عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

جمعه رویایی!

دیروز باورتون می شه من چی کار کردم!!

ساعت 7 صبح تشنگی از خواب بیدارم کرد...بدو رفتم تو آشپزخونه و از آب سرد کن یخچال یه لیوان اب یخ پر کردم و خوردم...بعد تو همون خماری خواب پرده آشپزخونه رو  دادم بالا و در همون حین،چشمم به یه لک روی شیشه میز پذیرایی افتاد!

یه کم که چشمام بازتر شد،دیدم رو ال سی دی و سینما خانوادگیها خاک نشسته این هوا! انگار نه انگار که همین چند روز پیش گردگیری کرده بودمشون!

روز که می شه انگار لک و پیسا بیشتر خودشونو نشون می دن...واسه همین دیگه معطل نکردم!دستمال معجزه رو از تو کابینت برداشتم و افتادم به جون لکه ها!اونم کی؟ساعت 7 صبح!هی اینور و سابیدم اونور و سابیدم!اینقدر تق و توق کردم و کاسه کوزه ها رو به هم زدم که ابو از خواب بیدار شد و از ته اتاق خواب نالید:روز جمعه ای داری خونه تکونی می کنی؟ گفتم: جون تو اگه بزارم این جای انگشتات که برام یادگاری گذاشتی رو میز،تا 2 دقیقه دیگه اینجا باشه...

خلاصه ابو پا شد حاضر شد و رفت بیرون! منم تا می تونستم خدمت گاز ودستشویی و حمام و سرویس خواب رسیدم...ساعت 10/5 صبح بود که مثل جنازه ها افتادم رو کاناپه...بعد یادم افتاد که صبحانه نخوردم! بدو بدو شیر و عسل و نون پنیرو با هم قاطی کردم و فرو دادم...

بعدشم یه دوش جانانه و ولو رو تخت! چون 5شنبه شب،مهمون بودیم و من برای شام مرغ آلو و سالاد درست کرده بودم و نخورده بودیم،ناهار پختن هم تعطیل!

رو ادامه مطلب کلیک کنید...

بلافاصله لپ تاپمو آوردم و یه وری لم دادم و دٍ بنویس! خوب که خسته شدم،رفتم از آرشیو فیلمم،غرور و تعصب و بیکامینگ جین رو برداشتم و دٍ ببین!

همچین چسبیده بودم به مونیتور که تمام فیلمو بلعیدم...حوصله نداشتم دو ساعت دی وی دی پلیر رو روشن کنم و هی جلو و عقب کنم!

نمی دونین چه حال خوبی داشتم...دیدن مناظر سرسبز و چشم نواز انگلیس تو فیلمی که عاشقشم و به شدت توش غرق می شم...اون صحنه آخر که درست موقع سپیده دم  که روی تموم برگها و گلها شبنم نشسته،الیزابت که تا صبح چشم رو هم نگذاشته  می ره تو دشت جلوی خونه شون تا نفس بکشه و تصمیمشو بگیره،مستر دارسی از وسط دشت،از قلب صبح پیداش می شه و پیشش اعتراف می کنه اون هم تا صبح نخوابیده و دوسش داره،اند وایتکسه!! یعنی روحو سفید می کنه و جلا می ده...

(جدیدا" عصرای بلند تابستون برای من جین آستنی شده...)

وسطای فیلم بیکامینگ جین بودم که همونطور خوابم برد تا با صدای زنگ ابو بیدار شدم...

یه خلسه آرومی داشتم دیروز...نور طلایی خورشید از تو تراس رو روتختی بنفش افتاده بود و هوا خنک بود و همه جا از تمیزی برق می زد...صدای گنجیشگا قطع نمی شد...مثل همیشه 3-4 تا قمری پًر خاکی هم بهشون اضافه شده بود و قوقو می کردن...


اما ته ته همه اینا غروب که شد،دوباره دلم برای کار تنگ شد!

جمعه نوشت: دیروزو روزه نبودم! چرا؟خوب دیگه...

پست نوشت: این پست رو بخونید...برای کتابخونیتون خوبه!

نظرات 28 + ارسال نظر
✿nazi✿ شنبه 7 مرداد 1391 ساعت 10:00 http://ma2ma2.blogfa.com

چه جمعه دلپذیری بوده. مستدام

سارای شنبه 7 مرداد 1391 ساعت 10:01

منم جمعه ها همیشه زود بیدار میشم...!

برای من که شاغلم یه کم سخته! اما دیروز فرق می کرد...

بابک اسحاقی شنبه 7 مرداد 1391 ساعت 10:11

شما نسبت به جمعه ناشکرید
جمعه اگه تا ظهر نخوابی اصلا جمعه نیست

با خواب تا ظهر آدم کسل می شه...

زهرا شنبه 7 مرداد 1391 ساعت 10:12 http://zizififi

اتفاقا منم جمعه صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم...ساعت ۷ صبح با صدای تق تق کارگرا از ساختمان بغلی...خانوم خسته نباشی از خونه تکونی

مرسی عزیزم...

مژگان یک دنیا عشق شنبه 7 مرداد 1391 ساعت 10:18

به به خسته نباشی.امان از این خاک.از این ور پاک میکنی .دو ساعت ب عدش یه لاسه نشسته.ایششششششششش
پشت صحنه فیلم رو دیدی من**و تو داد؟خیلی باحال بود.نورث انگر رو نصفه نصفه دیدم.خوب با آناتومی گری تداخل پیدا کرده بود

مال ما روش پارازیت بود خاک تو گورا! بر عکس زمزمه باز بود که من اصلا نگاه نمی کنم!!

سارای شنبه 7 مرداد 1391 ساعت 10:40

منم شاغلم خب...ولی عادت کردم به صبح زود بیدار شدن!

بهاره شنبه 7 مرداد 1391 ساعت 10:46 http://rouzmaregiha.blogsky.com/

به به خانم خونه
خسته نباشی دوست جون... پس حسابی دیروز خانم خونه شده بودی
همیشه وقتی آدم خونه رو تمیز میکنه و حسابی همه جا رو برق میندازه بعدش یک آرامش خاصی میاد سراغش که حاضر نیست اون آرامش رو با هیچ چیز دیگه ای عوض کنه... منم دیروز تا جاییکه تونستم خونه رو مرتب کنم البته فقط تونستم قابل تحملش کنم وگرنه هنوز جارو نکردم و گردگیری هم همینطور فقط تونستم مرتب کنم یه ذره ولی همونم باعث شد کمی آرامش بگیرم و راحت باشم تو خونه
نمیدونم چرا این یکی دو هفته حال و هوای منم انگلیسی شده و دلم میخواد میتونستم برم به اون کاخهای زیبا و نفسگیر و غرق لذت بشم

وای منم...عصرای بلند تابستونی من جین آستنی شده!!!دوست جون...

مژگان شنبه 7 مرداد 1391 ساعت 11:20

خسته نباشی

مرسی عزیزم...

ساینا شنبه 7 مرداد 1391 ساعت 11:51

روزهای تعطیل تابستون خیلی عالیه زیر کولر و باد خنک

راستی کتاب تس خونده بودم قبلا نمیدونی چقدر تس دوست داشتم

خیلی می چسبه دوستم...

ستاره شنبه 7 مرداد 1391 ساعت 11:55 http://www.twolover.ir

ممو باید اعتراف کنم قبل از اون پست تو گمشده در دنیای جین
اصلا جین آستین رو نمیشناختم
یعنی اسمشو شنیده بودما ولی فکر نمیکردم کتاباش عاشقانه باشه فکر میکردم راجع به جنگ و ایناست
از دیروز دارم فیلماشو دانلود میکنم emma رو هم دیدم غرور و تعصب 75% دانلود شده بقیه اش مونده حتما میبینم بیکامینگ جین هم 50% دانلود شده
احتمالا فردا این دو تا رو بتونم ببینم
مرسی عزیزم که تابستون منم جین آستنی کردی

خواهش می کنم عزیزم...ما یک رسالتی داریم که باید به انجام برسونیمش دیگه!!
حس و حساسیت یادت نره + بلندیهای بادگیر،جین ایر و عشق سالهای وبا...البته این آخری زیاد خوب ساخته نشده!

تاتا شنبه 7 مرداد 1391 ساعت 12:15 http://www.tatamoj.persianblog.ir

به به چه خانوم خونه داری
من فیلم غرور و تعصب رو هنوز ندیدم ام نوشتم تو دفترم که حتما ببینمش
روز جمعه ای چقدر کار کردیا
من که فعلا روزا بیحالم به خاطر روزه ترجیح می دم انرژیمو تا شب نگه دارم
اون پسته هم خیلی خوب بود
من یه دفتر دارم پر از کتابهایی که بهم معرفی میشه هر وقت کتابام تموم میشه از روی لیست کتاب می خرم

باریکلا خانم لیست نویس...چه خوب که همیشه یه لیست به درد بخور داری...

بانو شنبه 7 مرداد 1391 ساعت 13:13 http://heartplays.persianblog.ir/

یعنی ساعت 10 دیگه کاری نداشتی... چقدر خوب...

عالی بود...دیگه هیچ کاری نداشتم! به فکر م رسیده هر جمعه این کارو بکنم!

حاج آقا شنبه 7 مرداد 1391 ساعت 13:22

خواهرم شما که روزه می گیری، نماز اول وقت فراموش نشود

صفورا شنبه 7 مرداد 1391 ساعت 17:28 http://bahareomr-2.blogfa.com

چه جمعه خوبی. پست کتابخونت خوب بود.

جعفری نژاد شنبه 7 مرداد 1391 ساعت 21:36

کسی تا به حال بهتون گفته این آرشیو فیلمتون کمی تا قسمتی اغوا کننده است ؟!!

خلاصه از ما گفتن ... حواستون بهش باشه ها

چه خوب!یه وقت نریزن تو خونه مون مثل ماهواره جمعش کنن!
پی.اس:شمام فیلمهای زنونه جین آستنی دوست داری؟

الی شنبه 7 مرداد 1391 ساعت 22:39 http://httphttp://eli1234.blogfa.com/

سلام عزیزم.خوش به حالت اینجوری که از خونه و زندگی و کار تعریف میکنی منم خیلی علاقه مند شدم اما هنوز که ازدواج نکردم اما شدیدا به داشتن یه خونه و زندگی که همه جاشو برق بندازم و بعدش از خستگی روی کاناپه ولو بشو [گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

ایشالا که یه روزی به علاقه ت می رسی...

آواز یکشنبه 8 مرداد 1391 ساعت 02:27 http://radepayezendegi.persianblog.ir

من هم تجربه همچین لحظه هایی رو داشتم ! که حتی یه لک چنان مغزت رو تسخیر میکنه که تا نابودش نکنی راحت نمیشی !
و یه روزهایی بل کل بر عکس ! لک رو یه بک ! نا مرتبی روی نا مرتبی

دقیقا! البته من هیچ ازون وری نمی شم!هیچوقت لک رو دوست نداشتم!

فلفل بانو یکشنبه 8 مرداد 1391 ساعت 08:27

پس شده بودی عیییییییییین خودم
آخ من از این کارا میکنم تا از جلوی چشمام مهو نشن ولشون نمیکنم!حالا میخواد ۱۲ شب باشه یا ۶ صبح

دقیقا! منم وقت نمی شناسم!یه دفعه می بینی 6 صبح جاروبرقی می کشم!

جعفری نژاد یکشنبه 8 مرداد 1391 ساعت 09:48

جسارتا " هنر " جنسیت نمی شناسد ( آیکن " اوه ، چه غلطا " )

چه خوب...چه طرز تفکر روشنی...من به چشم خودم دیدم که 99% مردا از فیلمهای روون،آروم و زنانه ای مثل این زیاد خوششون نمی یاد...

گوش مروارید یکشنبه 8 مرداد 1391 ساعت 11:20

به به چه جمعه دل انگیزیییییییییییییییییییی

کجایی تو؟پیدات نیست!!

گوش مروارید یکشنبه 8 مرداد 1391 ساعت 11:22

چه معنی داره رمزی بنویسی آخه؟مگه با من هماهنگ کردی آخه؟هان؟

یاس وحشی یکشنبه 8 مرداد 1391 ساعت 11:49

درود بسیار رفیق...
التماس دعا...
حتما دعا خواهم کرد.

خیلی خیلی ممنون...

گوش مروارید یکشنبه 8 مرداد 1391 ساعت 11:57

من تازه از خارج اومدم

.
.
.
.وای خدا مردم از دست خودم از خنده
من همینجام عزیزم یه دو هفته ای درگیر بودم ...تو وبم گفتم

باریکلا خانم خارجکی!!

مژگان یکشنبه 8 مرداد 1391 ساعت 12:59 http://ninijon.persianblog.ir

من عاشق این تیتر نوشتنت برای نوشته های رمز دارت شدم

عزیزممممممممممممممممم!

فلفل بانو یکشنبه 8 مرداد 1391 ساعت 13:00

وا من چرا محو رو اونطوری نوشتم!

نمی دونم...

بهاره یکشنبه 8 مرداد 1391 ساعت 13:19

دوستم کجای سایت نوشته؟ منکه پیداش نکردم

تو قسمت اخبار درست بالا وسط صفحه!

بهاره یکشنبه 8 مرداد 1391 ساعت 13:22

پیداش کردم دوستم ببخشید

ساینا!. یکشنبه 8 مرداد 1391 ساعت 15:54



مریم ریاحی


مرسی

خوشم می یاد کتابخونا کم نیستن!!چقدر خوشحال شدی دوستم!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.