عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

انرژیهای مادرانه!

بعضی وقتها به این فکر می کنم که چرا مثل قبل انرژی ندارم؟چرا تا یه ذره بدو بدو  می کنم خسته می شم؟

یه دفعه به این نتیجه رسیدم که چون کارم تو خونه سه برابر شده،اینطوری شدم...

قبلترها،یعنی همین سال پیش که حضوری سر کار بودم و مثل الان دورکار نبودم،صبحها بعد از یه صبحانه مختصر،با ابو راهی می شدیم سرکار.بعد هم کار بود و استرس و گاهی اوقات بگو و بخند با همکارا لا به لای روزمرگیها!

بعدازظهر هم که می آمدم خونه،همه چیز مرتب بود.شام و ناهار فردا رو درست می کردم و بعد یا فیلم می دیدم یا کتاب می خوندم.اگر هم حوصله نداشتم و خسته بودم،می خوابیدم تا ابو جانمان بیاد.

شب هم که طبق معمول شام بود و کتاب و فیلم و خواب!

اما الان دقیقا سه برابر همه عرایض بالا فعالیت دارم!

خونه مدام به هم ریخته می شه.منم اصلا تحمل کثیفی و به هم ریختگی رو ندارم! شده دونه برنج رو بغل کنم و جاروبرقی بکشم این کارو می کنم!

سطل آشغالها همیشه پر از آشغاله! کی موقع مجردی اینقدر آشغال بود؟هر روز باید ناهار جدا برای خودمون و دونه برنج درست کنم.خیلی وقتا از غذای ما می خوره اما باید براش بی ادویه درست کنم که اون غذا حساسیت زا نباشه براش در آینده.

اسباب بازیهاش یه طرفه!خودش یه طرف! خوب یه عدد جوجه شیطونه دیگه! باید شیطونی کنه تا یاد بگیره...باید کنجکاوی کنه تا مغز کوچکش فعال بشه.نباید جلوش رو بگیرم...

نمی دونم چرا تازگیا خونه اینقدر پر از خاک می شه! پارسال کی اینطوری بود؟هفته ای یه بار گردگیری و تمیزی داشتم که بعضی اوقاتش رو کارگر می اومد.اما امسال من هفته ای دو سه بار گردگیری می کنم و هرشب گاز رو تمیز می کنم!

جای انگشتای ی  موجود کوچک و خوشمزه همیشه روی دسته یخچال و میز توالته!!من هم از لکه ها متنفرم!!

قبل از مادر شدن گاز هفته ای یه بار هم تمیز نمی شد! چرا؟چون هیچوقت هول هولی غذا درست نمی کردم.همیشه با طمانینه و آروم آروم مواد رو به غذام اضافه می کردم...اما امان از حالا! می دوئم تا ساعت 12 ناهار هر دومون حاضر باشه و من بشینم سر پروژه ها!

شبها انقدر خسته م که دیگه به هیچ کاری نمی رسم.فقط می رسم دونه برنج رو بخوابونم و دوباره اسباب بازیها رو از وسط اتاقش جمع کنم ،کوسنها رو مرتب کنم و کف آشپزخونه رو تمیز کنم و بعدشم بخوابم.

اونوقتا کی اینطوری بود؟انقدر وقت اضافه داشتم که دو تا دو تا کتاب می خوندم و می نوشتم...منی که اینقدر تو نوشتن یواشم،کتاب دومم رو در عرض سه ماه نوشتم.

همه می گن تو خونه نشستی و کار بیرونت رو انجام می دی و یه نی نی کوچولو هم داری دیگه! روپا تر و شادتری!

شادتر هستم این درست اما به شدت خسته می شم...چون کارم سه برابره!از وقتی دونه برنج می خوابه من فقط دو ساعت وقت دارم که کارهای عقب مونده یا مورد علاقه م رو انجام بدم،بعدش غش می کنم از خواب!دیگه نمی تونم بیدار بمونم.

این روزا روزهای خیلی خوبین...روزهایین که استرس کار رو ندارم ،استرس رفت و آمد رو به دوش نمی کشم اما خستگیش زیاده...

بعضی وقتا به خودم می گم مادر تمام وقت بودن خودش یه شغله! تعطیلی که نداره هیچ،مرخصی ساعتی هم نداره!

بعدا" نوشت:شیما جان...یه ایمیل درست و حسابی برام بذار.

دوست نوشت:این پست دوست جونو از دست ندید!

نظرات 17 + ارسال نظر
متولد ماه مهر سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 09:37

عزیزم واقعا سخته، ولی این وسواسی بودن ما هم بدتر هست که باید همیشه خونه مرتب باشه و ... دیگه تا چند سال دیگه باید کمتر به این موضوع فکر کنیم بزرگتر که شدن میشه یک خونه تمیز داشت البته انشاء ا..

نه دیگه...من نمی تونم...زورم می گیره وقتی خونه به هم ریخته ست!

فلفل بانو سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 09:54

آی گفتی تازه کنار همه اینا لباسهای همیشه وسط اتاقش که عاشق بازی کردن بهشونه و اینکه چون مهد میره هر شب باید حمام بشه حتی اگه درحال غش باشم ! و آماده کردن وسایل فرداش حتی اگر حال نداشته باشم ! و چیدن کیفشم بزار و خستگی سر کار اونم محل کار به این مزخرفی!!!!!!!!
واقعا من موندم چرا انقدر تو خونهمن پر خاک میشه اوففففففففف
همش دارم تمیز میکنم آخرم خونم کلیییییی توش بهمه و همه جا هم لکه و کلی سینک پر در حالی که همش پاشم و هر روز ظرفشویی میزنم

وای..تو که دیگه هیچی!!کار بیرونم داری...خیلی زحمت داره...

زهرای روزهای خوب پاییزی سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 10:24

وای...من همین الانم به کارهام نمیرسم...فکرکن من ساعت 4و نیم میرسم خونه و البته گاهی دیرتر ...حالا باید بشورم و بسابم و غذامو تا 7ونیم آماده کنم.بعدشم که باید به خانواده ام روزی 2بار زنگ بزنم و حالشونو بپرسم .دیگه وای به اینکه یه نی نی هم به جمع خونمون اضافه شه
عزیزم خسته نباشی از این همه کار....صورتتو بیار جلو.بوس بوس

قربانت زهرا جان! با کار بیرون که بچه داری خیلی سخته!

ساینا سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 10:35


روزهای مادارنه ات پر از عشق و شادی عزیزم

ممنونم عزیزم...

خانم کوچولو سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 11:28 http://daftardastak.persianblog.ir

درکت می کنم چون خودمم یه دخترک بلا دارم. من گاهی روزا شش بار روی میزها رو گردگیری می کنم و بازم لکه های دستای کوچولوش رو می بینم. با این که دختر من پرستار داره و توی کارای خونه کمک می کنه بهم اما بازم کرام خیلی زیاده.
به انضمام این که وقتی خونه هستم هیچ کار دیگه ای جز بازی و ورجه وورجه با دخترک نمی تونم انجام بدم. به محض اینکه پای لپ تاپ بشینم یا قلم و کاغذ دست بگیرم با ذوق میاد طرفم و...
ولی سعی می کنم لذت ببرم چون این روزا هم که همیشگی نیست. تموم می شه و بعد خاطراتش می مونه.

من که یه دستمال معجزه همیشه پر شالمه!!هی اینور و بکش اونورو بکش!!

مهرسا سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 12:13

ممو جان قابل تحسینی عزیزم
واااااقعا خسته نباشی
معلومه زندگیت خیلی رو نظمه

مرسی عزیزم...سعی می کنم رو نظم باشه همیشه..

مبینا سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 12:31 http://aroosesefidpoosh.blogfa.com

عزیزم خسته نباشی.
والا منکه دورکاری ندارم همش خسته ام.
از گردگیری و تمیز نگو که دلم خونه.
به قول تو ممو جان پارسال کجا اینهمه خاک بود؟

وای از این خاککککک!

ویدا سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 13:29

ممو ممنون بابت خصوصی واطلاعات کاملی که بهم دادی
در مورد پرکار بودن هم همینه واقعا منم همش کم میارم جدیدا
حتی چند باری هم مریض شدم از کار زیاد وخستگی
راستش من وشوهرم هم خیلی وسواسی هستیم ومی خوایم همیشه خونه مرتب وتمیز باشه بخاطر همینم خیلی خسته میشیم خوب ولی خیلیا که بی خیالن اینقدر اذیت نمیشن

خواهش می کنم عزیزم..ما هم همینیم دیگه...از یخچال گرفته تا تو کمدا باید تمیز باشه!

memol سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 14:28 http://ona7.blogfa.com

من که تجربه شو ندارم ولی میدونم در عوض دونه برنجت کاملا از حضور مادرش انرژی میگیره و در آینده عذاب وجدان نداری...شما یه مادر کاملی و من از داشتن چنین دوستی افتخار میکنم..

ممنون عزیزم...منم به داشتن دوستانی مثل تو به خودم می بالم...

شیما مامان آرمین سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 14:49

عزیزم خسته نباشی. این خستگی رو کاملا درک می کنم . تازه من ساعت 5 از سر کار که می رسم خونه باید شروع کنم به کارهای خونه.
البته ممو جان منم اویل خیلی وسواس بودم و مرتب در پی گردگیری و مرتب کردن ولی دیدم نمی شه یکم باید راحت بگیری وگرنه از پا در می آی.
ریخت و پاش بچه ها تمومی نداره .
تازه هرچی بزگتر می شن بدتر هم می شه . فکر کن خودشون بخوان شروع کنند به غذا خوردن .
مواظب خودت باش

این دونه برنج ما از الان خودش قاشق می گیره دستش!یعنی می خواد ازین بریز و بپاشتر بشه؟
شما که کارت خیلی سخته وقتی شاغلی...

مهرناز چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 00:14

واقعا خوش به حالت که مجبور نیستی تو این موقعیت بری سر کار. من عزا گرفتم که پس فردا که بخوام برم سر کار باید آرامش بچمو بهم بزنم. صبح زود از خواب بکشمش بیرون و ببر و بیار کنم تو گرمای تابستون و سرمای زمستون. تو حداقل میدونی بچت در کنارت آرامش داره. اما بچه من چی؟!

چی بگم والا!

بهاره چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 01:29 http://siminn.persianblog.ir/

خونه من که همیشه کثیفه! یعنی تمیزی به نصف روز هم نمیرسه. دختر من از دونه برنج بزرگ تره. بزار راه بیوفته. میره خودش همه جا سرک میکشه و میاره و میریزه.
امروز تمام قوطی سرلاکش رو پاشید کف زمین!
من دیگه بی خیال شدم.

الانم راه افتاده و می ره سر کمد لباسش و می ریزه بیرون همه چی رو اما من ازین بابت راحتم چون یادش دادم ریخت و پاش نکنه و با اسباب بازیاش بازی کنه.

غزل چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 11:26

دور کاریت واقعا یه امتیازه البته که منم ده دقیقه فاصله دارم ولی میرسم میرم روی دور تندددددددددد
اخ اخخخ از لکه ها نگو من همیشه دستمال دستمه
من هر چی جم میکنم پشتم دوباره بریز بپاشه تازه همسری رو هم اضافه کن

اوه اوه!! مردا که دیگه هیچی!! تازه ابو به تمیزی و منظم بودن معروف بود قبلا!!

شیشه جمعه 28 شهریور 1393 ساعت 19:57 http://shishe30.blogfa.com

یعنی بچه داری خیلی سخته؟
من همش ب این فکر میکنم مادر بودن واقعا طاقت فرساست.
خسته نباشید:-*

اگر شیرینهاش رو در نظر بگیری اصلا سخت نیست!! تحمل می خواد...اما هیچی جای بچه رو تو زندگی آدم نمی گیره...

مژگان یک دنیا عشق شنبه 29 شهریور 1393 ساعت 05:51

مرسی عزیزم وقت گذاشتی لطف کردی..البته همه اون داروها رو با هم نمیخوره.خیلی خیلی ممنون ازت.دونه برنج رو ببوس

خواهش دوستم.

shima شنبه 29 شهریور 1393 ساعت 08:42 http://shima_sevda@yahoo.com

عزیزم ایملم همین است که برات پست میزارم.
shima_sevda@yahoo.com

اوکی عزیزم.

shima شنبه 29 شهریور 1393 ساعت 11:22 http://shima_sevda@yahoo.com

پس منتظر جواب سوالم هستم خیلی دوست پیشنهادت و ببینم.

حتما...برات میا می زنم...به زودی.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.