عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

جدایی...

 

همیشه همینطوره! وقتی به یه چیزی عادت می کنی و قرار باشه ازش دل بکنی،بیشتر از قبل بهش می چسبی و ول کن نیستی...

وقتی مدت زیادی باشه که باهاش بودی و چند ساعت از زندگیت بهش گره خورده باشه،دل کندن هر روز سخت و سختتر می شه.مخصوصا اگه بدونی،یه مدت معینی وقت داری تا ببری و بری و دیگه چیزی به پایانش نمونده!هر چند که همین چند وقت پیش خدا خدا می کردی،زودتر این دوره هم تموم شه و تو بری و از شرش خلاص شی...

اما حالا که وقت جدایی رسیده،یه چیزی مثل سنگ تو گلوته و یه چیزی روی قلبت سنگینی می کنه.

مثل پختن آشی می مونه که براش کلی زحمت کشیدی و خودت رو به دردسر انداختی و حالا که خوب جا افتاده و عطر سبزی و سیر همه جا رو برداشته،اونقدر ازش چشیدی و لذت بردی که داره ته می کشه و تموم می شه و تو این رو نمی خوای! اصلا"!

 این مساله نقل ترک کار منه...

حالا دیر یا زود باید با همه خداحافظی کنم و بیام خونه بشینم،هر چند که خیلی چشم انتظار تو خونه نشستن بودم.اما...

حالا که به ماههای آخر دارم نزدیک می شم،دل کندن برام سخت شده.محل کارم رو با تموم کمی ها و کاستیهاش دوست داشتم.نوع کار و مخصوصا همکارام رو.اختلاف سلیقه ها رو منکر نمی شم اما همین همکارام بودن که همیشه هوام رو داشتن و حمایتم کردن.همینا بودن که خیلی چیزا بهم یاد دادن:گذشت،صبر و یاری...

تو دوران بارداری آب تو دلم تکون نخورد! نه اذیت شدم نه گذاشتن که اذیت شم...با اینکه دو تا پرونده بزرگ صادرکننده نمونه رو باید برای شرکت می بستم و تحویل سازمان می دادم.

اصلا همینا بودن که باعث شدن دوران بارداری من بی استرس و به خوبی طی بشه و زود بگذره و اون ویار وحشتناک رو تحمل کنم...

از همین حالا که نزدیک به چند وقته دیگه شمارش معکوس شروع می شه،دلم گرفته.دیگه صبحهای زود از کل کل سر صبحانه و عقاید الی درباره ازدواج خبری نیست...دیگه نزدیک ظهر هیچ کس نیست تا از غذای خو بوش برام تو ظرف بکشه و جلوم بزاره.

دیگه اون بی بی خانوم،نمی یاد از دلمه هام لقمه های ترکی بگیره و همه ش رو هاپولی کنه...دیگه مری سوژه خنده مون نیست که تا کفش پاشنه بلند می پوشه همه ریز ریز بخندیم و بگیم با کی قرار داری!

ای خدا دلم گرفته...چرا این روزا با بوی یه شروع جدید،بوی پایان می یاد؟

چرا همیشه برای یه تغییر خوب،باید یه تغییر سخت رو تحمل کنی؟

می دونم که ادامه دادنش امکان نداره...می دونم که اینقدر کار می ریزه سرم که زودی فراموشم می شه و شاید گاهی بگم:آخیش!چه خوب شد!

اما یه دوره هایی تو زندگی آدم هست که دوست نداری هیچوقت تموم بشن! دوست داری تا ابد ادامه داشته باشن و تو کنارشون تا ته دنیا قدم بزنی...