عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

پا به ماه...

یه تیکه از کاغذ گراف رو از لوله بزرگش در می یارم و می زارم جلوی روم.چه بوی خوبی می ده!بوی مدرسه و کاغذ الگو اندازه گیری و دوختن پیش بند طرح کاد بین هر هر کرکر بچه های کلاس...

یه کادر مستطیل می کشم و شروع می کنم به اندازه زدن و خط کشیدن...ازینور به اونور...

پارچه قرمز عروسکی رو می برم و کوک شل می زنم...چقدر با مزه ست...

در همین حین صدای سوت زودپز بلند می شه...مواد داخلش پخته.برنج رو که قبلا خیس کردم می زارم روی گاز و زیرش رو زیاد می کنم...

بعد دوباره بر می گردم سر الگوم.

کوکهای بزرگ می زنم رو پارچه و برش می گردونم...چقدر خوشرنگه! باید برم براش یه نوار سفید بخرم تا باهاش بند بزارم پشتش و موقع خوردن شیر ببندم دور گردن کوچیکش...

دلم ضعف می ره براش.

غذا تقریبا حاضره...یه سالاد شیرازی حسابی درست می کنم با آبغوره و نعناع...

مهمونم سر می رسه و روبوسی می کنیم...

سر ناهار می خندیم و از آینده نزدیک می گیم...

ظرفها که شسته می شن،یه چای خوشرنگ حسابی سرحالمون می یاره...

دم دمای غروب که مهمون عزیزم رو راهی می کنم،دوباره می رم سراغ الگوی بعدی...

این دفعه دلم می خواد با اون پارچه خال خالیه،براش یه سرهمی بدوزم...

پینوشت:دوست عزیز...ممنون از ایده عروسک...بتونم همین کار رو می کنم...