عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

دلچسبترین سورپرایز...

ابو جان! نمی دونم تو این دوران چند بار اذیتت کردم...چند بار بد قلقلی کردم...

خودت می دونی که روزها خوبم و شبها کاملا تغییر هویت می دم!اصلا یه آدم دیگه می شم...

دکتر گفته طبیعیه و به خاطر هورمونهای بارداریه... اما خوب بعضی وقتا این طبیعی بودن از حد می گذشت و من بیش از حد احساس سنگینی،کلافگی و درد می کردم...حال بدی که برام تازگی داشت و شبیه هیچ چیز دیگه ای نبود...

و هر کس که تجربه ش نکرده باشه،متوجه نمی شه که من چی می گم...

به شدت بد قلق و درب داغون می شدم و بدون باد کولر و آب یخ خوابم نمی برد...

با اینکه چند بار سرما خوردی و از باد کولر فراری بودی،خیلی راحت تحمل کردی و دم بر نیاوردی...

شبها با من از خواب می پری و دلداریم می دی که این سختیها بالاخره تموم می شه...

هر بار هر خوراکی که خواستم تو برام بیشتر و بیشترش رو خریدی...

وقتی دم غروب می شد و من اشکم بی دلیل جاری می شد،تو با همه خستگیهات من رو بیرون می بردی و تو خیابون می گردوندی تا آروم شم...

می دونی که من چقدر قدم زدن بین قفسه های شلوغ و رنگارنگ هایپر رو دوست دارم...می دونی که چقدر قسمت اسباب بازی و وسایل نوزادش رو دوست دارم،برای همین یه راست یه چرخ دستی می دادی دستم و می کشوندیم بین ردیفهای بلند و خنک شیشه های شیر و پستونک و ظرف غذا...

آخرش با پلاستیکهای پر بر می گشتیم خونه...چهره ات خسته بود اما می خندید...

من؟من حالم خوب خوب می شد...نمی دونم چرا تغییر ذائقه دادم؟عاشق جاهای شلوغ و پر جمعیت شدم!جایی که توش زندگی جریان داشته باشه...

اما دیروز اصلا توقع نداشتم اونطوری سورپرایزم کنی...وقتی خونه دونه مهمون بودیم و تو گفتی شما ناهارتون رو بخورید من می یام،اصلا شک نکردم که داری می ری پایتخت...

وقتی با یه کیسه برگشتی،نمی دونستم توش همون چیزیه که من خیلی دلم می خواست داشته باشمش...

بعد از ناهار که گفتی برو بازش کن،نمی دونستم یه سورپرایز توشه!

سورپرایزی که حسابی بهم چسبید و اصلا نفهمیدم چه جوری با اون شکم دویدم طرف میز!! انقدر خوشحال شدم که باز اشکهام جاری شد...

تو این چند سال منو کم سورپرایز نکردی! اما تو این دوران سخت آخر،این یه چیز دیگه بود! یه حس دیگه بود! تحمل این سنگینی،برام آسونتر شد...

فهمیدم که یکی هست که واقعا و از ته قلب بهم اهمیت می ده و برای خواسته هام ارزش قایله و حاضره تو هر حالتی خوشحالم کنه...

ممنونتم...

دوست نوشت: از دوستان نازنینی که همیشه به یادم هستن،خیلی ممنونم...نیلوفر،پیتی ، سپیده و زهرای گلم  از لطفتون ممنون...