عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

آخرین و آخرین...

این آخرین پست قبل از زایمان منه...

این دوران شیشه ای هر چی که بود،با خوبی و خوشی و سختیهاش بالاخره تموم شد و حالا فصل جدیدی از زندگی منتظره تا من برم و زودتر بازش کنم...

نمی دونم کی می تونم برگردم و دوباره اینجا بنویسم و از دونه برنج عکس بگذارم.بالاخره باید دوران نقاهت بگذره و فسقلی هم جون بگیره تا بتونم دوباره کارهای روزمره م رو از سر بگیرم...وبلاگم هم رو اتوماته و خودم یه مدتیه که توی نت نیستم زیاد و وبگردی هم نمی کنم...

ازین به بعد با یک فقره نورسیده ام که خلق و خوش رو نمی شناسم و نمی دونم بچه آرومیه یا شر و شلوغ؟

ولی اگه بخوام روی دوران جنینیش قضاوت کنم،انصافا" بچه خوبی بوده و خیلی زودتر از اون چیزی که فکر می کردم با من خو گرفت و بهم نزدیک شد و اون چیزی که ازش انتظار داشتم،شد.هر چند که این اواخر خیلی شیطونی کرد و حسابی کلافه بودم از دستش.خوب البته تقصیر اونم نیست، طفلکی جاش تنگ شده بود.

جا داره از تمام دوستانی که از اول تا آخر این دوران همراهم بودن،تشکر کنم...

از بانوی اردیبهشت (با راهنماییهای خوبش در مورد بارداری و زایمان)،دوست جون،می می عزیزم،،هلیای عزیز،زهرای گلم(با کامنتهای انرژی بخش و همیشگیش)،شیده عزیز (که با من هم هفته بود اما زودتر از من مادر شد)،پیتی جانم،فلفل بانو(هم قبل از بارداری هم بعد از بارداری)،گوش مروارید،مژی جون،نیلوفر،ماه مون،آمارین،تاتا،آهو،شبنم،یلدا،لیندا،بانو،الی،ماهنوش ،ساینا  و تمام دوستانی که الان حضور ذهن ندارم اسمشون رو ببرم ،ممنونم.

براتون آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم همیشه شاد باشید و زندگیتون پر ثمر باشه...

تا بعد!