عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

Message in a Bottle

این فیلم رو ممکنه خیلیها دیده باشن.اما واقعا دو یا سه بار دیدنش،خالی از لطف نیست.

این فیلم به کارگردانی لوییس ماندوکی محصول سال 1999 هالیووده که با اقتباس از کتابی نوشته نیکلاس اسپارکس که به همین نامه ،ساخته شده.

هنرمندی کوین کاستنر و رابین رایت و پل نیومن این فیلم رو خیلی دوست داشتنی و خیال انگیز کرده...

داستان در مورد یک محقق زنه .اون یه روز کنار دریا یه بطری پیدا می کنه که نامه عاشقانه ای توش گذاشته شده.روزهای بعدی هم بطری های مشابهی رو پیدا می کنه و بعد تصمیم می گیره که صاحب این نامه های عاشقانه رو پیدا کنه...

بعد انتهای این سر نخ به مردی ختم می شه که می شه عشق این زن..

این فیلم رو خیلی دوست داشتم به این دلیل که بی نهایت زیبا و شیرین بود و بهت یادآوری می کنه که تا شقایق هست زندگی باید کرد...

میهمانی ماه...

خوب بالاخره این مهمونی ما هم برگزار شد و به خوبی و خوشی و یک دنیا خنده گذشت...

این مهمونها برام خیلی عزیز بودن...چون هم من خیلی دلم می خواست دعوتشون کنم و هم اونها مشتاق بودن...

انرژیشون مثبت بود و به همه چیز به دور از بغض و حسادت نگاه می کردن...هیچ کینه و خصومتی تو نگاهشون نبود...

منم براشون سنگ تموم گذاشتم! از غذا گرفته تا دسر و چای مخصوص!

از دستپختم،از سلیقه م تعریف کردن...از چیدمان وسایلم ،دنجی خونه م  و کوه بلندی که منظره زیباش رو از تو پنجره آشپزخونه  به رخ می کشه...

خیلی زود اومدن و خیلی دیر رفتن! تا 7 شب هم نشستن...

چقدر خوبه وقتی یکی همیشه صاحب سلیقه ست و همیشه برای دیگرون مثال زدنیه،بهت انرژی مثبت بده و ازت تعریف کنه...

چقدر خوبه آدم همیشه مثبت باشه و حسادت رو کنار بگذاره و با دید پاک و بی آلایش به اطرافیانش و متعلقاتشون نگاه کنه...

چشمش دنبال این و اون نباشه که یکی چی کار می کنه تا اونم بره همون کار رو بکنه! بی کینه باشه!حسرت رو کنار بگذاره و سعی کنه قانع باشه!اگر وسیله ای رو می بینه که زیباست،تعریف نمی کنه،نگاهش رو عوض کنه!

نگاه حسود خیلی واضحه! من به شخصه بلافاصله متوجه می شم...وقتی یکی از حسادت رنگ نگاهش عوض می شه رو حس می کنم ...

و بر عکس کسی،که نگاه پاکی داره رو تشخیص می دم...

تو این روزها که پر شده از نگاههای حسرتبار،داشتن همچین آدمهایی کنارت غنیمته!

و من قدرشون رو خیلی خوب می دونم...خیلی خوب...

درون و بیرون...

نفسم را حبس می کنم...

چشمهایم را می بندم...

خودم را به هوای بهاری بهمن می سپارم...

و تعجب می کنم از این همه گرم شدن و مهربان شدن ناگهانی زمین...

چه خوب است که دو ماه فقط حال و هوای عید باشد و بس...

چه خوب است که امسال بهارمان 4 ماهه شده...

دلم یک اتفاق خوب می خواهد...

دلم شاخه ای سبز می خواهد با شکوفه ای سفید که روی آن برقصد و برای فرو ریختن بی تابی کند..

وای که دلم چه چیزها که نمی خواهد!

چه حرفها که در خودش انباشته ندارد...

و این روزها انتظاری را انتظار می کشم که پایانش جاده پیچ در پیچ بی انتهایی ست و تا خود صبح بهار ادامه دارد و می دانم که انتهایش در ابرهای سفید و خاکستری ست...

عکدمی گوگوت!

شور و هیجان صحنه دیشب عکدمی منو گرفته هنوز!

این دفعه عکدمی!! خیلی پر شور تر از قبله...چون هم شرکت کننده هاش کم سنترن هم جوگیر و عشق خوانندگی...

به نظرتون کدوم اول می شن؟

منکه می گم روش*نا یا ند*ا یا امیر *حسین!این 3 تا باید برن بالا...

ازون شهر*زاد خانوم حسود!! هیچ خوشم نمی یاد...همه ش می پرید وسط شعر ارمیای طفلی...ار*میا به خاطر حجابش خیلی گوشه گیر و خجالتیه و نمی تونه صداش رو مثل او شهرزاد و روشنا و ندا بندازه سرش رو صحنه! و گرنه طفلی خیلی حنجره قشنگی داره و مثل شکیلا می خونه...

بین پسرا امسال یکی امیر حسین گوشواره ای خیلی خوبه و یکی هم اون شیرازیه که می گه عشقم جلوم بود و عشقش خودش رو با آرایش کشته بود!

اون ترکه و لره هم که سوژه ن!! فکر کنم خلعت* بری آوردتشون فقط برای شیرین شدن برنامه...خیلی با مزه و ساده بودن...امی*ر می گفت:نه اینکه انگلیسی بلد نباشیم ها! واقعا بلد نیستیم...

مجی*دم که خجسته!! وقتی می خونه خودش با خودش حال می کنه!

اما خداییش دلم برای کی*ان خیلی می سوزه...اولش خیلی خوب بود اما تو دوره های بعدی استرس بیچاره ش کرده...جو صحنه صداش رو می لرزونه و خراب می کنه...حس می کنم آدم تنهاییه و نمی تونه به استرسش غلبه کنه...

شاهی*ن هم که به قول خودش گفت : آقای خلعت*بری همچین ازون بالا نگامون کرد که گفتم باید ماستامونو کیسه کنیم...آخه قربونت برم وقتی قراره ماستتو کیسه کنی چرا پا شدی اومدی عکدمی گوگوت؟می زاشتی یه مشتاق و با استعداد دیگه بیاد!

آدر*یان بیچاره هم که ماله کش کیان بود...هر چی اون خراب می کرد،این ماست مالیش می کرد.

دلس*ا و هل*ن هم که خانوم! من از شخصیت دلسا خیلی خوشم می یاد :بی ریا و ساده...

هلن تو تک خونیهاش افتضاح بود اما رو صحنه خیلی خوب شد...صدای دلسا گرفت اما اون با صدای تیزش ادامه داد.

حس می کنم هر کدومشون که اونور به دنیا اومدن و بزرگ شدن،آدمهای ساده تر و با فرهنگتری هستن که تو کار تیمی موفقترن!

خلاصه اینکه اعضای عکدمی امسال بیشتر از اونچه که استعداد داشته باشن،مشتاقن!

حالا شما به کدومشون رای می دین؟؟فکر می کنین کدومشون لیاقتشون بیشتره؟

نوشابه...

چقدر جوان شده بودی پدربزرگ...

در خوابم اما چیزی در چهره ات شکسته بود...

لباس سیاه به تن داشتی...

آمدی سر میز شام و نوشابه ای را برداشتی تا آن را در لیوان خالی کنی،نتوانستی!

نوشابه قطره قره می آمد و تو غمگین بودی...

دلم لرزید...ترسیدم...دستم را سمتت دراز کردم تا بگیرمت اما تو مانند شبحی در آسمان محو شدی...

از خواب پریدم!

صدای اذان صبح امروز،گوشهایم را پر کرده بود...

بعد یادم آمد که امروز 5 شنبه است و تو چشم انتظاری و آنوقت یک دنیا دلم برایت تنگ شد...

خواب نوشت: هر دوست عزیزی که امروز از اینجا رد می شه،اگر دوست داشت،لطف کنه و برای پدربزرگ یه فاتحه بخونه...ممنون!


باران...

از کسی که سالهاست با منه و هرگز از غرغرهای گاه و بیگاه من خم به ابرو نیاورده...

از کسی که واقعا برام دوست بوده و از حواشی آزاردهنده این روزها به دور بوده و خالصانه دوستیشو تو طبق اخلاص گذاشته و هرگز من ازش صدای بلند نشنیدم و آزاری ندیدم و همیشه تو سختیها مثل یه خواهر بزرگتر به دادم رسیده...

یه فرشته کوچولو به دنیا اومد...

فرشته ای که به لطافت بارانه و به پاکی آسمان...

فرشته ای که وقتی دیروز صداش رو شنیدم،دلم غنج زد...

قدمش همیشه مبارک باشه...

بالاخره باران کوچولو  بارید...



طلاق* غیابی

یعنی واقعا" مملکته داریم؟

اگه یه دختر عقد کرده بخواد طلاق غیابی از همسری که 6 ماهه ترکش کرده و رفته اونور آب،بگیره،چقدر باید بدوئه!! اگه وکیل نداشته باشه،کلاهش پس معرکه ست!

استهشاد باید جمع کنه! سازشنامه پر کنه! وکالت بگیره...وکالت بده! هدایا رو بگردونه! پزشکی قانونی بره...تازه این در حالتیه که دو طرف راضین و می خوان که طلاق جاری بشه...

اگه دست مادر پسر بیافته که وای به حال همه شون...تا 2 سال باید تو این دادگاهها بدوئه تا از مردی طلاق بگیره که با رضایت ترکش کرده...

حالا یارو اونور آب پاش رو انداخته رو پاش و داره حالشو می بره و این طفلی اینور آب باید بدو بدو کنه تا بخواد بی وفایی شوهرش رو جبران کنه!

تازه این طلاق 2 نوع داره: خلعی و رجعی!

رجعی بعد از سه ماه باطله! یعنی اگه رجعی باشه این همه بدو بدو باد هواست....

تو رو خدا یه قانونی پیدا کنید که به نفع زنها باشه تو اینجا...

چی؟مهریه؟آخه کی داده کی گرفته؟اگرم داده باشن ماهی یه سکه!اونم قسط بندی!تازه بعضیا لج می کنن و می رن زندان تا همونم ندن!!

یعنی خداییش ما دلمون به چی اینجا خوش باشه؟به قانونهاش؟به حقوق* زنان؟

پینوشت: فکرای بد نکنید! یه موردی برای یکی پیش اومد که حسابی همه مون شاخ در آوردیم!


بوی کاغذ رنگی

وووووووووووویییییییییییی!هنوز بهمن نیومده،بوی اسفند و عید می آد!

هوا باز یه جوری شده که دل آدم قیلی ویلی می ره!

یه جور دلهره افتاده به جونم که نمی دونم منبعش از کجاست!یه جور جوشش خاصه...

دلشوره نیستا! یه چیز دیگه ست...یه چیزی مثل سر اومدن یه حس بد و آغاز یه حس خوب!

خدا آخر و عاقبت منو با این حسها و دلهره ها و کار سنگین و خوابهایی که می بینم،به خیر بگذرونه!

یک خبر داغ از نوع کتابی: رمان نصیب سیمین شیردل به چاپ دوم رسید و تو روزنامه همشهری مورخ 28 دی ماه 91 ،در مورد پرفروش بودنش نوشتند...به هر کی که کتابخون هست،توصیه می کنم بخره چون هرگز پشیمون نمی شه...