عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

حق!!

همین الان این مردک با یکی از کارمندا دعواش شد!فقط فش به همدیگه ندادن! اعصاب منم متشنج کردن...

ولی حق با دختره س!چون می خواد شنبه بره مرخصی این یارو نمی زاره! 

طفلی می خواد بعد ساعت کاری بره کلاس،باید ازین مردک اجازه بگیره! انگار این یارو وکیل وصی جد و آباد و زندگی شخصی مردم هم هس:

کلاس برو...کلاس نرو...باید تا فلان ساعت بمونی...برام ماست بیار...دوغ می خوام...در توالتو برام ببند...این پشه هه رو بٌکٌش...لا ال...الی ال... بیا سر*پام بگیر!!

ببینم مگه هرکی کار می کنه،باید همه چیزو قربونی کنه؟ مگه یه کارمند حق زندگی نداره؟این چندر غاز مگه چیه که اینا حیا نمی کنن و به خاطرش دادنش دس به هر گندی می زنن و مردمو خورد می کنن؟هاین؟

بعضی وختا قید همه چیو می زنم و دلم می خواد بست بشینم تو خونه و دیگه هرگز کار نکنم!اما...

جیغ نوش:اینجاس که نفرین دلم آدمو خنک می کنه!یه مشتم باید کوبید تو سینه تا این نفرینه خوب خوب تو یقه طرف جا بیفته و از لابه لای دنده هاش رد شه برسه به مغز قلبش!

روز بعد نوش:یه خواننده محترم سوال کرده بود که این شعر بالای وبلاگ از کیه؟خوب معلومه از خودمه دیگه! والا کی می آد واسه وبلاگ یکی دیگه شعر بگه؟؟