عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

به رنگ ارغوان...

یادته؟

یادته ارغوان؟

یادته روز اول مهر که کلاسبندی شد،از اینکه از دوستام جدا شدم و تو نشستی بغل دستم،چقدر گریه کردم؟

یادته چقدر دلم برای اکی تنگ شده بود؟

یادته می گفتم برو اونورتر بشین زنگ تفریح اکی بیاد تو کلاس ما؟

اون روز نمی دونستم تو می شی بهترین همراهم.نمی دونستم یه روز من مرید اون عینک دوررنگی سفید_صورتی می شم.یه روزی اون خجالتی بودن و خانوم بودنت می شه سرمشق روزهای نوجونیم.

فرزند شهید بودی.تک دختر یه خلبان خوش تیپ که تو حمله هوایی عراق،اسمونی شد.عکس پدرت یادمه!موهای پر مشکیش تو فرم خلبانی منو یاد هنرپیشه های قدیمی سینما می نداخت.

 هر وقت می خواستی غافلگیرم کنی از پشت دستت رو می ذاشتی رو چشمام و من دنبال اون ساعت صفحه بزرگ بندچرمیت می گشتم تا اثری از تو پیدا کنم.که مطمئن بشم این تویی که چشمامو بستی...خودٍ خودت.

از تویی که تا سالهای سال،پاکی و یکرنگیت تو یادم زنده ست.

اون روزو خوب یادم هست:باهات قهر بودم.منٍ لجباز...،سر دفتر زبان باهات قهر کردم.تو اما طاقت نیاوردی!زنگ تفریح که شد،با خط ریز و تمیزت نامه نوشتی برام.انداختی تو جیبم.

نوشتی:امیدوارم این نامه رو حمل بر منت کشی نکن...من اما تا آخر دنیا دوستت می مونم.از اینکه باهام حرف نمی زنی می خوام دق کنم.ارغوان...

اونوقت اشکهای من بود و دستهای سفید و ظریف تو دور شونه هام.

می دونی؟؟می دونی؟؟من اون نامه رو هنوز که هنوزه دارمش.تو قلبمه! تو ذهنمه...لا به لای دفترچه شعر و خاطراتمه.

حالا امروز تو شدی یه متخصص حاذق دهان و دندان...یه مطب داری گوشه این شهر شلوغ...هنوز عاشق نشدی...هنوز...

حالا من امروز یه مادرم...یه همسرم...یه نویسنده م...

ارغوان؟یادت هست؟

اون ساعت بندچرمی یادت هست؟انداختیش دور؟کاش می دادیش به من.

امروز اول مهره.باز کلاسبندی داریم.تو امروز می شینی بغل دست من.آفتاب پاییزی می ریزه روی نیمکت چوبی...رو صورت تو...رو چشمهای من...

امروز روز توئه...

روز مدرسه ست.روز مدادرنگی و دفتر زبانه.روز رمانهای یواشکیه.روز فرمهای سورمه ای از جلو دوخته ست.

روز منه.روز روزهای کوتاهٍ صورتی و سفید.

دلم تنگه...دلم تنگه ارغوان...

کاش اون ساعت بندچرمی ت رو می دادی به من..

ساعتی که رنگ توئه...به رنگ ارغوان.