بعد کافی میکس رو قاطیش کنی و بریزیش تو ماگ مورد علاقه ت.
اونوقت با خیال راحت رمان مورد علاقه ت رو باز کنی و 50 صحفه ش رو بخونی...ببلعی...
وقتی که خوب سیر شدی ،بری کنار پنجره،اون پرده خوشگل سبز لیمویی نارنجی رو کنار بزنی و چشم بدوزی به پشت بومهای بلند و کوتاه که زیر آفتاب بی جون پاییزی لمیدن و خمیازه می کشن.
بعد برای کلاغ زاغی ای که سر آنتن نشسته و دمش رو هی بالا و پایین می کنه، دست تکون بدی و شعر پاییز رو بخونی...
آخر سر هم بری کنار تخت دونه برنج و صورتت رو بگیری جلوی نفسهاش تا گرم شه....تا حس کنی زنده بودن یعنی چی...
عکس نوشت:این عکس داغه داغه...همین الان از پشت شیشه گرفتمش...