عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

من و آقامون اینا و فندقمون

مژی جان را می شناسم...خیلی وقت است!

لینک وبلاگش در وبلاگ پر طرفدار ویولت بود ان وقتها اگر اشتباه نکرده باشم...

مزاحم زیاد داشت وبلاگش!

درکش می کنم!

برخی اوقات خیلی عصبانی میشود از دستشان! حق هم دارد...

اما خب این اواخر سر یک موضوعی از من رنجید...

من حس کردم بیش از حد حساس است که سر موضوعی به آن کوچکی از من رنجیده!

اما خب هر کسی یکجور است دیگر...

چه می شود کرد؟

عکسهای پسرش را دیده ام...برای خودش مردی ست ماشالا...

خدا این خانواده فندقی را حفظ کند در پناه خودش ان شا الله...

اطلسی

نمی دانم  وبلاگ اطلسی را از کجا پیدا کردم؟

یادم نیست! اما یک مدت با او همراه بودم و بعد دیگر نخواندمش...

نمی دانم چرا؟

شاید چون دیگر درکش نکردم و متوجه نوشته هایش نشدم...

شاید چون من در وادیهایی که او هست، نیستم...

چیزهایی که برای من مهم است برای او نیست و بالعکس!

شاید سال پیش، سر شادی مردم برای رئیس جمهور جدید،وقتی که باردار بودم و حساس و زودرنج،از کامنتش خوشم نیامد و دیگر ندیدمش اینورها! اما چرا یکبار دیگر هم آمد...دمش گرم!

 این را اعتراف می کنم که هنوز به یادش هستم و وقتی در فیس بوق ادش کردم،باورم نمی شد به آن زیبایی باشد و آنقدر به همسرش بیاید!

خب اطلسی جان! قصد رنجاندنت را نداشتم و ندارم هرگز...

از همینجا می گویم درورد بر تو...دوست قدیمی...

یک جنبش تند!

سلام من رو از زیر خروارها گرد و خاک وبلاگی بپذیرید!

انقدر اینجا ننوشتم و نیومدم که پاک یادم رفته چه خبر بوده و کلا من چه جوری می نوشتم ؟

از حرکت یکی از دوستان وبلاگی خیلی خوشم اومد...اونم نوشتن پست برای هر کدوم از لینکیها بود...

گفتم منم یه کم ازش الهام بگیرم و این انقلاب رو برپا کنم تا وبلاگم متحول بشه و از حالت کلیشه و عکس و اینا در بیاد...

از اول تا سیزده فروردین یعنی روز سیزده به در، درباره سیزده تا از وبلاگیهایی که اینجا لینکن می نویسم.

نظر شخصیم رو در موردشون می گم و اینکه چی از وبلاگشون گرفتم،خوشم اومده یا نه،یا حالا هرچی...

ممکنه در مورد بعضیها ننویسم...

دلخور نشید از من!

چون ترتیب خاصی داره و نمی خوام پارتی بازی کنم...

نظر شخصیمه و اصلا قصدم رنجوندن یا کوبوندن و بالا بردن کسی نیست...به هیچ وجه!!!

ایام عید رو نیستم اما می نویسم و میذارم رو اتومات تا آپ بشه...

گفتم همینجا اطلاع رسانی کنم که اگه وقت نکردم بیام ،خبر داده باشم بهتون...

روزگار اسفندیتون بخیر و خوشی...

خونه تکونیهاتون مستدام!

عجیب است...

چند روز پیش در مورد وبلاگنویسی مطلب خواندم...برایم عجیب بود!

نوشته بود:وبلاگ جای خوبیست...می توانی خودت را بپوشانی و نقد شوی...

وبلاگ جای خوبی هست !قبول دارم اما نه برای نقد شدن...

وقتی همه چیز را بر ملا می کنی،اشتباهت می گیرند...قضاوتت می کنند و مسخره می شوی!

بعد مجبور می شوی سانسور کنی خودت را!

دیگر چیزی ننویسی...

دوست نداری عده ای ناشناس که معلوم نیست از کجا تو را پیدا کرده اند،برایت راهکار ارائه بدهند...

دوست نداری به تو امر و نهی کنند .

نمی خواهی از زندگیت بدانند.

ندانند بهتر است از اینکه بدانند و با خودشان مقایسه کنند و آنوقت ...

وبلاگ چیز عجیبی ست.هم می ترساندت و هم تو را جذب می کند ...تحریکت می کند بنویسی و خواننده داشته باشی.

ترس برای آنکه در موردت فکرهای ناجور به ذهن کسی خطور نکند و جذب برای آنکه نوشتن آرامش می آورد به ذهن!

نمی دانم این چه رازی ست اما هر چه که هست،وبلاگنویسی معتادت می کند...

پایبند می کند!

وابستگی می اورد تا بنویسی و بنویسی...

حتی اگر خوانده نشوی و روزی بخواهی تمام خاطراتت را حذف کنی با یک دکمه!

پینوشت:این پست کلی بود! سوتفاهم نشه و بد برداشت نشه...فقط در مورد وبلاگنویسی و وبلاگنویسان بود و بس!در مورد خودم اصلا نبود...یه نظریه کلی بود که نوشتمش تا همه بخونن.همین...


پیشنهاد جانانه بدهید خوانندگان عزیز...

سلام و صبح بخیر...

خوش می گذره؟روزهای شهریوری بوی پاییز می دن...نه؟

هوا یه جوری خنک شده انگار...تابستون هم داره نفسهای آخرش رو می کشه...

حیف که خیلی زود تموم شد این تابستون..

برای من که تابستون بسیار بسیار شلوغ و صد البته دلپذیری بود اصلا متوجه نشدم چطور اومد و الان چطوری داره می ره...

امیدوارم که برای شما هم همینطور بوده باشه...

امروز از این رو نوشتم که ازتون یه کمک کوچک بخوام..

این همه من به شماها حسهای خوب دادم حالا شما پا پیش بذارید...مگه چی می شه؟

ازتون می خوام برام تو کامنتهای همین پست هر سوژه بکر و غیر تکراری که واقعا ناب باشه و کسی روش کار نکرده باشه و به ذهنتون می رسه،بنویسید.

حتی اگه فکر می کنید داستان زندگیتون خیلی خاص و به درد بخوره و پر از فراز و نشیبهای خاصه و می شه داستانش کرد،برام تو کامنتها با اسم ناشناس و یا مستعار بنویسید.

کامنتها تایید نمی شن و محفوظ می مونن.

منتظر نظرات خوبتون هستم.

آخر هفته خوبی داشته باشید دوستان عزیز...

بعدا" نوشت:دوستان عزیز وقتی یه سرگذشت رو می گذارید،خواهشا کامل توضیح بدید...بعدش چی می شه،چه اتفاقی می افته! من صرفا با یه خانواده که درد کشیدن،چی کار می تونم بکنم؟باید بدونم دلیل این درد یا موقعیت خاص چی بوده...ممنونم...

پایان...

اول از همه بگم نماز روزه هاتون قبول و تعطیلات هم خوش بگذره حسابی!

واقعا اونایی که با این گرمی هوا و روزهای طولانی تابستون روزه می گیرن،شاهکار می کن به خدا! خدا 100 برابر ازشون قبول می کنه...

خوب حالا بریم سر اصل مطلب!

می دونید...بالاخره هر شروعی یه پایانی داره و هر اولی یه آخر...

همیشه وقتی یه کاری رو شروع می کنم به آخرش هم فکر می کنم...وقتی شروع به نوشتن می کنم، به این فکر می کنم که می خوام این کتاب رو چه جوری تمومش کنم...یا وقتی کسی رو به لینکدونیم اضافه می کنم،با خودم فکر می کنم شاید یه روزی بی خبر بره و دیگه ننویسه!

هر چیزی یه ته داره که شاید از اولش مشخص نباشه اما به وسطاش که برسی ، تهش هم معلوم می شه...

بعد از دو ماه یه وبلاگ رو باز کردم و دیدم خداحافظی کرده...دلم گرفت چون خیلی دیر فهمیدم. اما طبیعتا من برای فکر نویسنده ش که نمی تونم  تصمیم بگیرم، نمی دونم چرا همون موقع متوجه نشدم...خوب شاید اسمش رو بشه گذاشت مشغله یا سرشلوغی...اما به هر حال مجبور شدم از لیست لینکهام حذفش کنم...

با اینکه هیچوقت عادت ندارم در اینجور موارد توضیح بدم اما این بار فرق می کنه....خیلی فرق می کنه.. چون این لینکیها مال حداقل 4 ساله و من براشون ارزش قایلم.می خوام بگم همین الان تو همین نقطه ای که ایستادم، دلم نمی یاد خیلی از وبلاگها رو از لیستم حذف کنم! با خیلیهاشون  زندگی کردم و بزرگ شدم و از خوندنشون لذت بردم.

صادقانه بگم،با بعضیهاشون زیاد اخت نبودم اما می خوندمشون چون دوستم بودن...اما حالا نصفه بیشترشون نمی نویسن...

وبلاگهایی مثل مادرانه، ردپای زندگی  یا من و خونه زندگیم...

اما خوب دوستی مجازی هم مثل خیلی از آغازهای دیگه یه پایانی داره....سخته بازشون کنم و ببینم هنوز رو پستهای بهمن، اسفند ماه یا خرداد خشکشون زده...

حذفشون می کنم اما تو دلم هرگز و هرگز حذف نمی شن...ممکنه عمر وبلاگنویسیشون به سر اومده باشه  اما بودنشون تو قلب من همیشه جاودان و موندگاره...

دوستتون دارم وبلاگنویسان وبلاگهای متروکه

و خداحافظ....

دنیای وبلاگی...

این پست ممکنه با پست بعدی تداخل موضوعی داشته باشه! اما این رو از این رو می نویسم که این روزا یه چیزایی رو زیاد می شنوم...یعنی روزی نیست که من وبلاگی رو باز کنم و با این جمله رو به رو نشم:

"من دیگه نمی نویسم! من رفتم!حال ندارم! خداحافظ! "

بعد یکی دیگه هم بیاد تو کامنتا بنویسه:

"وبلاگنویسی تعطیله! تموم شده! سوت و کوره! از مد افتاده!"


ای بابا! پس این همه وبلاگ برای چی آپ می شن؟خوب می نویسن دیگه! مگه رسانه از مد می افته؟مگه تلویزیون سوت و کور می شه؟مگه تلفن از رده خارج می شه؟مگه اینترنت دیگه مد نیست؟

تورو خدا اینقدر به خودتون و بقیه تلقین نکنید.هر چی بیشتر تلقین کنید،بیشتر باورتون می شه که این اتفاق داره می افته.

خیلیها به وبلاگنویسی انس گرفتن...درسته تعداد کامنتها خیلی کم شده اما خیلیها هنوز می خونن و شکایتی نیست.

پس این همه آمار بالا از کجا می یاد؟حالا چون یه عده ای حوصله کامنت گذاشتن ندارن ما باید در وبلاگامون رو ببندیم؟

حالا چون یه عده دیگه دوست ندارن بنویسن،ما باید بگیم وبلاگنویسی تموم شد؟

نه جانم! فقط کافیه کمی به دور و برمون نگاه کنیم.خودمون رو محدود به سر زدن به یه سری وبلاگهای خاص نکنیم.بریم بگردیم ببینیم دیگه کی پر محتوا و درست و حسابی می نویسه...کیه که سرش به تن وبلاگش بیارزه!

واقعا با خوندن بعضی وبلاگها،آدم اشک به چشم می آره و بعضی وبلاگها اونقدر مفیدن که تشکر به خاطر مطالبشون،کافی نیست...

اونوقته که متوجه می شیم،وبلاگنویسی هنوز که نمرده هیچ!! رونق هم داره!خیلیها آرزوشونه که یه وبلاگ پر رونق و قدیمی داشته باشن تا بتونن توش بنویسن و سرشناس باشن.

نمونه ش همین سایت لینک زن! پر از مطالب خوندنی وبلاگهاییه که نویسنده هاش صاحب فکرن.نوآورن.فقط کافیه بازش کنین تا به صحت حرفهای من پی ببرید...

خود من خیلی از نکات مهم زندگی رو از همین وبلاگنویسی یاد گرفتم.قدرتم تو تحمل نظرات مخالف و به شدت تند رو تو همینجا بالا بردم...همینجا نقد شدم (عادلانه یا ناعادلانه و بی انصافانه و گاهی پلیدانه)...همینجا تشویق و تمجید شدم.از همینجا شروع کردم و به عشق همیشگی زندگیم که نویسندگیه رسیدم...

جدا از وبلاگ نوشتن،دوستیهای محکم وبلاگیه...شما باورتون می شه که یه دوست مجازی دارین که هرگز ندیدینش اما از جز به جز زندگیش خبر دارین؟جالب نیست؟

معلومه که جالبه! به نظرم یکی از شگفتیهای وبلاگنویسی همینه...

دوستیهای پر ارزشتون رو نو کنید...بنویسید...یا بخونید! مهم نیست که کامنت زیاده یا کم!مهم نیست که کسی خوشش می یاد یا نه...مهم اینه که خونده می شید...از پوسته سخت محدودیت بیرون بیاید...مطمئن باشید که دنیای وسیعتری در انتظار شماست...دنیایی به نام دنیای وبلاگی...

و به یاد داشته باشید که وبلاگ یک رسانه ست...رسانه ای که هرگز کهنه نمی شه و هر روز بیشتر از دیروز می درخشه...

بعدا نوشت: این آی پی: 5.236.201.45 یه آدم مزاحم و بی مقداره! هر کی با این آی پی براتون نظر می گذاره،شک نکنید که هم روانش پاکه هم شان و شخصیتش صفره...هر چی هم توسری می خوره انقدر پایین و بی ارزشه که باز خودش رو می ندازه وسط.نظرات  بیمارگونه ش رو پاک کنید...هر چند که می دونم کیه...شاید بهش فشار اومده و حس کرده اون صفاتی که نفی و تکذیب شدن، متعلق به اونه...به هر حال برای حال بدش خیلی متاسفم.

آمار خواننده های خاموش خجالتی...

سلام و صد سلام به خوانندگان عزیز این وبلاگ...

دوستتون دارم...
بذارید مثل همیشه باهاتون روراست باشم...

اگه بگم همه تون رو دوست دارم،دروغ گفتم!چون یکی دو نفری هستن که دوست داشتنی نیستن...

چرا؟

خوب خودشون بهتر می دونن.

عادت دارم همیشه راستش رو بهتون بگم و الکی چیزی رو پنهان نکنم.از این آدمایی هم نیستم که بگم عاشقتونم اما بعد کسی رو تحویل نگیرم و فقط ظاهرسازی کنم...

از اینکه همیشه همراهم بودین و همیشه اینجا رو می خونید ممنون.

چند روز پیش به این فکر افتادم که چرا آمار وبلاگ من بالاست اما تعداد نظرات یک دهم آمار هم نیست؟

به دو تا جواب رسیدم...

بعضیا خوششون می یاد و حال ندارن برام بنویسن...

بعضیا خوششون نمی یاد و طبعا نمی نویسن...

بعضیها هم کلا بی حوصله ن!

از یه طرف چند نفری برام تو خصوصی پیغام گذاشتن که نمی تونن نظر بگذارن و شاید مال قالبم باشه...شاید درست باشه چون من خودمم برای بلاگ اسکاییها به زور نظر می زارم...مدام کد پایین کامنت رو باید رفرش کرد و دوباره نوشت...

اول از همه از دوستان نازنینٍ قدیمی و جدید که همیشه یا گاهی وقتها می کامنتن و حضورشون پر رنگه،به خاطر وقت گذاشتن و خوندن مطالب این وبلاگ،تشکر می کنم.

دوم اینکه دوست دارم بدونم چند نفرن که خاموشن و اینجا رو می خونن اما بی هیچ ردپایی اون دکمه ضربدر رو می زنن و وبلاگ رو می بندن؟از کی منو می خونن و چه جوری با اینجا آشنا شدن؟ممنون می شم خودشون رو معرفی کنن تا من بیشتر باهاشون آشنا بشم.چون اخیرا" اونطور که من تو آمارها دیدم،از کشورهای برزیل ، آمریکا، انگلیس ، کانادا ، پرتغال ، مالزی ،فرانسه ،ایتالیا و آلمان هم خواننده دارم...

یه عزیزی این وبلاگ رو ازین سایت دنبال می کنه: http://newsblur.com

زودی خودش رو معرفی کنه!!!

برای تبریک بارداریم و به دنیا اومدن دونه برنج خیلی از خاموشهای عزیز روشن شدن و سیل کثیر کامنتهایی که جدای از عمومیها تو خصوصی برام اومد،من رو شوکه کرد.

پس تو این پست منتظرتونم تا رخ بنمایانید و خودتون رو معرفی کنید،خاموشان خجالتی و عزیز! ولو شده با یه کامنت کوتاه...خواهشا خصوصی نکنید که راه نداره!!!

پینوشت مهم:این پست سنجاق شده به بالای وبلاگ.پستهای پایین ،هفته ای دو سه بار آپ می شن.یعنی تا اینجا رو باز کردید این اولین پسته برای اعلام حضور خواننده های خاموشی که هر از چند گاهی اینجا رو باز می کنن و می خونن.پستهای جدید پایین همین پستن.