عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

زندگی داری

اینجانب همچنان مادر می باشم...

همچنان با دونه برنجماون کشتی می گیرم که یه قطره شیر بخوره...

هر وقت می شینم سر داستان جدیدم،انگاری به دونه برنج وحی می شه که بشتاب!! بشتاب!! مادرت داره یه اثر هنری خلق می کنه! گریه کن !نزار بنویسه!

فعلا داستان ناتمام قبلی تمام شده و باید به دست صاحبش برسه...

غذا و آشپزی هم که تعطیل!

راستی گفته بودم که یه روز قبل از زایمانم یه سری مواد اولیه مثل پیاز داغ ، لپه ، لوبیا ، مواد دلمه ، آش ، کوکو ، لازانیا و خورش آماده کردم گذاشتم تو فریزر تا دو ماه اول دیگه نیازی به پخت و پز آنچنانی نداشته باشم؟

نگفتم؟حالا که گفتم!

خوب الان دارم از همونا استفاده می کنم تا تموم شن...خیلی فکر خوبی بود! خیلی خیلی به درد خورد...

یه خرید حسابی لازمم...باید یه سری مواد غذایی برای طبقه مواد غذایی خشک تو کابینت بخریم...

فریزر هم نیاز به پر شدن داره...

مهمات دونه برنج هم رو به اتمامه! اندازه دو ماه احتکار کرده بودیم،دیگه الان لازم شد بریم هایپر!

یه سری برنامه و قرار مدار دارم که زودتر باید انجام شه تا این ذهن من آزاد شه...

خونه یه تمیزی اساسی می خواد.

کفشها و بوتهای زمستونی رو باید از انباری بیاریم بیرون...هنوز وقت نکردم!!

خودمم باید یه گرد گیری حسابی بکنم...

حالا به من بگید این همه کارو کی می تونم انجام بدم!!

نظرات 27 + ارسال نظر
مرمر سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 09:11

به راحتی :)) البته که میتونی انجام بدی
مراقب خودتو دونه برنجت باشش

یادداشت های مینا سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 10:14 http://khaterate1389.persianblog.ir/

یه هفته رو فقط بذار واسه کارهای عقب افتاده...
بعد ذهنتو آزاد کن

زهرا سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 10:51 http://zizififi.persianblog.ir

خانوم خسته نباشی از این همه کار.میگم با دونه برنج میشه رفت هایپر عایا؟؟؟؟به نظرم خواستید هایپر برین یه روزها و زمانهایی برید که دم صندوقاش خلوته.مثلا وسط هفته ۱۰ به بعد هایپر عالی میشه
خانوم بیام کمک؟؟؟؟

والا نمی دونم! امیدوارم که بتونم! البته دو روز پیش باهاش پارک رفتیم و زیر برگا قدم زدیم...خیلی کیف داد!قربونت برم زهرایییییی...

مجی سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 11:46 http://soghaatii.blogfa.com/

ای جانم خیلی زود بر میگردی میگی خدا رو شکر این دخترم انقدر کمک حالمه که نگو.
خانم شکی به درایت شما نبود اصلا

عزیزمییییییییییی همیشه!

banoye ordibehesht سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 11:54

vay kheili sakhte midonaaaaaaaaaaam

ترلان سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 11:54 http://www.tarlancafe.persianblog.ir

یعنی واقعاْ آفرین به تو!!! این که خونه خودتی و تک و تنها از پس دونه برنجت بر میای!
من که قشنگ تا ۳ ماه خونه مامان اینا بودم بعدشم که مثلاْ اومدم خونه خودم همون روز اول مریض شدم و به خوبی فهمیدم که از پس شازده بر نمیام و همون موقع زنگ زدم گفتم یکی بیاد منو ببره خونه شما!!! الانم که شازده تقریباْ ۵ ماهشه هنوز جرات نکردم باهاش تنها خونه باشم و تقریباْ کماکان خانه مادرجان هستیم حتی خیلی وقتها شبها!!!! مادر از من تنبل تر هست آیا؟؟! خودشو معرفی کنه!!!

بعضی وقتا منم می گم نمی تونم! اما باید بتونم دیگه...همیشه که کمک نیست!

نفس سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 12:58

ای جانم دونه برنجخب ممو دونه برنجمون نازش زیاده باید کنار بیای باش برای همینه که بهشت زیر قدم هاته دیگه چه فکر خوبی بوده آماده کردن و ذخیره سازی مواد غذایی..انشالله خدا یک توان مضاعف بهت بده برای پیمودن ادامه ی راه به نحو احسناز طرف من دونه برنج را حسابی ببوس

قربونت برم عزیزم...لطف داری...

ســاینا سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 17:20

نمیدونم چرا نمیشه واست کامنت گذاشت ممو...

الان که گذاشتی دوستم!

روشن سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 17:41

خسته نباشی

نیکادل سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 18:07 http://www.somerest.blogfa.com

لازم نیست همه چی مثل قبل منظم باشه...فعلا مهم خودتی و نی نی
و اما نی نی منم اصلللا خوشش نمیاد مامانش درس بخونه

وای من به شدت با به هم ریختگی مبارزه می کنم!

سارا سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 19:38

باید خیلی زودتر از اینا برات می نوشتم
قدمش مبارک .انشالله صد ساله بشه و سایه ات همیشه بالای سرش باشه .
هر چند گاهی میام وبلاگت و می خونم .ولی جالبه تو همون روزهای اول زایمانت خوابت رو دیدم .خواب دیدم اومدم خونه ات بهت سر بزنم و نی نی ات رو ببینم .که خییییلی خوشگل و ناز بود و جالب اینکه تمام خونه و محلتون رو گشتیم با هم و کلی غذا و خلاصه....حیف دیر نوشتم و یادم رفته وگرنه ریز ریز جزئیاتش رو واست شرح میدادم .خودمم خنده ام گرفته بود .صبحی می گفتم من تو این چند سال تاحالا یه بار خواب همسرم رو دیدم بعد یه کاره خواب نی نی خانوم وبلاگ نویس رو ببینی :دی

خلاصه بابت مهمونی تو خواب دستت درد نکنه .خوش گذشت هر چند یه کم کم حوصله بودی .یه لباس نارنجی هم تنت بود راستی

چه با مزه!یه چیزی تو خوابت درست بود.من عاشق رنگ نارنجی ام!

سارا سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 19:39

راستی یه چیزی این فریز کردن مواد غذایی بری خورشت و کوکو و اینا رو میگی چطوریه ؟من هر وقت فریزری می کنم گوشت و لپه و نخودم موقع باز شدن یخ له میشن

باید نیم پز باشه.حتما خیلی می پزیشون.

ماه گل سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 19:43 http://yekboreshzendegi.blogsky.com

خیلی عالیه که همیشه فکر همه جاشو می کنی
کسی که وبلاگش همیشه به روزه و مرتب بی شک خونش هم همینه

زهرا چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 07:24 http://zizififi.persianblog.ir

چه خوبه کامنتدونیت باز شده ممویی.میشه همیشه باز باشه؟؟؟؟

Age baz az dastam dar raft hatman zahra junam.

منجوق چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 14:11 http://manjoogh.blogfa.com

خداروشکر بالاخره کامنت دونی رو باز کردی آخه آدم میومد اینجا هیچی نمی تونست بگه و باید میذاشت میرفت . دختر نمیگی این طوری ممکنه من لال از دنیا برم

ای بابا!

صفورا چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 15:10 http://bahareomr-2.blogfa.com

دونه برنج نازت خوبه عزیز؟
ایشالا همه ی کارات هر چه زودتر انجام میشه.

فلفل بانو چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 18:58

به جان خودم تا کمک. باشه تموم نمیشه بخصوص فریزر
منم فبل زایمانم فریزر پر کردم یادته. پارسال فریزر خریدیم؟گفتم برای. بعد زایمانلازم میشه
چقدرم از خوانننده هام حرف شنیدم که نه باید تازه بخوری اینا ولی واقعا نمیشه هر چی هم باشه از غدا برون که بهتره

تازه تازه خوبه! اما کو وقت؟باید یه آشپز استخدام کرد تا تازه تازه برامون غذا بپزه...
آره یادمه عزیزم...

شیده جمعه 15 آذر 1392 ساعت 17:33

آره واقعا کمک بزرگی هست این چیزا رو مامان منم برام آماده کرد با بچه کوچیک واقعا بعضی وقتا نمیشه به هیچ کاری رسید
دخمل گلمونو ببوس مراقبشم باشششش

تو هم پسر نانازمونو ببوس...بچه داری خوش می گذره شیده؟؟

نفس شنبه 16 آذر 1392 ساعت 10:16

ای جوووووووونم دونه برنج با اون چشمای دونه تسبیحیش حسابی بوسش کن دلم براش ضعف رفت دعا کن بزودی یک دونه برنج سالم و ناناز خدا بهم بده ازین ماه اقدام کردم اولین برف زندگیشم مبارک باشه ایشالله همه ی روزای زندگیش شاد و به رنگ برف باشه دوستم

مرسی عزیزم.برات بهترین فصل مادری رو آرزو می کنم.

یلدا شنبه 16 آذر 1392 ساعت 12:48 http://khanoomtala20.blogfa.com/

عزیزمممممممممم
دلم نوزاده دوماهه خواست......
جونم..هزاران ماشالا

قربونت برم یلدا! کجا بودی تو دختر؟

تینا شنبه 16 آذر 1392 ساعت 16:51

من "دردم" رو با معرفی تو خوندم و گرچه خیلی بهم استرس وارد شد اما دوستش داشتم.... دلم برات تنگ شده بود.... با دیدن عکس دونه برنجت هم کلی ضعف کردم... خدا نگهدار عشق کوچولوت و خودت و همسرت باشه الهی

مرسی عزیزم...زود به زود بهم سر بزن! منم دلم خیلی تنگ شده بود برات.همیشه تو کامنتا دنبال اسم تو می گردم.من واقعا داستانش رو دوست داشتم.

فرناز یکشنبه 17 آذر 1392 ساعت 15:40 http://dailyevents.blogfa.com

ای جااااااااااااااااااااااااان. چه نی نی نازی. بالاخره دیدیمش خدا براتون نگهش داره. ماشالا....
(((تقصیر خودته که کامنت دونی رو میبنددی مجبورم واسه پستای بالا بیام اینجا کامنت بذارم

مریم سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 08:43

ممو جان..خوبی...من یه تازه مامانم...پسرم 25 مهر به دنیا اومد....ممو جان الان پست آخرت و خوندم...وضعیت ما هم همینه...بعد زردی پسرم...رفلاکس اومد سراغش..بعد من سرماخوردم...اونم مریض شد....ممو من خیلی نگرانم...جدیدا موقع شیر خوردن..زیر سینه ام گریه می کنه..انگار شیر کمه...نمی دونم چیکار کنم...با قاشق بهش شیر خشک می دم...هردو کلافه و عصبی می شیم...عصبی که می شم..شیرم کم میشه...چیکار کنم....من ایمیل و گزاشتم..می دونم بی نهایت سرت شلوغه...اما اگه تونستی...جواب من و بده...راستی واسه بالا اوردن دخملت چیکار کردی ؟؟

عزیزم...شیرت کمه! گناه داره! با قاشق بهش شیرخشک نده! اذیت می شه طفلی...من با شیشه می دم.بزار شیشه رو بگیره.چاره ای نیست.از این شیشه ها بخر که سرش مثل سینه ست که شیر تو یادش نره.برای رفلاکس بردمش پیش دکتر مقدادی.سرچ کن می یاد اطلاعاتش.

نیلوفر سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 14:53 http://www.niloufar700.persianblog.ir

وای ممو این نخودت چقدر خوردنی شده. یجوری هم کمربندهاشو بستی انگار بچمون میخواد بره فضا

اتفاقا نبستمش نیلو!

نیلوفر سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 14:55 http://www.niloufar700.persianblog.ir

وای خدایا چه روزهایی رو گذروندی.
خدا رو شک ر تموم شد. جیگرم برات کباب شد به خدا. خدا از چشم بد حفظتون کنه عزیزم.

ایشالا عزیزم...

صفورا سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 16:47 http://bahareomr-2.blogfa.com

خدا رو شکر که خوبین. دونه ی نازی داری خدا حفظش کنه. راستی اسمش چیه؟

بیتا دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت 19:43 http://www.missbita.persianblog.ir

ای جاااانم تو هم تقریبا یه نی نی اندازه نی نی من داری! یه زمانی زیاد میخوندمت اما خیلی وقته بهت سر نزدم! از این به بعد زود زود می یام!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.