عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

لذا*یذ زندگی...

می دونی چی لذت داره؟

اینکه ساعت 9 شب، تازه با یه دونه برنج سرحال که سوپ گوشتش رو تا ته خورده،بزنین بیرون...

بعد یکدفعه یادتون بیفته که چند وقت پیشا یه دریاچه ای بود و یه خلیج فارسی و چقدر قبلش خوش گذشته بود بهتون...

اونوقته که راهتون رو به سمتش کج می کنید و خیلی سریع می رسید جلوی درش...

دونه برنج رو ،تو کالسکه ش می شونید و پیش به سوی پیاده روی...

وقتی که خوب خسته شدید و دونه برنج هم تکه های موز رو خورد،آلبالوهای ترش مزه رو بیرون می یارید و بهش لیمو ترش می زنید و جلوی دریاچه نوش جان می کنید...

می دونید کجاش خوشمزه تره؟اینکه رو به دریاچه خنک بایستی و از هوای لذیذش لذت ببری...

اینکه نسیم سبک ، خنک و روح افزا تو چتری های تازه کوتاه کردت،بپیچه و به بازیشون بگیره...

و تو نفس بکشی...تند و عمیق...

بعد تو به یه فرشته کوچک تو یه دست لباس قرمز با قلبهای سفید که تو کالسکه ش خوابه نگاه کنی و غرق زندگی بشی...

اونوقت دستت رو به دستهای گرم و محکمی بسپری که همیشه پشتت بودن و بهت دلگرمی دادن...

شب هم که به خونه می رسی،اینکه همه جا مرتبه و حتی یک قاشق کثیف توی سینک نیست به وجدت بیاره...اونوقت با میوه های تابستونی تو یخچال، ککتل میوه درست کنی و بزنی بر بدن!

اونوقته که می فهمی زندگی یعنی چی...

عشق یعنی چی...

خدا یعنی چی...

این هم یک بغل گل سرخ برای یک عدد مادر فداکار مثل من!!