عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

برای یک فرشته...

دیشب تا می تونستم اشک ریختم...

دلم گرفته بود...زیاد...

این دم عیدی،

تو این هوای نیم بند بهاری...

دل آدم چه می گیره...

شاید به خاطر دیدن یه فرشته کوچک اینقدر دلم گرفته بود...

دیدن صورت معصومی که فقط دو تا بال کم داره...

الینا...

چه غمی تو نگاهش بود...

چقدر دلم مچاله شد...

چقدر براش دعا کردم...

برای سلامتیش،برای اینکه بتونه راه بره...

از ترحم کردن بیزارم...

فقط می خوام که یه روز بتونه مثل هم سن و سالاش زندگی کنه...

تو این روزهای پایان سال،فقط ازتون می خوام براش دعا کنید...

برای دل مادر دردمندش که صبوری می کنه و فرشته ش رو موقع تشنج،به سینه ش می چسبونه،دعا کنید...

برای دل دردمند مژگان،مادر آرمین کوچک که به خاطر یه اسهال کوچک و بی مبالاتی بیمارستان،ایست قلبی کرد،دعا کنید...

برای همه فرشته ها ،برای الیناها و آرمینها دعا کنید...

برای همه...

لحظه تحویل سال...