عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

مرگ پنجره

 

فهیمه جان! در بهت و ناباوری دست و پا می زنم...به دنبال موضوع پست امروزم بودم که در ناگهان آبی ،سیاه شدم...

باورم نمی شود! یعنی تو رفته ای؟ یعنی پنجره ات را به این زودی بستی و رفتی؟تو قرار بود،به خوشبختی بازگردی بعد از آن دوره طولانی بیماری...ای کاش با اتوبوس به خوشبختی ات باز می گشتی...

هرگز روزی را که دانش آموز بودم ، از یاد نمی برم.پشت ویترین کتابفروشی "ستاره آبی" ایستادم و به جلد "تاوان عشق" زل زدم.دزدانه خردیمش و خواندم...بیش از 2 بار!

به مدرسه بردم و به دوستانم دادم تا بخوانند که ناظم آن را گرفت و نمره انضباطم را کم کرد.اما من نه گریستم و نه التماس کردم برای 2 نمره!

آخر من تاوان خواندن کتاب تو را داده بودم...

نمی دانم از چه برایت بگویم؟از قلمت که شوق خواندن را در من زنده کرد؟یا از پیشتاز بودنت در نوشتن رمانهای فارسی؟از کتابهایت که پشت سر هم راهی بازار شد و عده زیادی را شوق خواندن آموختند.

کلمات را گم کرده ام.ثانیه ها و رنگها را گم کرده ام امروز.دیروز صبح فکر کردم شایعه است مثل همیشه که حرفی لقلقه زبانهاست...اما نبود!

دلم لرزید وقتی خبر را در ایسنا خواندم.باورم نمی شد.سخت است...خیلی سخت...

یادم نمی رود که کتاب پنجره ات با آن عکس چشمهای تیله ای دخترک در قاب پنجره،چقدر مرا در آرامش فرو می برد و رویایی می کرد.شبهای زمستان با چراغ قوه زیر پتو و غرق شدن در دنیای کاوه و مینا...

یادم می آید که از خریدن کتابهایت منع شده بودم و دوستم که خرید،جلدش را برای یادگاری از او گرفتم و تو برای همیشه در کتابخانه ام جاودانه شدی...

هرکس بگوید تو بد می نوشتی،هزاران بار اشتباه کرده است...

حال امروز ایستاده در این وبلاگ،با افتخار اعلام می کنم که در کودکی پنجره خوان بوده ام...

نمی دانم درست چه موقع از پنجره ات در همین وبلاگ نوشتم...اما به خاطرات بیدزده که رفتم و این را دیدم و اشک در چشمانم حلقه زد...

پنجره تو رایحه کتاب در کودکی و نوجوانی من است...

همیشه و همه جا و به همه کس می گویم: دوست دارم در یاد همه بمانم بعد از مرگ...و تو چه خوب جاودانه شدی در

شوق پرواز و اقاقیهایی که از دیار شب گذر می کردند...

روحت قرین آرامش اقاقیاها باد...بانوی رمان ایرانی...

پینوشت:نظرات بسته ست...مطمئنم سکوت می کنید و پیشاپیش ممنون از سکوتتون...