمونه هم مثه دختر تاجز نیستن فکر کنن اگه شاهزاده شیر رو با یه جادوگر ببینن چیکار میکنن خشتک شاهزاده رو سرش فوکل میشه اونوقت میشه شاهزاده خشتک به سر!

خدا بگم چی کارت نکنه!! مردم از خنده!! :)))))

آریا یکشنبه 29 آذر 1388 ساعت 22:19 http://www.chocolateboss.blogspot.com

سلام
چرا انقدر زود ناراحت شدین؟
ببخشید اگر ناراحتتون کردم
لینک من رو حذف کردین؟
دلیل خواستی داره؟

http://www.chocolateboss.blogspot.com

نه والا! من لینک شمارو حذف نکردم!
آپ کنید می آد بالا و بولد می شه! تو گوگل ریدره!

ناجی دوشنبه 30 آذر 1388 ساعت 00:36 http://1naji.blogfa.com/

تسلیت.گمار هم به روز است با "به روح حسینعلی صلوات بفرستیم یا نه؟"

بلوط دوشنبه 30 آذر 1388 ساعت 12:36

منم قدیما عاشق قصه های پریان بودم.
یادش به خیر...
برای منم خیلی سخته وقتی می بینم همه ی اون قصه ها فقط مثل خواب و رویا بوده.
ممویی جونم ، قول میدم همیشه بهت سر بزنم و نوشته هاتو بخونم
ممنون از لطفت عزیزم

زود زود بیا بلوط! دلم خیلی برات تنگ میشه! :(((((

بانو (حروچین... ) دوشنبه 30 آذر 1388 ساعت 15:03

چی شد؟؟؟...
حالا چرا بوق می زنی... تو سرما بشین خونت...

آخه حال می ده!

[ بدون نام ] دوشنبه 30 آذر 1388 ساعت 16:57

محفل آریائی تان طلائی
دلهایتان دریائی
شادیهایتان یلدائی
مبارک باد این شب اهورائی

سپیده دوشنبه 30 آذر 1388 ساعت 16:59 http://sepideh0.persianblog.ir/

محفل آریائی تان طلائی
دلهایتان دریائی
شادیهایتان یلدائی
مبارک باد این شب اهورائی

javad دوشنبه 30 آذر 1388 ساعت 17:37 http://ultralink.orq.ir/

با سلام دوست عزیز وبلاگ قشنگ و پر محتوایی داری تبادل لینک میکنم منو با نام ..::Iranian Shoping & Fun::.. وبا لینک www.mj-shop.ir لینک کنید برای ثبت لینک خود به این آدرس مراجعه کنید
http://mj-shop.ir/feedback.html
********
به فکر سلامتی قد و فرزندان خود باشید افزایش قد 100% تضمینی
http://www.mj-shop.ir/modules.php?name=Products&op=details&iid=2
********
فیلم زیبای اره 1تا 6 برای سفارش با شماره 09329638694 تماس بگیرید



بزرگترین لینک باکس ایرانی
شما دوستان عزیز با گذاشتن کد لینک باکس در وبلاگ خود به طور چشم گیری بازدیدهای خود را زیاد کنید اگر می خواهید در دنیای اینترنت ماندنی باشید باید تبلیغات کنید
ما به شما ultralink را معرفی میکنیم
بعد از گذاشتن کد لینک باکس در قالب وبلاگ خود لینک خود را ارسال کنید بهد از برسی لینک شما در باکس ثبت می شود
آدرس باکس http://ultralink.orq.ir
منتظر حضور گرم شما عزیزان هستیم

ونوسی دوشنبه 30 آذر 1388 ساعت 18:37

اوننظر بی اسم مال منه طبق معمول!

مرسی عزیزم!

آریا سه‌شنبه 1 دی 1388 ساعت 00:27 http://www.chocolateboss.blogspot.com

سلام عزیز
شرمنده ام من دارم مهندسی کامپیوتر میخونم
این رو گفتم که فکر نکنین بی سوادم ولی واقعا اطلاعات اینترنتیم کمه
من هر شب آپ می کنم
اگر امکان داره راجب گوگل ریدر و مکانی که لینک وبلاگ من قرار داره توضیح بدین
ببخشیدا ولی از بچگی گفتن بهم اگه نمی دونی بپرس
ممنوم
راستی به وبلاگم سر میزنی؟

می آم بهتون می گم!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.