عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

شور به در کن!

مموی شاباجی خانوم:بعضی دخترای حالا دیگه از شور به درش می کنن!از دوران راهنمایی فعالیت اجتماعیشونو شورو می کنن و یه الف میرزا  قلمدون که هنوز پشت لبش جوونه نزده رو پیدا می کنن و یه 5 سالی باهاش سر بالا و سرپایین طی می کنن!بعد 5 سال هم یا خونواده ها نمی زارن یا اصن به هم نمی خورن که خونواده ها بزارن یا نزارن!پس کات! تا اون موقه تو همون دوران هم ممکنه اتفاقاتی براشون افتاده باشه!(البته جسارت نشه ها!من بلانسبت،بعضیا رو گفتم.چون خیلی ها هستن که همین عشقشون به ازدواج ختم می شه!)

ابو جلوی آیینه در حالی که داره موهاشو شونه می کشه:خوب! هرکسی نیازی داره! بالاخره اونام آدمن!با اومدن این همه ماهپاره و سریالای مختلف مث ویکتوریا(!!!)خیلی ها یاد می گیرن!

ممو با عصبانیت:یعنی تو میگی عیب نداره؟

ابو:نه! چه اشکالی داره؟بالاخره جوونیه دیگه!تجربه س!

ممو:تو دوس داری که بعدها دخترت با پسر مردم یه شب رو تو خلوت سر کنه؟

ابو:اونطوری که نههههههههههههه!

ممو:پس چطوری؟

ابو با پوزخند: واسه همینه که من پسر می خوام دیگه!

این مردمان پٌر هیاهو...

 تا حالا رقص سامبا دیدین؟یه نوع رقص برزیلیه که توی کارناوالای تابستونیشون رواج داره! 

ازون باکومبا باکومباییا س که همه اجزای بدنشونو تکون می دن و یه کم بی سرو ته و تهوع آوره(ما مخلص رقاصای برزیلی مرزیلی و فلامنکو و اینا هستیم داداش)! 

عروسی دعوت شده بودیم که هم یُخده قاطی بود و هم یه خونواده ای بین مهمونا بودن که قاط زده بودن! 

مادره و دختره مث آناستازیا و گرزیلای فیلم سیندرلا  با دُمهای بالا و  ریخت عج وجق وارد شدن! خداییش بد نبودن چون هنوز مانتو تنشون بود! مانتو رو که در آوردن تازه از پیکره ها پرده برداری شد.  

مث اینکه ته طاق پارچه بوده ،لباساشون یا قلوه کن بود یا در جاهای اسمشو نیار نازک و کوتاه(اینجا بچه زیر ۴۰ سال نداریم که؟؟) اونوخ اعتماد به نفسشون منو کشته بود! من اگه وزنم بالای ۲۵۰ کیلو بود،عمرن لباس آدم و حوایی می پوشیدم! رو بدنشون یه جای سالم نگذاشته بودن:همه ش عکس خر و سوسمار و عقرب و رُطیل و جک و جونور رو تتو کرده بودن!مادره پشت کتفش ،2 تا عکس بزرگ چشم تًتو کرده بود که وقتی دقت می کردی با هر لرزش رقص،یکی در میون چشما باز و بسته می شدن و چشمک می زدن!

 فک کنم سریال فرار از زندان،روشون تاثیر عکس گذاشته بود!(منظورم از نظر خالکوبی  بید!)

دختره به زور 16 سالش می شد و هنوز به رخ کن سالن نرسیده،با آهنگ هد می زد و رقص سامبا می کرد.یه داداش داشت که هیکلش اندازه چوقلف بود.تا ارکستر آهنگو عوض کرد،مث اینکه خیلی به خودش فشار آورده باشه که از قر کمر مٌنفجر نشه،مث فنر پرید وسط و شورو کرد به هلی کوپتری زدن رو زمین.تا شعاع 5 متریش همه رو شوت می کرد .

هیچ کی جرات نمی کرد نگاشون کنه!هر کی نیگا می کرد،همه می گفتن:یارو هیزه!نمی گفتن که این بنده های خدا،شاید مخصوصن اینطوری اومدن که همه مستفیض بشن خوب...

خلاصه سوژه بودن اون شب...یه شیشه زهرماری (اکسیر شیطان)م با خودشون آورده بودن که بعد شام زدن به بدن...

نتجه اخلاقی:رقص سامبا خیلی خوبه به خدا.امتحانش ضرر نداره!